انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 689 از 718:  « پیشین  1  ...  688  689  690  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۵۳

خون می چکد از تیغ نگاهی که تو داری
فریاد ازان چشم سیاهی که تو داری

در حمله اول ز جهان گرد برآرد
از خال و خط و زلف، سپاهی که تو داری

هر چند گلی نیست به خوش چشمی نرگس
در خواب ندیده است نگاهی که تو داری

گر در دهن تیغ درآیی ظفر از توست
از دست دعا پشت و پناهی که تو داری

مهر تو محال است جهانگیر نگردد
از سبزه خط مهر گیاهی که تو داری

آهو نتواند ز سر تیر تو جستن
دل چون جهد از تیر نگاهی که تو داری؟

برقی است که ابرش ز سیه خانه لیلی است
در زلف سیه روی چو ماهی که تو داری

با خودشکنی، داعیه سرکشی و ناز
می بارد ازان طرف کلاهی که تو داری

صائب کمی از گلشن فردوس ندارد
در عالم معنی سر راهی که تو داری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۵۴

خون می چکد از تیغ نگاهی که تو داری
فریاد ازان چشم سیاهی که تو داری

در حمله اول ز جهان گرد برآرد
از خال و خط و زلف، سپاهی که تو داری

هر چند گلی نیست به خوش چشمی نرگس
در خواب ندیده است نگاهی که تو داری

گر در دهن تیغ درآیی ظفر از توست
از دست دعا پشت و پناهی که تو داری

مهر تو محال است جهانگیر نگردد
از سبزه خط مهر گیاهی که تو داری

آهو نتواند ز سر تیر تو جستن
دل چون جهد از تیر نگاهی که تو داری؟

برقی است که ابرش ز سیه خانه لیلی است
در زلف سیه روی چو ماهی که تو داری

با خودشکنی، داعیه سرکشی و ناز
می بارد ازان طرف کلاهی که تو داری

صائب کمی از گلشن فردوس ندارد
در عالم معنی سر راهی که تو داری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۵۵

زنهار دل خویش به عالم نگذاری
این عیسی جان بخش به مریم نگذاری

هشدار که از بهر یکی دانه بی مغز
از خلد برون پای چو آدم نگذاری

امروز که بر همت والاست ترا دست
حیف است که پا بر سر عالم نگذاری

از خون جگر، غنچه دل رنگ پذیرد
زنهار درین رطل گران نم نگذاری

صد نشتر آزار درین موم نهان است
مشاطگی زخم به مرهم نگذاری

چون چشم گشادی به جهان زود فروبند
این فال نه فالی است که بر هم نگذاری

تاج از سر خورشید به همت نربایی
تا پا به سر ملک چو ادهم نگذاری

فیض دم خط چون دم صبح است سبکسیر
زنهار درین دم مژه بر هم نگذاری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۵۶

ای آه جگرسوز ز شست تو خدنگی
کوه الم از دامن صحرای تو سنگی

در دشت خطرناک تو هر خار سنانی
از بحر پرآشوب تو هر موج نهنگی

گردون سراسیمه و این خاک گرانسنگ
در کوچه سودای تو دیوانه و سنگی

در راه تمنای تو ارباب طلب را
عمر ابد و مرگ، شتابی و درنگی

صحرایی سودای تو هر نافه بویی
سودایی صحرای تو هر لاله رنگی

برقی که ازو طور به زنهار درآید
از نرگس مژگان تو رم خورده خدنگی

با شوخی چشم تو رم چشم غزالان
در دیده روشن گهران آهوی لنگی

موجی که بود سلسله جنبان تلاطم
با شوخی مژگان تو همچون رگ سنگی

یاقوت ز شرم لب رنگین سخن تو
چون چهره خجلت زده هر لحظه به رنگی

از حسن پر از شیوه آن کان ملاحت
قانع نتوان گشت به صلحی و به جنگی

از بار شکوه تو بود خامه صائب
چون سبزه نورسته نهان در ته سنگی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۵۷

حیف است درین فصل دماغی نرسانی
چشمی ز گل و لاله چو شبنم نچرانی

آن روز ترا نخل برومند توان گفت
کز هر که خوری سنگ، عوض میوه فشانی

این بادیه از کاهلی توست پر از خار
از خار شود ساده اگر گرم برانی

لوح دلت از نقش جهان ساده نگردد
تا درسی ازان صفحه رخسار نخوانی

از دور نیفتد قدح بزم مکافات
زهری که چشیدن نتوانی نچشانی

گر خسته دلان را به شکر دست نگیری
شرط است که چون نی به نوایی برسانی

غم نیست غباری که ازان دست توان شست
از روی گهر گرد یتیمی چه فشانی؟

پیش و پس اوراق خزان نیم نفس نیست
خوشدل چه به عمر خود و مرگ دگرانی؟

صائب دل و جان از پی دلدار روان است
هشدار کز این قافله دنبال نمانی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۵۸

ظلم است که درمان خود از درد ندانی
قدر دل گرم و نفس سرد ندانی

از زردی چهره است منور دل خورشید
ای وای اگر قدر رخ زرد ندانی

از چشم بدان همچو سپندست فغانم
فریاد من ای بی خبر از درد ندانی

تا شمع ترا نعل در آتش نگذارد
بی تابی پروانه شبگرد ندانی

هر راهنوردی که کند دعوی تجرید
تا نگذرد از هر در جهان، فرد ندانی

از رخنه دل تا نشود باز ترا چشم
بیرون شد ازین خانه پر گرد ندانی

هر بی جگری را که به زورآوری محکم
بر خشم مسلط نشود، مرد ندانی

هر کس ز کرم طی نکند وادی شهرت
گر حاتم طایی است جوانمرد ندانی

ای آن که ترا برده ز ره اختر دولت
بی طاقتی مهره خوشگرد ندانی

چون نقش قدم تا ندهی تن به لگدکوب
دردی که ز من گرد برآورد ندانی

تا آینه از دست تو مشاطه نگیرد
هجران تو ظلمی که به من کرد ندانی

صائب نشود تنگ شکر تا دلت از درد
بی حاصلی مردم بی درد ندانی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۵۹

ای جاده سودای تو هر رشته آهی
در هر گذری چشم به راه تو نگاهی

بر حسن لطیف تو که در چشم نیاید
از صبح ازل تا به ابد مد نگاهی

زان روز که شد حسن تو غایب ز نظرها
هر چشم ز مژگان شده مجموعه آهی

چون لاله به هر گام فتاده است درین دشت
بر آتش حسرت جگر نامه سیاهی

عشق تو ز بنیاد جهان دود برآورد
با برق تجلی چه کند مشت گیاهی؟

چون رشته گوهر ز حجاب تو زند تاب
در هر گره اشک فرو مانده نگاهی

از عشق تو در کشور ما خانه خرابان
چون وادی محشر نتوان یافت پناهی

در عالم امکان دل عارف نگشاید
یوسف چه قدر جلوه کند در ته چاهی؟

تا چند به غفلت کنی این آب و علف صرف؟
سرمایه مشک است درین دشت گیاهی

فریاد که دور قدح عمر سرآمد
چندان که حبابی شکند طرف کلاهی

من ذره آن مهر جهانتاب که گردید
هر پاره دل صائب ازو پاره ماهی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۶۰

در سینه عشاقی و از سینه جدایی
چون صورت آیینه ز آیینه جدایی

در چشمی و در چشم نیایی ز لطافت
گنجینه نشینی و ز گنجینه جدایی

در ظرف زمان شوکت حسن تو نگنجد
نوروزی و از شنبه و آدینه جدایی

نزدیکتری از رگ گردن به حقیقت
هر چند که از عاشق دیرینه جدایی

پنهانی عالم ز وجود تو هویداست
آیینه پرستی و ز آیینه جدایی

غیر از تو سخن را کسی این رنگ نداده است
صائب تو ازین مردم پیشینه جدایی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۶۱

با زلف تو دم می زند از نافه گشایی
بی شرمی مشک است ز مادر بخطایی!

از وصل نگیرد دل سودازده آرام
در بحر همان موج کند سلسله خایی

چون گوی شدم بی سروپا تا شوم آزاد
سرگشتگیم بیش شد از بی سرو پایی

از آینه تردست اگر زنگ زداید
غم هم کند از دل به می ناب جدایی

افزایش ناقص بود از شهرت کاذب
بر خود مه نو بالد از انگشت نمایی

هر چند گلوسوز بود چاشنی وصل
از دل نبرد تلخی ایام جدایی

چون شانه شمشاد به سر جای دهندش
با دست تهی هر که کند عقده گشایی

تا هست به جا رشته ای از خرقه هستی
از خار علایق نتوان یافت رهایی

آن را که بود در ته پا آتش شوقی
در راه نگردد گره از آبله پایی

زان زلف گرهگیر حذر کن که ز صیاد
در چین کمندست نهان مد رسایی

صائب نرود داغ کلف از رخ زردش
تا ماه کند نور ز خورشید گدایی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۹۶۲

ما صلح نمودیم ز گلزار به بویی
چشمی چو عرق آب ندادیم ز رویی

چشمی نچراندیم درین باغ چو شبنم
چون سرو فشردیم قدم بر لب جویی

با موی سفید اشک ندامت نفشاندیم
در صبح چنین تازه نکردیم وضویی

شوخی مبر ای تازه خط از حد که دل من
آویخته چون برگ خزان دیده به مویی

از جوش زدن در دل خم سوخت شرابم
رنگین نشد از باده من دست سبویی

گویاست به بی جرمی من پیرهن چاک
محتاج نیم چون مه کنعان به رفویی

شد چون صدف آب رخ ما خرج بهاران
از آب گهر تر ننمودیم گلویی

هر چند که گردید چو کافور مرا موی
دل سرد نگردید ز دنیا سرمویی

صائب نکند روی به آیینه چو طوطی
آن را که بود از دل خود آینه رویی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 689 از 718:  « پیشین  1  ...  688  689  690  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA