شماره ۲۳۲ چه زنگ از خاطر من دیده نمناک بردارد؟چه گرد از روی برگ تاک، اشک تاک بردارد؟نمی اندیشد از زخم زبان چون عشق کامل شدکه سیل تندرو از راه خود خاشاک بردارد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۳۳ برای دیگران صد گل گشایش بر جبین داردبه بخت چشم ما صد غنچه چین در آستین داردز قرب شمع چون فانوس ایمن باشد از آفت؟که چون پروانه آتشپاره ای را در کمین داردکسی در خرمن ما تیره بختان ره نمی یابدمگر هم برق، شمعی پیش راه خوشه چین دارد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۳۴ مگر شمشیر او امروز آب تازه ای دارد؟که در هر بخیه زخمم زیر لب خمیازه ای داردنشانی هاست غیر از ناله درد عشقبازان رامیان عاشقان بلبل همین آوازه ای دارددرین بستانسرا این شیوه سروم خوش افتادهکه با دست تهی پیوسته روی تازه ای دارد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۳۵ خوش آن آزاده کز منت به خاطر بار نگذارداگر از پا درآید پشت بر دیوار نگذاردز هم بالینی دل خواب در چشمم نمی گرددالهی هیچ کس سر بر سر بیمار نگذاردز جوش مغز، مو بر فرقم آتش زیر پا داردهمان بهتر که ناصح بر سرم دستار نگذارد
شماره ۲۳۶ کسی چون چشم ازان رخسار آتشناک برگیرد؟که انگشت از اشارت کردنش چون شمع درگیردتوان کردن به وحشت سرکشان را زیردست خودکه کوه قاف را عنقا ز عزلت زیر پر گیردعقل کوته بین جدل با عشق سرکش می کندبوریا چین جبین در کار آتش می کنداز گریبان تجرد سر برون آورده امبوی پیراهن دماغم را مشوش می کند ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ غزل شماره ۲۳۷ گه تبسم از لبش، گاهی سخن گل می کندفتنه ای هر دم ازان کنج دهن گل می کندبا حجاب او چه سازم کز نسیم یک نگاهعارض او از عرق صد پیرهن گل می کند ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۳۸ نشأه دیوانگی تکلیف باغم می کندنوبهاران روغن گل در چراغم می کنداز گریبان تجرد سر برون آورده امبوی پیراهن شنیدن بی دماغم می کندحرف بلبل را ز استغنا به خاک افکنده امساده لوحی بین که گل تکلیف باغم می کندسایه بال هما ارزانی خورشید بادبرگ تاکی از گلستان تردماغم می کند ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ غزل شماره ۲۳۹ داغ عاشق سازگاری کی به مرهم می کند؟لاله این باغ خون در چشم شبنم می کنددولت گردنده دنیا به استحقاق نیستدور گردون دیو را در دست، خاتم می کند
شماره ۲۴۰ چشم مستت سرمه را بیهوشدارو می کندزهر قاتل وسمه را آن تیغ ابرو می کندبر گلستانی که آن شمشاد بالا بگذردسرو را انگشت حیرت بر لب جو می کند ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۴۱ با دلم آتش نگاهی دستبازی می کندبرق با عاجز گیاهی دستبازی می کندشکوه گل را به دیوان مروت می بریمسخت با طرف کلاهی دستبازی می کنددر میان قمریان چون طوق بر گردن نهم؟سرو من با هر گیاهی دستبازی می کندپیچ و تاب رشته جانم گذشت از حد، مگربا عنانش دادخواهی دستبازی می کند؟ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۴۲ دود دل را اشک چشم تر تلافی می کندهر چه دوزخ می کند کوثر تلافی می کندهر ستم کز چشمش آمد عذر می خواهد لبشتلخی بادام را شکر تلافی می کند ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۴۳ چند حرف بوسه او بر لب جان بشکند؟چند جامم در کنار آب حیوان بشکند؟از شکست دل نشد کم هیچ شور گریه امکی به یک کشتی شکستن خشم طوفان بشکند؟
شماره ۲۴۴ رهروان چون بر میان دامان استغنا زنندهر چه پیش آید به غیر از دوست، پشت پا زنندبا گناه ما چه سازد آتش دوزخ، مگرروز محشر طاعت ما را به روی ما زنند ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۴۵ حق پرستانی که از عشق خدا دم می زنندگام اول پشت پا بر هر دو عالم می زنندمی کنند آنان که حق را بهر دنیا بندگیبوسه بر دست سلیمان بهر خاتم می زنند ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۴۶ یکه تازان جنون چون روی در هامون کنندخاکها در کاسه بی ظرفی مجنون کنندبلبلان سوگند بر سی پاره گل خورده اندکز گلستان شبنم گستاخ را بیرون کنند!حیرتی دارم که چون در روزگار زلف اورسم گردیده است مردم شکوه از گردون کنندسرخ رویی لازم دیبای شرم افتاده استزین سبب پیراهن فانوس را گلگون کنند ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۴۷ چرخ در گردش بود تا دل به جای خود بودشوق در راه است تا منزل به جای خود بوداز شکست شیشه درهم نشکند بال پریتن اگر از پا درآید دل به جای خود بود
شماره ۲۴۸ یاد ایامی که رویش را بهار شرم بودبا حیا هنگامه نظاره او گرم بودیک ته پیراهن آمد تا به کنعان باد مصربس که روی دشت از آواز زلیخا گرم بود ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۴۹ چشم من دایم سپند آتش رخساره بودچون شرر تا چشم وا کردم دلم آواره بودعشق آن روزی که صحرای عدم را رنگ ریختگردبادش روح گردآلود این آواره بود ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۵۰ شمع دل را روشنی در وقت خاموشی بودراحتی گر هست در خواب فراموشی بودلب چو کردی آشنای می، لب پیمانه باشدر سر مستی سخن داروی بیهوشی بود ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۵۱ در جنون عقل از سر دیوانه بیرون می رودخانه چون شد تنگ، صاحبخانه بیرون می روددرد غربت بر دل تنگم گرانی می کندگرد ویرانی گرم از خانه بیرون می رودقطع الفت کردن از روشن ضمیران مشکل استدود می پیچد به خود از خانه بیرون می رود
شماره ۲۵۲ بی تو گر ساغر زنم خون در رگم نشتر شودبی دم تیغت اگر آبی خورم خنجر شودغیرت ما ناز از معشوق نتواند کشیدبلبل مغرور ما از خنده گل، تر شود ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۵۳ دل سیاه ارباب غیرت را ز منت می شودشمع ما خاموش از دست حمایت می شودمی شود شیطان پا بر جای دیگر بهر نفسدر جهان آفرینش هر چه عادت می شود ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۵۴ گنج در ویرانه من مار ارقم می شودزعفران در سینه من ریشه غم می شوداز عصای خود خطر دارند کوران وقت جنگبی بصیرت از دلیل خویش ملزم می شود ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۵۵ کی دل دیوانه من رام آهو می شود؟صحبت من قال از چشم سخنگو می شودسرفرو نارد به اسباب دو عالم همتشاز دل هر کس که تیر او ترازو می شودسیرت بد، صورت نیکو نمی گیرد به خودخشم چون صورت پذیرد چین ابرو می شود
شماره ۲۵۶ عافیت می خواهم از گردون، ملالم می دهدخوشدلی می جویم از اختر، وبالم می دهددر طلسم قیمت من ره نمی یابد شکستبی سبب گرد کسادی خاکمالم می دهد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۵۷ عشوه ها از طالع ناساز می باید کشیدبا کمال بی نیازی ناز می باید کشیددل چو از کف رفت باز آوردن او مشکل استاسب سرکش را عنان ز آغاز می باید کشید ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۵۸ آنچه آن روی لطیف از سایه مژگان کشیدکی عذار ماه مصر از سیلی اخوان کشید؟عاشقان را از تمتع مانعی جز شرم نیستدر حریم وصل می باید مرا هجران کشیدمی توانی گنج ها از نقد وقت اندوختنگر توانی پای خود چون کوه در دامان کشید ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۵۹ خوش بهاری می رسد فکر می و ساغر کنیدکاسه را فربه کنید و کیسه را لاغر کنیدچند چون شمشیر بتوان بود در بند نیام؟چند روزی هم لباس خویش از جوهر کنیددر رکاب برق دارد پای، ابر نوبهارصاف و درد خاک را چون لاله یک ساغر کنید
شماره ۲۶۰ گل نشکفته من در چمن هرگز نمی خوابدبه شبنم در ته یک پیرهن هرگز نمی خوابدچه اظهار ندامت می کنی از کار خود خسرو؟به این افسانه خون کوهکن هرگز نمی خوابد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۶۱ خیال زلف او در دیده خونبار می زیبدخرام موج در دامان دریا بار می زیبدز پیش چشم دل بردن، به زیر چشم دل دادنبه خال گوشه چشم تو ای پرکار می زیبدبه کار گل نبندد اهل دل را هیچ کس زاهدترا تسبیح بر گردن، مرا زنار می زیبد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۶۲ ز شور بلبلان گل از هوای خود نمی افتدز آه صبح، خورشید از هوای خود نمی افتدغرور حسن دارد غافل از خط لاله رویان رانظر طاوس را از پر به پای خود نمی افتدچرا معشوق عاشق پیشه من در دل شبهابه گرد خود نمی گردد، به پای خود نمی افتد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۶۳ مصفا چون شود دل در غبار تن نمی گنجدکه چون شد صیقلی آیینه در گلخن نمی گنجدبه هم پیچید خرسندی زبان شکوه ما رادگر در حلقه زنجیر ما شیون نمی گنجدکفن شد جامه فانوس از داغ جگرسوزمز شوخی شعله من در ته دامن نمی گنجد
شماره ۲۶۴ شکوه خامشی در ظرف گفت و گو نمی گنجدمحیط بیکران در تنگنای جو نمی گنجدفضای پرفشانی از برای بلبلان دارداگر چه در حریم غنچه گل، بو نمی گنجد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۶۵ ز راه چشم، غم در جان غم فرسود می پیچدز روزن در مصیبت خانه ما دود می پیچدز شمشیر که دارد صبح این زخم نمایان را؟که دردم بر جگر زان رخت خون آلود می پیچدکسی چون چشم ازان رخسار آتشناک بردارد؟که از روزن تماشایش عنان دود می پیچد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۶۶ امید وقت خوش از جمع دیوان داشتم، غافلکه تصحیح دواوین، خونی اوقات من گردد! ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۶۷ چو برگ سبز کز باد خزانی زرد می گرددنشیند هر که با من یک نفس همدرد می گرددبه می گفتم غبار کلفت از خاطر فرو شویمندانستم که از آب آسیا پرگرد می گرددچنان کز صبح خیزد تیرگی از دامن شبهاسیاهی دور از دلها به آه سرد می گرددچنان کز خواب سنگین دیده شبخیز آسایددل بی تاب من ساکن ز کوه درد می گردد
شماره ۲۶۸ ز می هرگاه روی یار عالمسوز می گرددخجل خورشید از خود چون چراغ روز می گرددگسستن رشته مهر و محبت را بود مشکلرهایی نیست مرغی را که دست آموز می گرددکند افتادگی چون خاک ره هر کس شعار خوداگر با آسمان گردد طرف، فیروز می گرددبشو از عیش شیرین دست تا گردد دلت روشنکه موم از شهد چون شد دور، بزم افروز می گردد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۶۹ به کوی عشق زاهد دشمن ناموس می گردداگر زاغ آید اینجا غیرت طاوس می گرددخوشا بخت گلستانی که صید خود کند ما راقفس از شعله آواز ما فانوس می گردد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۷۰ به درویش از تهیدستی گوارا مرگ می گرددخزان فصل بهار مردم بی برگ می گرددچراغی را که روغن می کشد دودی نمی باشدندارد آه حسرت هر که شادی مرگ می گردد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ شماره ۲۷۱ کم و بیش جهان در نیستی همسنگ می گرددبه دریا سیل الوان چون رسد یکرنگ می گرددبرآی از قلزم افسرده امکان به چالاکیکه در یک ساعت اینجا اشک نیسان سنگ می گردد