شماره ۴۲ در مدح نواب ظفرخان زهی ز نرگس خوش سرمه آهوی مشکینز طاق بندی ابرو نگارخانه چینبه خوش قماشی ساعد طلای دست افشارز بوسه های شکرریز غیرت شیرینگل سر سبد آسمان که خورشیدستز شرم روی تو گردید مشرق پروینز سنبل تو شود زخم غنچه ها تازهز خنده تو شود داغ لاله ها تمکینکمان زند به سر ماه عید، ابرویتبه روی مهر کشد غمزه تو خنجر کیندو سنبلند که پهلو به یک چمن زده اندکدام مصرع زلف ترا کنم تحسین؟به دوش خود فکنی چون کمان حلقه زلفبه تیر رشک شوی ناف سوز آهوی چینشکست پشت صدف تا لبت به حرف آمدیتیم کرده گفتار توست در ثمینز بندخانه شرم و حجاب بیرون آیکه بست از عرق شرم زنگ، قفل جبینز روی ناز قدم چون نهی به خانه زینز خرمی نرسد پای مرکبت به زمینبه غیر حسرت آغوش من حدیثی نیستکتابه ای که مناسب بود به خانه زینکیم که آب نگردم ز تاب رخسارت؟فروغ روی تو زد کوه طور را به زمیندلم چگونه به پیغام بوسه تازه شود؟چسان به آب گهر تشنگی دهم تسکین؟ز تیره روزی شبهای ما چه غم داری؟ترا که لاله طورست بر سر بالینتو کم ز غنچه و ما کم ز عندلیب نه ایمچرا به صحبت ما وا نمی شوی به ازین؟به شکر این که ز گلزار حسن سیرابیمباش تشنه به خونریز عاشقان چندینوگرنه راه سخن پیش صاحبی دارمکه انتقام کبوتر گرفته از شاهینبهار عدل، ظفرخان که می کند لطفششکسته بندی دلهای مستمند حزینزهی رسیده به جایی (ز) سربلندی قدرکه پشت دست نهاده است آسمان به زمینشود چو غنچه نیلوفر از حرارت مهراگر به خشم نظر افکنی به چرخ برینبه گرد بالش خورشید سر فرو ناردز دود مجمر خلق تو زلف حورالعینستاره تو چو گل بر سر سپهر زندشود به دیده خفاش مهر گوشه نشیناگر نه کوه وقار تو پافشرده بر اوچرا شده است چنین میخ دوز جرم زمین؟چو برق ابر نیام تو چهره افروزدفتد به رعشه چو سیماب خصم بی تمکینعدو زبان بدر آرد چو مار زنهاریچو از نیام کشی روز رزم خنجر کینچنان ز بیم تو تلخ است زندگی بر خصمکه چشم می پردش بر نگاه بازپسینبه چشم اهل یقین آیه آیه سوره فتحز جبهه تو نمایان بود به خط مبینچه قلعه دوران شکوه کابل راگرفته بود عدو در میانه همچو نگینشدی چو پیشرو لشکر از جلال آبادسپاه نصرت و اقبال از یسار و یمینهنوز عرصه سرخاب بود منزل توکه جوی خون عدو راست رفت تا غزنینعجب نباشد اگر از سنان خونخوارتگریخت تا به خارا و بلخ خصم لعینبلی شهاب چو گردد ز چرخ نیزه گذارکنند فوج شیاطین گریختن آیینچنان ز جنگ تو بگریخت خصم روبه بازکه وحشیان سبکرو ز پیش شیر عرینبلند بختا! خود گو که چون تواند گفتزبان کوته ما شکر فتح های چنین؟چو آفتاب، دهانی به صد زبان بایدکه مصرعی ز ظفرنامه ات کند تضمینبهار طبعا! بلبل شناس گلزارا!که هست در کف کلک تو نبض فکر متیناگر چه حالت هر کس به چشم فکرت تومبرهن است، که داری سواد خط جبینبه سنت شعرا در مدیح خود غزلیدرین قصیده به تقریب می کنم تضمین:ز بس که ریخت ز کلکم معانی رنگینخمیرمایه قوس قزح شده است زمینهزار شاعر شیرین سخن به گرد رودنهد چو خسرو طبعم به پشت گلگون زینز پاک طینتی اشعار من بلندی یافتز تازگی سخنانم گرفت روی زمینز فیض پاکی دامان مریم صدف استکه گوشوار نکویان شده است در ثمینبه دوش عرش نهم کرسی بلندی قدربه وقت فکر چو از دست خود کنم بالیندرین هوس که مرا لیقه دوات شودپرید از چمن خلد زلف حورالعینز نامداری خود در حصار گردونمز بندخانه نگردد خلاص نقش نگینتتبع سخن کس نکرده ام هرگزکسی نکرده به من فن شعر را تلقینبه زور فکر بر این طرز دست یافته امصدف ز آبله دست یافت در ثمینز روی آینه طبعان حجاب کن صائبمده به طوطی گستاخ کلک، رو چندیننگار کن به دعا دست خالی خود راکه روح قدس ستاده است لب پر از آمینهمیشه تا ز نسیم شکفته روی بهارجبین غنچه برون آید از شکنجه چینموافقان ترا دل ز مژدگانی فتحشکفته باد چو گل در هوای فروردینمخالفان ترا همچو غنچه تصویرمباد هیچ نسیمی گرهگشای جبین
شماره ۴۳ در مدح نواب ظفرخان زهی ز چین جبین آیه آیه سوره نورز خال تازه کن داغهای لاله طورنگه به گوشه چشم تو موج بر لب جامعرق به چهره صاف تو می به جام بلورتو چون برهنه شوی گل ز شرم آب شودتو چون میان بگشایی کمر نبندد مورهزار لاله خون بر زمین گل بچکددم مسیح کند گر به غنچه تو عبورچه شعله ای، که به دلگرمی رخ تو زده استنقاب، سیلی آتش به برگ لاله طوراگر به غمزه سیراب، ابر کشت شویچو خوشه سرزند از دانه نشتر زنبوربه خلوتی که تو از رخ نقاب برداریچراغ روز بود آفتاب با همه نوراگر به طرف چمن زلف را برافشانیز بوی مشک شود زخم غنچه ها ناسورنه بر عذار تو خال است این که تکیه زده استبه روی دست سلیمان فکنده مسند مورشود ز دامن گلچین نقاب رنگین تربهار خنده چو بر غنچه تو آرد زورمگر ز چشمه خورشید شسته ای رخسار؟که آب در نظر آرد نظاره ات از دورزکات خنده شیرین، تبسمی بچشاننکرده بر شکرت کار تنگ تا صف مورامید بوسه ازان غنچه دهن دارمبه تنگ چشمی من می کند تبسم مورشبی چو گل ورق آن نقاب برگردیدهنوز در عرق خجلت است آتش طوربه خلوت تو کجا راه عندلیب بود؟که گل زمین ادب بوسه می دهد از دورکشید لشکر خط صف به گرد عارض توگرفت ملک سلیمان غبار لشکر موربه خون تپیده شمشیر غمزه تو زندهزار خنده رنگین به خضر از لب گورخط شکسته جوهر به روی تیغ این استکه هر که کشته نگردد نمی شود مغفوربه بیت ابروی تو خویش را رسانده هلالازان شده است چو خورشید در جهان مشهوراگر تو دست نوازش به گردنش آریکدوی می، شکند کاسه بر سر فغفورز گریه شعله شوقم ز پای ننشیندکجا به آب گهر کشته گردد آتش طور؟ز اهل بزم چرا ناله چون سپند کنم؟مرا که شعله بی طاقتی فکنده بر دوربه مرگ نور نشیند چو چشم برف زدهفتد چو دیده داغم به مرهم کافورچرا به گوشه چشمی به هم نمی نگرند؟نه بخت (و) کوکب ما سرمه است و دیده کورشراب سر که برآید چو بخت برگرددچو جوش فتنه شود، آب سرکشد ز تنورچه همچو سبحه گره گشته ای، پیاله بگیرکه خط جام بود ان ربنا لغفوربه جام کاغذی ظرف من چه خواهد کرددریده پیرهن شیشه این می پرزورچه خنده بود که دستار عقل را بربودچه باده بود که از چهره شست رنگ شعوربه وام گیر ز بادام چشم خود تلخیمکن چو پسته بی مغز در تبسم شوروگرنه شکوه بی مهری تو خواهم کردبه خدمت خلق الصدق حضرت دستوربهار عدل ظفرخان که وقت پرسش و دادنهد ملایمتش پنبه بر دل ناسوراگر چه دانه دل رزق مور خال بودز عدل او نتواند ز سینه برد به زورکند شکسته مه را درست اگر رایشبه مهر باز دهد وام دیرساله نورز حکم های روانش کمین نموداری استکه نخل موم دواند به سنگ ریشه به زورکمینه شمه ای از حفظ او بود، که کندبه جیب کاغذی گل زر شرر مستوربه زیر چرخ نگنجد شکوه دولت اوکجا بساط سلیمان، کجا خزانه موربه گلشنی که کند سایه چتر دولت اوکند ز بال هما فرش آشیان عصفورشود ز عدل تو برق ذخیره عمرشبه زور اگر پر کاهی برد ز خرمن مورهمای فتح بود چتردار دولت اوبه هر طرف رود، آیه مظفر و منصورز آستین بدر آرد چو دست گوهربارکند غبار یتیمی ز روی گوهر دوربه لطف از جگر شعله آه سرد کشدبه خشم شعله برون آرد از دل کافورعزیز شد به نظرها چو گنج، ویرانیبه دور معدلتش بس که ملک شد معمورکجاست معن که گیرد ازو سخاوت یاد؟کجاست حاتم طائی کز او برد دستور؟شکسته گشت زر جعفری بر مکیاندرست جود تو تا گشت در جهان مشهوربه کشوری که نسیم عدالت تو وزیدصبا رود به سر انگشت راه از پی مورسخن پناها! هر چند رسم لاف زدنبه چون تو نکته شناسی ز عقل باشد دورنداشته است چو من نغمه سنج هیچ چمنببین ورق ورق از دفتر سنین و شهورسواد خوان خط نانوشته رازمخط کتاب بود پیش ذقنم پی موربه این تنی که چو تسبیح سربسر گره استبه چشم سوزن اگر افتدم چو رشته عبورز دقت نظر و فکر آنچنان گذرمکه چشم چشمه سوزن همان بود پر نورمثال معنی رنگین من به لفظ مبینشراب صاف بود در لباس جام بلورکمند زلف به فکر بلند من نرسدبلند رفته طبیعت، کمند را چه قصور؟هزار حیف که عرفی و نوعی و سنجرنیند جمع به دارالعیار برهانپورکه قوت سخن و لطف طبع می دیدندنمی شدند به طبع بلند خود مغرورهمین قصیده که یک چاشت روی داده مراز اهل نظم که گفته است در سنین و شهور؟زبان خامه به کام دوات کش صائبمیان نغمه سرایان میفکن این شر و شورنسیم صبح اجابت به جنبش آمده استبگیر زلف دعایی (به کف) چو طره حورمدام تا دل ساغر ز شیشه آب خوردهمیشه تا که مه از آفتاب گیرد نورمباد چهره بزم تو بی می گلرنگمباد ساغر عیش تو بی شراب حضور
شماره ۴۴ در مدح نواب ظفرخان اگر چه از نفس گرم برق سوزانمصدف چو واکند آغوش، ابر نیسانماگر به مار رسم سنگ مغز پردازموگر به مور رسم خاتم سلیمانمز طبع من چمن و انجمن بود روشنچو گل به گلشن و چون شمع در شبستانمچرا سخن به سر زلف کلک من نکند؟بهار می چکد از خط همچو ریحانمملاحت از سخن من برد لب یوسفنمک به شور قیامت دهد نمکدانمبه طوطی آینه از شرم روی ننمایدچو رو به صفحه کند کلک شکرافشانمز جوی شیر بناگوش آبخورد من استدم مسیح گران است بر گلستانمبه زیر زلف خزد خال چهره یوسفچو نقطه ریز شود کلک عنبرافشانمز آب گوهر خود پرده برنمی دارممباد چشم کند از حباب، عمانمهزار خیل غزال رمیده صید کندشود چو گرم عنان طبع عرش می دانمهمیشه از سخن راست کام من تلخ استازان به خاطر مردم گران چو بهتانمچو شانه، اره به فرقم نمود دندان تیزبه جرم این که چرا موشکاف دورانمکدام رخنه دل را چو غنچه بخیه زنم؟خزان ز شش جهت آورده رو به بستانمهما کشد گه خوردن ز استخوانم خارز بس که ریشه دوانده است نیش در جانمتوان ز برگ گلی تیشه زد مرا بر پابود بر آب چو قصر حباب، بنیانمبه جرم این که دم از صدق می زنم چون صبحلبالب است ز خون شفق گریبانمرسانده ام جگر تشنه را به چشمه تیغنه همچو خضر هوادار آب حیوانمهمیشه خار رود پیش سیل و این عجب استکه سیل اشک رود پیش پیش مژگانمز بس که چشم من از بخت تیره رم خورده (است)ز سایه پر و بال هما گریزانماگر چه غنچه دل افتاده ام درین گلشنزند به صبح، شکرخنده ها گریبانمز خرمنی پرکاهی نبرده ام هرگزچه برق ریشه دوانده است در نیستانم؟غرور من به فلک سر فرو نمی آردشکسته است سر آفتاب چوگانمکلاه گوشه به خورشید و ماه می شکنمبه این غرور که مدحتگر ظفرخانمز نوبهار سخایش چو قطره ریز شودقسم خورد به سر کلک، ابر نیسانمبه فکر شعله رایش چو سر به جیب برمچراغ طور برآرد سر از گریبانمبه وصف طبعش اگر ترزبان شود، چه عجبکه جوشد از قدم خامه آب حیوانینفس چو برق زند بر سیاه خیمه حرفاگر ز تیغ عدو سوز او سخن رانمبلند بخت نهالا! بهار تربیتا!که از نسیم هواداریت گلستانمحقوق تربیتت را که در ترقی بادزبان کجاست که در حضرتت فرو خوانمتو پایتخت سخن را به دست من دادیتو تاج مدح نهادی به فرق دیوانمبه روی صفحه مدحت که چشم بد مرسادگشود دیده شق خامه سخندانمز روی گرم تو جوشید خون معنی منکشید جذب تو این لعل از رگ کانمتو جان ز دخل بجا مصرع مرا دادیتو در فصاحت دادی خطاب سحبانمز دقت تو به معنی چنان شدم باریککه می توان به دل مور کرد پنهانمچو زلف سنبل، ابیات من پریشان بودنداشت طره شیرازه روی دیوانمتو غنچه ساختی اوراق باد برده منوگرنه خار نمی ماند از گلستانمتو مشت مشت گهر چون صدف به من دادیچو گل تو زر به سپر ریختی به دامانمطریق شکرگزاری این حقوق این بودکه در رکاب تو نقد روان برافشانمبه دست جذبه چو دلجویی رضای پدرز هند سوی وطن می کشد گریبانم:کنون سر همه التفات ها آن استکه یک دو سال دهی رخصت صفاهانمگشاده روی کنی همچو گل وداع مراشکسته دل نکنی پیش عندلیبانمنصیب شعله جواله باد خرمن مناگر به محض رسیدن عنان نگردانم
شماره ۴۵ در مدح نواب خواجه ابوالحسن تربتی پدر ظفرخان اقبالمند آن که به تأیید کردگاردر زیر پا نظر کند از اوج اعتبارتعمیر آب و گل نکند چون فروتنانبر گرد خود ز لشکر دلها کشد حصارآب را به حرف خواهش اگر آشنا کندغیر از رضای خلق نخواهد ز کردگارشهباز دلربای سخاوت به روی دستدر پهن دشت سینه مردم کند شکارکارش بود ضعیف نوازی چو کهربابر خرمن کسی نشود ابر شعله بارسعیش همیشه صرف شود در رضای خلقجز کار حق شتاب نورزد به هیچ کاربال همای معدلتش سایه افکندنگذارد آفتاب کند رنگ گل افگاردر بزم چون نسیم سبکروح سر کنددر رزم همچو کوه بود پایش استوارنگذارد اقویا به ضعیفان ستم کنندبندد زبان شعله گستاخ را به خارچون نخل پرشکوفه خورد سنگ اگر به فرقبا جبهه گشاده چو گل زر کند نثارهر روز از غریب نوازی روان کندچندین غریب کامروا را به هر دیارکشتی شکسته ای اگر افتد به بخت اوچندین سفینه گوهر رحمت کند نثارچون گل دهد به خنده رنگین جواب، اگربر دل چو غنچه نیش خورد از زبان خارقفل گرفتگی نبود بر جبین اوچون صبح خنده روی برآید به روز باراز باده غرور نگردد سیاه مستتا شیشه نشکند به سرش خشکی مارصد لعل آتشین اگر افتد به دست اودر یک نفس به باد دهد چون زر شرارغافل ز یاد حق نشود از هجوم خلقباشد میان بحر و زند سیر بر کنارسرچشمه خضر بود از خلق ترزبانسد سکندری بود از عهد استواردنیا نیایدش به نظر باشکوه دینسجاده مسندش بود و سبحه دستیاریکسان به خاص و عام بتابد چو آفتاببر خاره سنگ لاله فشاند چو نوبهارصائب بگو صریح که این گل ز باغ کیستپیچیده چند حرف توان گفت غنچه وار؟در گلشنی که این همه گل جوش کرده استمصداق این صفات که باشد به روزگار؟نواب خواجه بوالحسن آن بحر بی کنارآن رحمت مجسم و آن معنی وقاربا نیک و بد چو آینه صاف است باطنشننشسته است بر دل موری ازو غباردر طبعش انقلاب نباشد به هیچ بابچون آب گوهرست ستاده به یک قرارباشد نظام ملک به رای متین اوبی او نظام پا ننهد در میان کاردر چشم همتش نبود قدر سیم راآید به چشم شعله کجا خرده شرار؟حیران طاق ابروی محراب طاعت استروی توجهش نبود سوی هیچ کاریک نقطه دروغ نرانده است بر ورقدر دودمان خامه او نیست خال عاربی باد پا نماند کس از باد دستیششد تا گل پیاده به طرف چمن سواردلهای مضطرب شده را اوست چاره جویسیماب را به دست نوازش دهد قرارروی دلش بود به خدا هر کجا که هستمعمار رو به قبله بنا کرده این دیارقدر سخن شناس خدیو از روی لطفگوشی به داستان من دلشکسته دارشش سال بیش رفت که از اصفهان به هندافتاده است توسن عزم مرا گذاردر سایه حمایت سرو ریاض توآسوده بوده ام ز ستم های روزگارمحسود روزگار، ظفرخان که همچو اودریادلی نشان ندهد چشم روزگارگویا دعای خیر پدر در پی تو بودکایزد ترا چنین پسری داد کامگارهفتاد ساله والد پیری است بنده راکز تربیت بود به منش حق بی شمارآورده است جذبه گستاخ شوق مناز اصفهان به اگره ولاهورش اشکبارزان پیشتر کز اگره به معموره دکنآید عنان گسسته تر از سیل نوبهاراین راه دور را ز سر شوق طی کندبا قامت خمیده و با پیکر نزاردارم امید رخصتی از آستان توای آستانت کعبه امید روزگارمقصود چون ز آمدنش بردن من استلب را به حرف رخصت من کن گهر نثاربا جبهه ای گشاده تر از آفتاب صبحدست دعا به بدرقه راه من برآر
غزلیات ترکی غزل شماره ۱ نه احتیاج که ساقی ویره شراب سنه؟که ئوز پیاله سینی ویردی آفتاب سنهشراب لعلی ایچون توکمه آبرو زنهارکه دمبدم لب لعلین ویرور شراب سنهاگر ویرام داشه پیمانه نی گیچورمندنشرابدن نیچه گوز تیکسه هر حباب سنهقوروتما ترلی عذارین ایچینده باده نابکه گل کیمی یاراشور چهره پرآب سنهشرابدن نه عجب اولماسون اگر سرخوشبودوزلو لبر ایلن نیلسون شراب سنه؟بوآتشین یوز ایلن کیم دوتار سنین اتگینحلال ایلر قانینی تایتر کباب سنهدیدوم چیخاره سنی خط حجابدن، غافلکه خط غباری اولور پرده حجاب سنهسنین صحیفه حسنین، کلام صائب دورکه داغ عیب اولور خال انتخاب سنه
غزل شماره ۲ عاشقین گوز یاشینه رحم ایله مز اول آفتابآغلاماق ایلن آپارماز اود الیندن جان کبابباش ویرنده خنجر سیرابینه یتمزمنهگر چه سانیر ئوزینی باشدان کیچنلردن حبابایچدی قانلار اول ستمگر تا کباب ایتدی منیچکدی اوددان انتقامین دونه دونه بوکبابخاک اولدوم اول کمان ابرو اوخین صید ایتمگهبیلمدیم کوک یاییدن دوشمزیره تیر شهابگردو توشسا آتش رخساریلن ییرنده دورایلسون عاشقلر ایله نیچه یوز سیزلیخ نقابشفقت ایلن بیرکرت باشین گوتور توپراقدننیچه یولوندا شفقدن ترلسون قان آفتاب؟فارغم سنگ ملامت ایچره جور چرخدننیلسون گوهرده اولان سویه موج انقلاب؟عقلی عشق ایتمک سوزایلن سهل و آسان گورونورباش آغاردی نافه نین تاقانین ایتدی مشک نابسایمسه هرکیم فنا دنیاده موجود ئوزینیداخل جنت اولور محشرده صائب بی حساب
غزل شماره ۳ الدن چیخارام زلف پریشانینی گورجکایشدن گیدرم سرو خرامانینی گورجکسوسیزلارا گر جان آخیدور چشمه حیوانمن جان ویریرم چشمه حیوانینی گورجکگر باغلاماسون ایل گوزینی شرم عذارینجاندان کسیلور خنجر مژگانینی گورجکریحان که نزاکت توکولوردی قلمیندنخط تیره چکر زلف پریشانینی گورجکبلبل که گلون لعل لبیندن سوزآلیردیدیلی دولاشور غنچه خندانینی گورجکرضوان که بهشتین یمیشی گوزینه گلمزدیشلر الینی سیب زنخدانینی گورجکتردن خط ریحان ورقین پاک سیلیپدورنقاش گلستان خط ریحانینی گورجکگلرنگ اولور صبح اتکی قانلو تریندنخورشید عذار عرق افشانینی گورجکمژگانی اولوب قانلو یاشیندان رگ یاقوتصائب لب لعل گهر افشانینی گورجک
غزل شماره ۴ اولمادی خورشیددن داغلارد رنگین قاشلارگوردیلر لعل لبین قان ترلدیلر داشلارقیلدی پیدا حکم تقویم کهن، گل دفتریآچدیلار تا چهره دلداریمی نقاشلارقیلمادیلار سینه افگاریمی آماجگاهاسکیک ایتدیلر بیزیملن اول مقوس قاشلارعاشق صادق بیلور سنگ ملامت قدرینیمخزن سلطانه لایقدر بویارار داشلارگون دوننده ایل دیدوم ترک ایتمسون یولداشلیغچون قارا اولدی گونوم،یاد اولدولار قارداشلاریول اگر حقدور، چکریول سیزدان آخر انتقامیوله تاپشور چیخدیلار یولدان اگر یولداشلاراولدی مغلوب هوای نفس، استیلای عقلآلدیلار حاکم الیندن اختیار اوباشلارچون گوئول بی نوراولور، مطلق عنان اولور هوسقاش قرالانده چیخارلار یووادن خفاشلارمهربان اولماز نسیم صبحدم هرگز سنهشمع تک تا توکمسن صائب گوزیندن یاشلار
غزل شماره ۵ منی محروم ایدن رخساردن زلف پریشاندوربو دریای لطافت موج عنبر ایچره پنهاندوراگر خورشید تابانیله سن سیز همشراب اولساملب لعل می آلودی گوزومده قانلو پیکاندوردد و دامی مسخر ایلیوپدور جذبه عشقیدو گون مجنون شیدا باشینه چتر سلیماندورقاچان عاشقلرین فکرینه دوشدی اول عقیقی لبکه اونین بیر قارا کونلو لریندن آب حیواندورمنی مکر رقیب آواره قیلدی یار کوییندنچیخاردان آدمی فردوسدن تزویر شیطاندورمسلمانم دییرمی تک ایچر عاشقلرین قانینمنم کافر، اگر اول دشمن ایمان مسلماندورمحبت اهلی نین جام نشاطی دوردن دوشمزنیچون چکسون خمار اول کیم همیشه ایچدیگی قاندور؟من خاکی نه تنها اولموشام مجنون کیمی رسواکه اولدوزدان فلک سنگ ملامت ایچره پنهاندورفلک لر قان ایچر گوردوکجه تجرید اهلینی صائبکه یوخ سیزلر حرامیلر گوزینه تیغ عریاندور
غزل شماره ۶ عاشق قانینی وسمه لو قاشون نهان ایچرجوهرلو تیغ قین آرا، پیوسته قان ایچرایتدوکجه قان کونوللری، اول لعل آتشینآب حیات تک قارا زلفون روان ایچرتا بیر پیاله ویردی، کباب ایتدی باغریمیهر کیم اونون الیندن ایچر باده، قان ایچرایلر یاشار خضرکیمی هر کیم که گیجه لرگل اوزلی یار ایلن می چون ارغوان ایچرآدم ندور که ایچمیه سون ویردو گون شرابویرسن اگر فرشته یی می، بی گمان ایچرساقی، منیله شیشه و پیمانه نیلسون؟دریانی بیر نفسده بوریگ روان ایچرتیزراق چکر ندامته بدمستلیک یولیهرکیم که یاخشی ایچسه شرابی، یامان ایچرصائب چو من، اونین سوزینی سالمادیم یرهبیلم نیچون منیم قانیمی آسمان ایچر