شماره ۲۷۲ مین خشک، گلزار از می گلفام می گرددفلک بر مدعا گردش کند چون جام می گردد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۷۳مین خشک، گلزار از می گلفام می گرددفلک بر مدعا گردش کند چون جام می گردد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۷۴ جنون از نشأه هشیاری من ننگ می گیردز نور توبه ام آیینه دل زنگ می گیردهلال عید در قلب شفق دانی چه را ماند؟چو شمشیری که از خون شهیدان رنگ می گیرد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۷۵ قضا تا نسخه کفر از خط جانانه می گیردجنون هم سر خط داغ از من دیوانه می گیرددل بی دست و پای من ازان مجلس چه گل چیندکه آتش از برون بزم در پروانه می گیردچه مشکل خوان خطی دارد سر زلف پریشانشکه در هر حرف او صد جا زبان شانه می گیرد!
شماره ۲۷۶ نشد قسمت که چندان چشم شوخ او به ما سازدکه مرغ زیرکی منقار با آب آشنا سازدنگاه آن که بر آیینه روی تو می غلطددمش آیینه آب گهر را بی صفا سازدرخ مقصود از آیینه وقتی جلوه گر گرددکه مالش استخوان پیکرت را رونما سازد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۷۷کسی را از بزرگان می رسد نخوت به درویشانکه بر مبلغ فزاید از تواضع آنچه کم سازد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۷۸نفس را یاد رویش شعله بی باک می سازدنسیم زلفش از دل سینه ها را پاک می سازدرخش هر خون که در دل کرد، شد خط عذرخواه اوکه خون از مشک گشتن راه خود را پاک می سازد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۷۹ تماشای تو از دل سینه ها را پاک می سازدشکرخند تو جانها را گریبان چاک می سازدنمی آید ز شوخی بر زمین پا آن ستمگر رابه امید چه عاشق خویشتن را خاک می سازد؟
شماره ۲۸۰ نفس را صافی از کلفت خراش سینه می سازدکه سوهان تیغ ناهموار را آیینه می سازدز مرگ عاشقان پروا ندارد حسن بی پرواکه صد طوطی ز موم سبز این آیینه می سازد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۸۱بدآموز قفس در آشیان مسکن نمی سازدز چشم افتاده دام تو با گلشن نمی سازدز عنوان بیاض دیده یعقوب شد روشنکه دورافتادگان را دیده روشن نمی سازد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۸۲نه لاله (است) این که پای بیستون را در حنا دارددل سنگ از برای ماتم فرهاد می سوزد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۸۳ که می گفت از دل یاقوت دود عنبرین خیزد؟خطی چون نیش زنبوران ز جوی انگبین خیزدز فیض خاکساری سرفراز نه چمن گشتمکه می گفت این چنین سروی ازین آب و زمین خیزد
شماره ۲۸۴ صفای عارضش ته جرعه بر مهتاب می ریزدلبش بیهوشدارو در شراب ناب می ریزدنمی دانم چه خصمی با نوای بلبلان داردکه شبنم هر سحر در گوش گل سیماب می ریزد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۸۵ کشد در خاک و خونم گر غباری در من آویزدز پا افتم اگر خاری مرا در دامن آویزدندارد جز ندامت حاصلی آمیزش مردمنصیب برق گردد دانه چون در خرمن آویزدبه جان خرسندی از جانان به آن ماند که یعقوبیدهد از دست یوسف را و در پیراهن آویزد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۸۶ز دندان ریختن حرص کهنسالان فزونتر شدلب پرشکوه گردد چون صدف خالی ز گوهر شدکند اقبال دنیا سخت، دلهای ملایم رانمی گیرد به خود نقش نگین چون موم عنبر شدسبکسیرست دولت، پایداری برنمی تابدازان ظلمت ز آب زندگی رزق سکندر شد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۸۷ز حیرت بهره عاشق ز خوبان بیشتر باشدازین گلشن گل آن چیند که دستش زیر سر باشدنمی گیرد عنان قرب هدف تیر سبکرو رانگاه دور خوش چشمان به دل نزدیکتر باشدوطن بیت الحزن، اخوان به چشمش گرگ می آیدعزیزی هر که را چون پیر کنعان در سفر باشد
شماره ۲۸۸ جهان را تار و پود هستی از موج خطر باشدکف این بحر خون آشام از مغز گهر باشدمنه دل بر وفای چرخ کجرو هوش اگر داریکه دستش هر زمان چون تاک بر دوش دگر باشدبرآی از خود، جهان را زیر دست خویش اگر خواهیکه در پرواز، عالم مرغ را در زیر پر باشدتوان سیر پر طاوس کرد از هر پر زاغیاگر آیینه انصاف در پیش نظر باشد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۸۹ رهین منت درمان شدن آسان نمی باشدطلای بی غشی چون درد بی درمان نمی باشدسبکسیرست دولت، بند نتوان شدن یک جاسکندر را نصیب از چشمه حیوان نمی باشدنگردد از روانی اشک را مانع صف مژگانعنان بحر در سرپنجه مرجان نمی باشد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۹۰چه لذت دیدن رخسار آن مه پاره می بخشدکه عاشق هر دو عالم را به یک نظاره می بخشدغلط بخشی تماشا کن که خورشید بلنداخترز گلها رنگ می گیرد به سنگ خاره می بخشد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۹۱همان خشک است مژگان گر به خوناب دگر غلطدنگردد رشته تر چندان که در آب گهر غلطدکه بیرون می دهد راز گلوسوز محبت را؟عجب دارم ز دست رعشه داران این گهر غلطد
شماره ۲۹۲ گل از شرم رخ او خون به روی خویشتن مالدزبان لاف را بر خاک، شمع انجمن مالدنیاید از لطافت در نظر آن پیکر سیمینمگر آن سرو سیم اندام صندل بر بدن مالدبه تهمت خوار گرداندن عزیزان را به آن ماندکه پیه گرگ، یوسف را کسی بر پیرهن مالد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۹۳ کدامین سروقد از دامن محشر برون آمد؟که بی تابانه صد آه از لب کوثر برون آمدز قید شش جهت چون غنچه درهم شد پر و بالمدوشش زد هر که چون عیسی ازین ششدر برون آمدز تاب عارضت در چشم مجمر آب می گرددبپوشان رخ که خون از دیده مجمر برون آمد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۹۴به قتل من چنان تیغش به استعجال می آمدکه از جوهر به گوش من صدای بال می آمدگذشتن بر تو دشوارست از دریای بی پایانوگرنه گریه شادی به استقبال می آمد!☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۹۵اگر ملک دو عالم را کند یک کاسه اقبالشهمان از حرص، چین بر جبهه فغفور می ماند
شماره ۲۹۶ گرانخوابی که آه سرد را مهتاب می داندنسیم صبح محشر را فسون خواب می داندگهی با درد می غلطم، گهی با داغ می جوشمبه غیر از من که قدر صحبت احباب می داند؟عیار زهد بی کیفیت تسبیح داران رانگاه عارف از خمیازه محراب می داند☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۹۷ دل سودایی من یار را اغیار می داندسر زانوی وحدت را سر بازار می داندز روشن گوهران عیب نمایان است غمازیوگرنه سینه ام آیینه را ستار می داندکند شاخ بلند از کودکان گل را سپرداریسر سودایی منصور قدر دار می داند☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۹۸گرفتار محبت دوست از دشمن نمی داندز راحت دشمنی ها گلخن از گلشن نمی داندبه ریزش می توان تسخیر خوبان کرد، چشم من!کسی این چشمه را بهتر ز چشم من نمی داند☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۲۹۹دلم در سینه درس ناله مستانه می خواندبه طرز بلبل ناقوس در بتخانه می خواندعجب فیضی است با یونان زمین خطه مشربکه طفل نوسواد او، خط پیمانه می خواند
شماره ۳۰۰ حجاب بی زبانم رخصت گفتار می خواهدبرات بوسه ای زان لعل شکربار می خواهدبه حسن بی زوال خویشتن بسیار می نازیگل شبنم فریبت گوشمال خار می خواهدبه افسون نیاز مشتری سر برنمی آردغرور یوسف ما جلوه همکار می خواهد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۰۱ طبیب پست فطرت خلق را رنجور می خواهدگدای دوربین فرزند خود را کور می خواهدکمال حسن رسوایی تقاضا می کند، ورنهگل این بوستان را باغبان مستور می خواهد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۰۲شود رد خلایق هر که را الله می خواهدنگردد گرد گوهر هیچ کس تا شاه می خواهدبه عیاری توان جان بردن از دست فلک بیرونز دام شیر جستن حیله روباه می خواهدبه درد نامرادی صبر کن تا کامران گردیکه عیسی خسته می جوید، خضر گمراه می خواهد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۰۳خوشا دردی که هر مو بر تن من در خروش آیدبه هر پهلو که غلطم ناله زخمی به گوش آیدبه بزم عیش نتوان دید خالی جای جانان راچو بینم شیشه ای خالی ز می خونم به جوش آید
شماره ۳۰۴ ز سبزی گر برون گردون مینارنگ می آیدمرا آیینه دل هم برون از زنگ می آیدز بس رگ بر تنم گردیده خشک از ناتوانی هابه گوشم از خراش سینه بانگ چنگ می آیدنباشد بیش ازین صائب عیار پستی طالعکه تیر من به سنگ از چرخ مینا رنگ می آید☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۰۵ به لب از شوق صدره بیش جان نامه می آیدکه حرفی از دهانش بر زبان خامه می آیدنمی دانم به پایان چون برم وصف میانش راکه در هر حرف، مویی بر زبان خامه می آیداگر خواهی سر مویی نپیچد سر ز فرمانتبه خاموشی زبانی چون زبان شانه می باید☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۰۶مگر پروانه حرفی از کنار و بوس می گوید؟که شمع امشب سخن از پرده فانوس می گویدمزن حرف سبکباری که پیوند تعلق رایکایک بخیه های خرقه سالوس می گویدگل رنگین لباسی هاست خون خود هدر کردنپر زاغ این سخن را با پر طاوس می گوید☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۰۶صبا در هم خبر از طره جانانه می گویدسخن های پریشان با من دیوانه می گویدسری خم کرده ابرویت به سوی چشم، می دانمکه حرف کشتنم با نرگس مستانه می گوید
شماره ۳۰۸ آن که چشمان ترا نشأه بیهوشی دادمستمندان ترا ذوق جگرنوشی دادلب فرو بستنم از ناله ز بی دردی نیستنفس سوخته ام سرمه خاموشی داد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۰۹ یک ادای نمکین در همه عمر نکردیارب این بخت مرا تهمت شوری که نهاد؟☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۱۰زلف او کی به خیال من غمناک افتد؟مگر از شانه به فکر دل صد چاک افتدپرتو حسن غریب تو ازان شوخترستکه ازو عکس بر آیینه ادراک افتدرشته گوهر سیراب شود مژگانشهر که را چشم بر آن روی عرقناک افتد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۱۱گر چنین سرو ز بالای تو درهم گرددطوق هر فاخته ای حلقه ماتم گردددولتی را که چو خورشید رسد وقت زوالنورش افزون شود و سایه او کم گردد