انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 687 از 718:  « پیشین  1  ...  686  687  688  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۳۴

در پیری ارتکاب می ناب می کنی
این صبح را تصور مهتاب می کنی

مویت سفید گشت و همان از شراب تلخ
در شیر زندگانی خود آب می کنی

دل را برای جسم ز می می کنی خراب
تعمیر دیر از گل محراب می کنی

از توبه حرف می زنی و باده می خوری
بیدار می شوی و دگر خواب می کنی

در قلزمی که کشتی نوح است در خطر
بالین ز گرد بالش گرداب می کنی

سررشته حیات به آخر رسید و تو
پس پس سفر چو طفل رسن تاب می کنی

درمان شیب باده روشن نمی کند
زخم کتان رفو چه به مهتاب می کنی؟

چون عقل و هوش و دین و دلت را شراب برد
آهنگ این سفر به چه اسباب می کنی؟

موی سفید، مشرق صبح قیامت است
وقت است توبه گر ز می ناب می کنی

از روی گرم دل به تو پرتو نمی رسد
تا پشت خویش گرم به سنجاب می کنی

همت زراستان، گه افتادگی بجوی
بالین ز راه ساز، اگر خواب می کنی

اول دل و زبان خود از توبه پاک کن
صائب اگر نصیحت احباب می کنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۳۵

دایم ستیزه با دل افگار می کنی
با لشکر شکسته چه پیکار می کنی؟

ای وای اگر به گریه خونین برون دهم
خونی که در دلم تو ستمکار می کنی

با این حلاوتی که دل عالم از تو سوخت
استادگی به شربت بیمار می کنی

شرمنده نیستی که به این دستگاه حسن
دل می بری ز مردم و انکار می کنی؟

این جلوه ای که من ز تو بی باک دیده ام
بر سرو، طوق فاخته زنار می کنی

یوسف به خانه روی ز بازار می کند
هرگه ز خانه روی به بازار می کنی

گر بگذری به سرو و صنوبر، ز بار دل
در جلوه نخست سبکبار می کنی

گردی کز او بلند شود آه حسرت است
بر هر گل زمین که تو رفتار می کنی

چشم بدت مباد، که با چشم نیمخواب
بر خلق ناز دولت بیدار می کنی

زین آب خوشگوار شود تشنگی زیاد
ورنه علاج تشنه دیدار می کنی

گل بر در قفس زن و در چشم دام خاک
رحمی اگر به مرغ گرفتار می کنی

یک روز اگر کند ز تو آیینه، رونهان
رحمی به حال تشنه دیدار می کنی

رنگ شکسته را به زبان احتیاج نیست
صائب عبث چه درد خود اظهار می کنی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۳۶

زین گریه دروغ که ای پیر می کنی
آبی به شیراز سر تزویر می کنی

زان به بود که سیر کنی صد گرسنه را
چشم گرسنه خود اگر سیر می کنی

از سیر نیست مانع عمر سبک خرام
موی خود از خضاب اگر قیر می کنی

مویت سفید و نامه اعمال شد سیاه
در توبه اینقدر ز چه تائخیر می کنی؟

کافور مرگ آتش حرص ترا، کم است
تو ساده لوح فکر طباشیر می کنی

طی شد شب جوانی و خندید صبح شیب
تو این زمان تهیه شبگیر می کنی؟

در خامشی گریز ز تقصیرهای خویش
تمهید عذر بهر چه تقصیر می کنی؟

این خانه را که طعمه سیلاب می شود
ای خانمان خراب چه تعمیر می کنی؟

کم کرده ای گناه، که در وقت بازخواست
تقصیر خود حواله به تقدیر می کنی؟

آن خصم نیست نفس کز احسان شود مطیع
غافل مشو که تربیت شیر می کنی

سال دراز کعبه نگرداند رخت خویش
تو هر دو روز رخت چه تغییر می کنی؟

آن پرده سوز، قابل تصویر خلق نیست
در پرده است هر چه تو تصویر می کنی

چون سینه را هدف کنی ای بیجگر، که تو
در خانه کمان حذر از تیر می کنی

صائب مس تو نیست پذیرای نور فیض
بیهوده عمر خرج در اکسیر می کنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۳۷

هرگاه رخ ز باده عرقناک می کنی
هر سینه ای که هست ز دل پاک می کنی

صبح قیامتی است شهیدان خفته را
هر خنده ای که بر دل صد چاک می کنی

امیدوار چون نشود چشم ما، که تو
آیینه را به دامن خود پاک می کنی

چون خرج مور می شود آخر شکر ترا
در وقت خط به بوسه چه امساک می کنی؟

آماده کن به شیربها عقل و هوش را
پیوند اگر به سلسله تاک می کنی

چون صبح آفتاب در آغوش توست فرش
از روی صدق سینه اگر چاک می کنی

نقش برون پرده حسن نهفته روست
از خط و خال آنچه تو ادراک می کنی

نتوان به آستین ز گهر آب و تاب برد
ای گل عرق چه از رخ خود پاک می کنی؟

چون تیر کج که عیب کجی بر کمان نهد
تقصیر خود حواله به افلاک می کنی

در سنگ، لعل روزی خورشید می خورد
دل را به فکر رزق چه غمناک می کنی؟

ای آن که دل به اختر طالع نهاده ای
غافل که تخم سوخته در خاک می کنی

روشن شود ز گریه شبها دل سیاه
روغن ازین چراغ چه امساک می کنی؟

از خبث پاک کن دهن خود، چه هر زمان
دندان خویش پاک ز مسواک می کنی؟

برگ سفر بساز که هنگام رحلت است
محکم چه ریشه در جگر خاک می کنی؟

بشنو ز صائب این غزل دلپذیر را
ای خوش خیال اگر سخن ادراک می کنی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۳۸

زیر سپهر خواب فراغت چه می کنی؟
در خانه شکسته اقامت چه می کنی؟

در کاسه کبود فلک نقش جود نیست
خواری به آبروی قناعت چه می کنی؟

گیرم به زیر چتر در اینجا گریختی
در آفتابروی قیامت چه می کنی؟

پیمانه اختیار ندارد به دست خویش
از گردش سپهر شکایت چه می کنی؟

ای عقل شیشه بار که گل بر تو سنگ بود
در کوهسار سنگ ملامت چه می کنی؟

نام نکو نتیجه گمنامی است و بس
ای دل تلاش آفت شهرت چه می کنی؟

شکر در انتظار تو ای خوش سخن گداخت
با زهر جانگزای قناعت چه می کنی؟

غربت ز ننگ قیمت کنعان ترا خرید
ای ماه مصر، شکوه (ز) غربت چه می کنی؟

صحبت موثرست و طبیعت دراز دست
صائب به اهل صومعه صحبت چه می کنی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۳۹

تسکین دل به زلف پریشان چه می کنی؟
این شعله را خموش به دامان چه می کنی؟

هر ذره ای سپند رخ آتشین توست
ای آفتاب روی، نگهبان چه می کنی؟

یوسف حریف سیلی اخوان نمی شود
ای ساده لوح گل به گریبان چه می کنی؟

در خاک نرم، نخل هوس ریشه می کند
چندین ملایمت به نگهبان چه می کنی؟

مصر از فروغ روی تو آتش گرفته است
خود را نهفته در چه کنعان چه می کنی؟

روی ترا به خون شهیدان چه حاجت است؟
از لاله زیب کان بدخشان چه می کنی؟

آیینه پیش رو نه و سیر بهشت کن
با این رخ شکفته گلستان چه می کنی؟

این مصرع بلند ز خاطر نمی رود
ای سروناز این همه جولان چه می کنی؟

دل نیست گوهری که ز کف رایگان دهند
انگشت خویش زخمی دندان چه می کنی؟

صائب ز آب خضر نکرده است کس زیان
با تیغ او مضایقه جان چه می کنی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۴۰

لنگر درین خراب برای چه می کنی؟
در راه سیل خواب برای چه می کنی؟

تعمیر خانه ای که بود در گذار سیل
ای خانمان خراب برای چه می کنی؟

موی سفید، گرده صبح قیامت است
در وقت صبح خواب برای چه می کنی؟

اندیشه است لنگر عمر سبک عنان
در گفتگو شتاب برای چه می کنی؟

جرم تو از حساب برون است و از شمار
اندیشه از حساب برای چه می کنی؟

نقش است هر چه هست درین خانه غیر حق
از مردمان حجاب برای چه می کنی؟

از تیر کج کمان نبرد کجروی برون
با آسمان عتاب برای چه می کنی؟

بحری که می کنی طلبش در کنار توست
ای موج، اضطراب برای چه می کنی؟

ای گوهر گرامی این بحر، چون حباب
سر در سر شراب برای چه می کنی؟

کوثر به خاکبوس نهال تو تشنه است
دلهای خلق آب برای چه می کنی؟

دل نیست گوهری که درآرد به رشته سر
سامان پیچ و تاب برای چه می کنی؟

صائب جهان پوچ بود قلزم سراب
لنگر درین سراب برای چه می کنی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۴۱

پنهان رخ چو ماه برای چه می کنی؟
خون در دل نگاه برای چه می کنی؟

ابرام در شکستن دلهای بیگناه
ای ترک کج کلاه برای چه می کنی؟

بگذر ز کاوش دل ما خون گرفتگان
در بحر خون، شناه برای چه می کنی؟

با چهره ای که آب کند آفتاب را
اندیشه از نگاه برای چه می کنی؟

بهر خراب کردن ما جلوه ای بس است
صد جلوه سر به راه برای چه می کنی؟

ای برق جلوه ای که دو عالم کباب توست
سر در سر گیاه برای چه می کنی؟

تسخیر ملک دل به نگاهی میسرست
جمعیت سپاه برای چه می کنی؟

چون بی گناه کشتن عاشق گناه نیست
عذر مرا گناه برای چه می کنی؟

رخسار همچو روز ترا زلف شب بس است
روز مرا سیاه برای چه می کنی؟

صائب چو رحم در دل سنگین یار نیست
سامان اشک و آه برای چه می کنی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۴۲

ای غافلی که در پی دینار می روی
آخر ز سکه در دهن مار می روی

حسن مجاز را به حقیقت گزیده ای
غافل مشو که روی به دیوار می روی

از غفلت تو پیر مغان در کشاکش است
می در پیاله داری و هشیار می روی

خاری است خار غصه که در پا نمی خلد
تا پا برهنه بر سر این خار می روی

از آفتاب دیده بد نور می برد
ای ماه خانگی چه به بازار می روی؟

در قلزمی که کام نهنگ است هر صدف
غواص نیستی و نگونسار می روی

چشمت به نور شمسه ایوان عقل نیست
از ره به رزق طره دستار می روی

آب حیات آتش افسرده، دامن است
چندین ز حرف سرد چه از کار می روی؟

در آستان خانه خود خاک می شوی
از خود برون چنین که گرانبار می روی

صائب چه نشائه بود که چون چشم دلبران
مست آمدی به عالم و بیمار می روی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۴۳

ای بی خبر ز خود به تماشا چه می روی؟
چون آفتاب سرزده هر جا چه می روی؟

خود را ببین در آینه و آب و گل بچین
گاهی به باغ و گاه به صحرا چه می روی؟

بالاتر از تو نیست نهالی درین چمن
دنبال سرو ای گل رعنا چه می روی؟

در گرد کاروان تو یوسف نهفته است
در چارسوی مصر به سودا چه می روی؟

در دست توست گوهر شهوار چون صدف
با جان بی نفس سوی دریا چه می روی؟

در زلف توست جای تماشا هزار جا
بیرون ز خود برای تماشا چه می روی؟

موج سراب سلسله جنبان تشنگی است
از ره برون به جلوه دنیا چه می روی؟

چون صبح، زخم تیغ زبان بخیه گیر نیست
هر دم به چشم سوزن عیسی چه می روی؟

سرمایه نجات بود توبه درست
با کشتی شکسته به دریا چه می روی؟

با خرمنی که خوشه پروین در او گم است
دنبال کهربای تمنا چه می روی؟

تا می توان شکست ز خون جگر خمار
صائب به خون باده حمرا چه می روی؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 687 از 718:  « پیشین  1  ...  686  687  688  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA