انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 705 از 718:  « پیشین  1  ...  704  705  706  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
شماره ۲۳۲

چه زنگ از خاطر من دیده نمناک بردارد؟
چه گرد از روی برگ تاک، اشک تاک بردارد؟

نمی اندیشد از زخم زبان چون عشق کامل شد
که سیل تندرو از راه خود خاشاک بردارد




✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شماره ۲۳۳

برای دیگران صد گل گشایش بر جبین دارد
به بخت چشم ما صد غنچه چین در آستین دارد

ز قرب شمع چون فانوس ایمن باشد از آفت؟
که چون پروانه آتشپاره ای را در کمین دارد

کسی در خرمن ما تیره بختان ره نمی یابد
مگر هم برق، شمعی پیش راه خوشه چین دارد




✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شماره ۲۳۴

مگر شمشیر او امروز آب تازه ای دارد؟
که در هر بخیه زخمم زیر لب خمیازه ای دارد

نشانی هاست غیر از ناله درد عشقبازان را
میان عاشقان بلبل همین آوازه ای دارد

درین بستانسرا این شیوه سروم خوش افتاده
که با دست تهی پیوسته روی تازه ای دارد



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

شماره ۲۳۵

خوش آن آزاده کز منت به خاطر بار نگذارد
اگر از پا درآید پشت بر دیوار نگذارد

ز هم بالینی دل خواب در چشمم نمی گردد
الهی هیچ کس سر بر سر بیمار نگذارد

ز جوش مغز، مو بر فرقم آتش زیر پا دارد
همان بهتر که ناصح بر سرم دستار نگذارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۲۳۶

کسی چون چشم ازان رخسار آتشناک برگیرد؟
که انگشت از اشارت کردنش چون شمع درگیرد

توان کردن به وحشت سرکشان را زیردست خود
که کوه قاف را عنقا ز عزلت زیر پر گیرد

عقل کوته بین جدل با عشق سرکش می کند
بوریا چین جبین در کار آتش می کند

از گریبان تجرد سر برون آورده ام
بوی پیراهن دماغم را مشوش می کند




✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



غزل شماره ۲۳۷

گه تبسم از لبش، گاهی سخن گل می کند
فتنه ای هر دم ازان کنج دهن گل می کند

با حجاب او چه سازم کز نسیم یک نگاه
عارض او از عرق صد پیرهن گل می کند


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شماره ۲۳۸


نشأه دیوانگی تکلیف باغم می کند
نوبهاران روغن گل در چراغم می کند

از گریبان تجرد سر برون آورده ام
بوی پیراهن شنیدن بی دماغم می کند

حرف بلبل را ز استغنا به خاک افکنده ام
ساده لوحی بین که گل تکلیف باغم می کند

سایه بال هما ارزانی خورشید باد
برگ تاکی از گلستان تردماغم می کند



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



غزل شماره ۲۳۹

داغ عاشق سازگاری کی به مرهم می کند؟
لاله این باغ خون در چشم شبنم می کند

دولت گردنده دنیا به استحقاق نیست
دور گردون دیو را در دست، خاتم می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۲۴۰

چشم مستت سرمه را بیهوشدارو می کند
زهر قاتل وسمه را آن تیغ ابرو می کند

بر گلستانی که آن شمشاد بالا بگذرد
سرو را انگشت حیرت بر لب جو می کند



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



شماره ۲۴۱

با دلم آتش نگاهی دستبازی می کند
برق با عاجز گیاهی دستبازی می کند

شکوه گل را به دیوان مروت می بریم
سخت با طرف کلاهی دستبازی می کند

در میان قمریان چون طوق بر گردن نهم؟
سرو من با هر گیاهی دستبازی می کند

پیچ و تاب رشته جانم گذشت از حد، مگر
با عنانش دادخواهی دستبازی می کند؟




✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شماره ۲۴۲

دود دل را اشک چشم تر تلافی می کند
هر چه دوزخ می کند کوثر تلافی می کند

هر ستم کز چشمش آمد عذر می خواهد لبش
تلخی بادام را شکر تلافی می کند



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

شماره ۲۴۳

چند حرف بوسه او بر لب جان بشکند؟
چند جامم در کنار آب حیوان بشکند؟

از شکست دل نشد کم هیچ شور گریه ام
کی به یک کشتی شکستن خشم طوفان بشکند؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۴۴

رهروان چون بر میان دامان استغنا زنند
هر چه پیش آید به غیر از دوست، پشت پا زنند

با گناه ما چه سازد آتش دوزخ، مگر
روز محشر طاعت ما را به روی ما زنند






✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿





شماره ۲۴۵

حق پرستانی که از عشق خدا دم می زنند
گام اول پشت پا بر هر دو عالم می زنند

می کنند آنان که حق را بهر دنیا بندگی
بوسه بر دست سلیمان بهر خاتم می زنند






✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شماره ۲۴۶

یکه تازان جنون چون روی در هامون کنند
خاکها در کاسه بی ظرفی مجنون کنند

بلبلان سوگند بر سی پاره گل خورده اند
کز گلستان شبنم گستاخ را بیرون کنند!

حیرتی دارم که چون در روزگار زلف او
رسم گردیده است مردم شکوه از گردون کنند

سرخ رویی لازم دیبای شرم افتاده است
زین سبب پیراهن فانوس را گلگون کنند



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿





شماره ۲۴۷

چرخ در گردش بود تا دل به جای خود بود
شوق در راه است تا منزل به جای خود بود

از شکست شیشه درهم نشکند بال پری
تن اگر از پا درآید دل به جای خود بود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۴۸

یاد ایامی که رویش را بهار شرم بود
با حیا هنگامه نظاره او گرم بود

یک ته پیراهن آمد تا به کنعان باد مصر
بس که روی دشت از آواز زلیخا گرم بود



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



شماره ۲۴۹

چشم من دایم سپند آتش رخساره بود
چون شرر تا چشم وا کردم دلم آواره بود

عشق آن روزی که صحرای عدم را رنگ ریخت
گردبادش روح گردآلود این آواره بود



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



شماره ۲۵۰

شمع دل را روشنی در وقت خاموشی بود
راحتی گر هست در خواب فراموشی بود

لب چو کردی آشنای می، لب پیمانه باش
در سر مستی سخن داروی بیهوشی بود



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



شماره ۲۵۱

در جنون عقل از سر دیوانه بیرون می رود
خانه چون شد تنگ، صاحبخانه بیرون می رود

درد غربت بر دل تنگم گرانی می کند
گرد ویرانی گرم از خانه بیرون می رود

قطع الفت کردن از روشن ضمیران مشکل است
دود می پیچد به خود از خانه بیرون می رود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۵۲

بی تو گر ساغر زنم خون در رگم نشتر شود
بی دم تیغت اگر آبی خورم خنجر شود

غیرت ما ناز از معشوق نتواند کشید
بلبل مغرور ما از خنده گل، تر شود



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



شماره ۲۵۳

دل سیاه ارباب غیرت را ز منت می شود
شمع ما خاموش از دست حمایت می شود

می شود شیطان پا بر جای دیگر بهر نفس
در جهان آفرینش هر چه عادت می شود



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شماره ۲۵۴

گنج در ویرانه من مار ارقم می شود
زعفران در سینه من ریشه غم می شود
ا
ز عصای خود خطر دارند کوران وقت جنگ
بی بصیرت از دلیل خویش ملزم می شود



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شماره ۲۵۵

کی دل دیوانه من رام آهو می شود؟
صحبت من قال از چشم سخنگو می شود

سرفرو نارد به اسباب دو عالم همتش
از دل هر کس که تیر او ترازو می شود

سیرت بد، صورت نیکو نمی گیرد به خود
خشم چون صورت پذیرد چین ابرو می شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۵۶

عافیت می خواهم از گردون، ملالم می دهد
خوشدلی می جویم از اختر، وبالم می دهد

در طلسم قیمت من ره نمی یابد شکست
بی سبب گرد کسادی خاکمالم می دهد



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شماره ۲۵۷

عشوه ها از طالع ناساز می باید کشید
با کمال بی نیازی ناز می باید کشید

دل چو از کف رفت باز آوردن او مشکل است
اسب سرکش را عنان ز آغاز می باید کشید




✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شماره ۲۵۸

آنچه آن روی لطیف از سایه مژگان کشید
کی عذار ماه مصر از سیلی اخوان کشید؟

عاشقان را از تمتع مانعی جز شرم نیست
در حریم وصل می باید مرا هجران کشید

می توانی گنج ها از نقد وقت اندوختن
گر توانی پای خود چون کوه در دامان کشید



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
شماره ۲۵۹

خوش بهاری می رسد فکر می و ساغر کنید
کاسه را فربه کنید و کیسه را لاغر کنید

چند چون شمشیر بتوان بود در بند نیام؟
چند روزی هم لباس خویش از جوهر کنید

در رکاب برق دارد پای، ابر نوبهار
صاف و درد خاک را چون لاله یک ساغر کنید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۶۰

گل نشکفته من در چمن هرگز نمی خوابد
به شبنم در ته یک پیرهن هرگز نمی خوابد

چه اظهار ندامت می کنی از کار خود خسرو؟
به این افسانه خون کوهکن هرگز نمی خوابد


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شماره ۲۶۱

خیال زلف او در دیده خونبار می زیبد
خرام موج در دامان دریا بار می زیبد

ز پیش چشم دل بردن، به زیر چشم دل دادن
به خال گوشه چشم تو ای پرکار می زیبد

به کار گل نبندد اهل دل را هیچ کس زاهد
ترا تسبیح بر گردن، مرا زنار می زیبد



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



شماره ۲۶۲

ز شور بلبلان گل از هوای خود نمی افتد
ز آه صبح، خورشید از هوای خود نمی افتد

غرور حسن دارد غافل از خط لاله رویان را
نظر طاوس را از پر به پای خود نمی افتد

چرا معشوق عاشق پیشه من در دل شبها
به گرد خود نمی گردد، به پای خود نمی افتد




✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شماره ۲۶۳

مصفا چون شود دل در غبار تن نمی گنجد
که چون شد صیقلی آیینه در گلخن نمی گنجد

به هم پیچید خرسندی زبان شکوه ما را
دگر در حلقه زنجیر ما شیون نمی گنجد

کفن شد جامه فانوس از داغ جگرسوزم
ز شوخی شعله من در ته دامن نمی گنجد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۶۴

شکوه خامشی در ظرف گفت و گو نمی گنجد
محیط بیکران در تنگنای جو نمی گنجد

فضای پرفشانی از برای بلبلان دارد
اگر چه در حریم غنچه گل، بو نمی گنجد



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شماره ۲۶۵

ز راه چشم، غم در جان غم فرسود می پیچد
ز روزن در مصیبت خانه ما دود می پیچد

ز شمشیر که دارد صبح این زخم نمایان را؟
که دردم بر جگر زان رخت خون آلود می پیچد

کسی چون چشم ازان رخسار آتشناک بردارد؟
که از روزن تماشایش عنان دود می پیچد




✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



شماره ۲۶۶

امید وقت خوش از جمع دیوان داشتم، غافل
که تصحیح دواوین، خونی اوقات من گردد!




✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شماره ۲۶۷

چو برگ سبز کز باد خزانی زرد می گردد
نشیند هر که با من یک نفس همدرد می گردد

به می گفتم غبار کلفت از خاطر فرو شویم
ندانستم که از آب آسیا پرگرد می گردد

چنان کز صبح خیزد تیرگی از دامن شبها
سیاهی دور از دلها به آه سرد می گردد

چنان کز خواب سنگین دیده شبخیز آساید
دل بی تاب من ساکن ز کوه درد می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۶۸

ز می هرگاه روی یار عالمسوز می گردد
خجل خورشید از خود چون چراغ روز می گردد

گسستن رشته مهر و محبت را بود مشکل
رهایی نیست مرغی را که دست آموز می گردد

کند افتادگی چون خاک ره هر کس شعار خود
اگر با آسمان گردد طرف، فیروز می گردد

بشو از عیش شیرین دست تا گردد دلت روشن
که موم از شهد چون شد دور، بزم افروز می گردد



✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شماره ۲۶۹

به کوی عشق زاهد دشمن ناموس می گردد
اگر زاغ آید اینجا غیرت طاوس می گردد

خوشا بخت گلستانی که صید خود کند ما را
قفس از شعله آواز ما فانوس می گردد




✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



شماره ۲۷۰

به درویش از تهیدستی گوارا مرگ می گردد
خزان فصل بهار مردم بی برگ می گردد

چراغی را که روغن می کشد دودی نمی باشد
ندارد آه حسرت هر که شادی مرگ می گردد




✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿




شماره ۲۷۱

کم و بیش جهان در نیستی همسنگ می گردد
به دریا سیل الوان چون رسد یکرنگ می گردد

برآی از قلزم افسرده امکان به چالاکی
که در یک ساعت اینجا اشک نیسان سنگ می گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 705 از 718:  « پیشین  1  ...  704  705  706  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA