انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 706 از 718:  « پیشین  1  ...  705  706  707  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
شماره ۲۷۲

مین خشک، گلزار از می گلفام می گردد
فلک بر مدعا گردش کند چون جام می گردد


☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆




شماره ۲۷۳


مین خشک، گلزار از می گلفام می گردد
فلک بر مدعا گردش کند چون جام می گردد


☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۲۷۴


جنون از نشأه هشیاری من ننگ می گیرد
ز نور توبه ام آیینه دل زنگ می گیرد

هلال عید در قلب شفق دانی چه را ماند؟
چو شمشیری که از خون شهیدان رنگ می گیرد






☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆




شماره ۲۷۵

قضا تا نسخه کفر از خط جانانه می گیرد
جنون هم سر خط داغ از من دیوانه می گیرد

دل بی دست و پای من ازان مجلس چه گل چیند
که آتش از برون بزم در پروانه می گیرد

چه مشکل خوان خطی دارد سر زلف پریشانش
که در هر حرف او صد جا زبان شانه می گیرد!


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۲۷۶


نشد قسمت که چندان چشم شوخ او به ما سازد
که مرغ زیرکی منقار با آب آشنا سازد

نگاه آن که بر آیینه روی تو می غلطد
دمش آیینه آب گهر را بی صفا سازد

رخ مقصود از آیینه وقتی جلوه گر گردد
که مالش استخوان پیکرت را رونما سازد



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆




شماره ۲۷۷

کسی را از بزرگان می رسد نخوت به درویشان
که بر مبلغ فزاید از تواضع آنچه کم سازد






☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆


شماره ۲۷۸


نفس را یاد رویش شعله بی باک می سازد
نسیم زلفش از دل سینه ها را پاک می سازد

رخش هر خون که در دل کرد، شد خط عذرخواه او
که خون از مشک گشتن راه خود را پاک می سازد


☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۲۷۹

تماشای تو از دل سینه ها را پاک می سازد
شکرخند تو جانها را گریبان چاک می سازد

نمی آید ز شوخی بر زمین پا آن ستمگر را
به امید چه عاشق خویشتن را خاک می سازد؟


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۸۰

نفس را صافی از کلفت خراش سینه می سازد
که سوهان تیغ ناهموار را آیینه می سازد

ز مرگ عاشقان پروا ندارد حسن بی پروا
که صد طوطی ز موم سبز این آیینه می سازد



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆




شماره ۲۸۱

بدآموز قفس در آشیان مسکن نمی سازد
ز چشم افتاده دام تو با گلشن نمی سازد

ز عنوان بیاض دیده یعقوب شد روشن
که دورافتادگان را دیده روشن نمی سازد



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆




شماره ۲۸۲


نه لاله (است) این که پای بیستون را در حنا دارد
دل سنگ از برای ماتم فرهاد می سوزد





☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۲۸۳

که می گفت از دل یاقوت دود عنبرین خیزد؟
خطی چون نیش زنبوران ز جوی انگبین خیزد

ز فیض خاکساری سرفراز نه چمن گشتم
که می گفت این چنین سروی ازین آب و زمین خیزد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۸۴

صفای عارضش ته جرعه بر مهتاب می ریزد
لبش بیهوشدارو در شراب ناب می ریزد

نمی دانم چه خصمی با نوای بلبلان دارد
که شبنم هر سحر در گوش گل سیماب می ریزد



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۲۸۵

کشد در خاک و خونم گر غباری در من آویزد
ز پا افتم اگر خاری مرا در دامن آویزد

ندارد جز ندامت حاصلی آمیزش مردم
نصیب برق گردد دانه چون در خرمن آویزد

به جان خرسندی از جانان به آن ماند که یعقوبی
دهد از دست یوسف را و در پیراهن آویزد





☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆




شماره ۲۸۶

ز دندان ریختن حرص کهنسالان فزونتر شد
لب پرشکوه گردد چون صدف خالی ز گوهر شد

کند اقبال دنیا سخت، دلهای ملایم را
نمی گیرد به خود نقش نگین چون موم عنبر شد

سبکسیرست دولت، پایداری برنمی تابد
ازان ظلمت ز آب زندگی رزق سکندر شد





☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆






شماره ۲۸۷

ز حیرت بهره عاشق ز خوبان بیشتر باشد
ازین گلشن گل آن چیند که دستش زیر سر باشد

نمی گیرد عنان قرب هدف تیر سبکرو را
نگاه دور خوش چشمان به دل نزدیکتر باشد

وطن بیت الحزن، اخوان به چشمش گرگ می آید
عزیزی هر که را چون پیر کنعان در سفر باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۸۸

جهان را تار و پود هستی از موج خطر باشد
کف این بحر خون آشام از مغز گهر باشد

منه دل بر وفای چرخ کجرو هوش اگر داری
که دستش هر زمان چون تاک بر دوش دگر باشد

برآی از خود، جهان را زیر دست خویش اگر خواهی
که در پرواز، عالم مرغ را در زیر پر باشد

توان سیر پر طاوس کرد از هر پر زاغی
اگر آیینه انصاف در پیش نظر باشد





☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۲۸۹

رهین منت درمان شدن آسان نمی باشد
طلای بی غشی چون درد بی درمان نمی باشد

سبکسیرست دولت، بند نتوان شدن یک جا
سکندر را نصیب از چشمه حیوان نمی باشد

نگردد از روانی اشک را مانع صف مژگان
عنان بحر در سرپنجه مرجان نمی باشد






☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۲۹۰

چه لذت دیدن رخسار آن مه پاره می بخشد
که عاشق هر دو عالم را به یک نظاره می بخشد

غلط بخشی تماشا کن که خورشید بلنداختر
ز گلها رنگ می گیرد به سنگ خاره می بخشد



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۲۹۱

همان خشک است مژگان گر به خوناب دگر غلطد
نگردد رشته تر چندان که در آب گهر غلطد

که بیرون می دهد راز گلوسوز محبت را؟
عجب دارم ز دست رعشه داران این گهر غلطد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۹۲

گل از شرم رخ او خون به روی خویشتن مالد
زبان لاف را بر خاک، شمع انجمن مالد

نیاید از لطافت در نظر آن پیکر سیمین
مگر آن سرو سیم اندام صندل بر بدن مالد

به تهمت خوار گرداندن عزیزان را به آن ماند
که پیه گرگ، یوسف را کسی بر پیرهن مالد





☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۲۹۳

کدامین سروقد از دامن محشر برون آمد؟
که بی تابانه صد آه از لب کوثر برون آمد

ز قید شش جهت چون غنچه درهم شد پر و بالم
دوشش زد هر که چون عیسی ازین ششدر برون آمد

ز تاب عارضت در چشم مجمر آب می گردد
بپوشان رخ که خون از دیده مجمر برون آمد






☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۲۹۴


به قتل من چنان تیغش به استعجال می آمد
که از جوهر به گوش من صدای بال می آمد

گذشتن بر تو دشوارست از دریای بی پایان
وگرنه گریه شادی به استقبال می آمد!




☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۲۹۵

اگر ملک دو عالم را کند یک کاسه اقبالش
همان از حرص، چین بر جبهه فغفور می ماند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۲۹۶

گرانخوابی که آه سرد را مهتاب می داند
نسیم صبح محشر را فسون خواب می داند

گهی با درد می غلطم، گهی با داغ می جوشم
به غیر از من که قدر صحبت احباب می داند؟

عیار زهد بی کیفیت تسبیح داران را
نگاه عارف از خمیازه محراب می داند


☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆

شماره ۲۹۷

دل سودایی من یار را اغیار می داند
سر زانوی وحدت را سر بازار می داند

ز روشن گوهران عیب نمایان است غمازی
وگرنه سینه ام آیینه را ستار می داند

کند شاخ بلند از کودکان گل را سپرداری
سر سودایی منصور قدر دار می داند



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۲۹۸

گرفتار محبت دوست از دشمن نمی داند
ز راحت دشمنی ها گلخن از گلشن نمی داند

به ریزش می توان تسخیر خوبان کرد، چشم من!
کسی این چشمه را بهتر ز چشم من نمی داند



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆


شماره ۲۹۹

دلم در سینه درس ناله مستانه می خواند
به طرز بلبل ناقوس در بتخانه می خواند

عجب فیضی است با یونان زمین خطه مشرب
که طفل نوسواد او، خط پیمانه می خواند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۳۰۰

حجاب بی زبانم رخصت گفتار می خواهد
برات بوسه ای زان لعل شکربار می خواهد

به حسن بی زوال خویشتن بسیار می نازی
گل شبنم فریبت گوشمال خار می خواهد

به افسون نیاز مشتری سر برنمی آرد
غرور یوسف ما جلوه همکار می خواهد


☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆




شماره ۳۰۱

طبیب پست فطرت خلق را رنجور می خواهد
گدای دوربین فرزند خود را کور می خواهد

کمال حسن رسوایی تقاضا می کند، ورنه
گل این بوستان را باغبان مستور می خواهد




☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۰۲

شود رد خلایق هر که را الله می خواهد
نگردد گرد گوهر هیچ کس تا شاه می خواهد

به عیاری توان جان بردن از دست فلک بیرون
ز دام شیر جستن حیله روباه می خواهد

به درد نامرادی صبر کن تا کامران گردی
که عیسی خسته می جوید، خضر گمراه می خواهد

☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆


شماره ۳۰۳

خوشا دردی که هر مو بر تن من در خروش آید
به هر پهلو که غلطم ناله زخمی به گوش آید

به بزم عیش نتوان دید خالی جای جانان را
چو بینم شیشه ای خالی ز می خونم به جوش آید

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۳۰۴


ز سبزی گر برون گردون مینارنگ می آید
مرا آیینه دل هم برون از زنگ می آید

ز بس رگ بر تنم گردیده خشک از ناتوانی ها
به گوشم از خراش سینه بانگ چنگ می آید

نباشد بیش ازین صائب عیار پستی طالع
که تیر من به سنگ از چرخ مینا رنگ می آید


☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆

شماره ۳۰۵

به لب از شوق صدره بیش جان نامه می آید
که حرفی از دهانش بر زبان خامه می آید

نمی دانم به پایان چون برم وصف میانش را
که در هر حرف، مویی بر زبان خامه می آید

اگر خواهی سر مویی نپیچد سر ز فرمانت
به خاموشی زبانی چون زبان شانه می باید



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۰۶

مگر پروانه حرفی از کنار و بوس می گوید؟
که شمع امشب سخن از پرده فانوس می گوید

مزن حرف سبکباری که پیوند تعلق را
یکایک بخیه های خرقه سالوس می گوید

گل رنگین لباسی هاست خون خود هدر کردن
پر زاغ این سخن را با پر طاوس می گوید



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۰۶


صبا در هم خبر از طره جانانه می گوید
سخن های پریشان با من دیوانه می گوید
سری خم کرده ابرویت به سوی چشم، می دانم
که حرف کشتنم با نرگس مستانه می گوید


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۳۰۸

آن که چشمان ترا نشأه بیهوشی داد
مستمندان ترا ذوق جگرنوشی داد

لب فرو بستنم از ناله ز بی دردی نیست
نفس سوخته ام سرمه خاموشی داد




☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆




شماره ۳۰۹

یک ادای نمکین در همه عمر نکرد
یارب این بخت مرا تهمت شوری که نهاد؟






☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۱۰


زلف او کی به خیال من غمناک افتد؟
مگر از شانه به فکر دل صد چاک افتد

پرتو حسن غریب تو ازان شوخترست
که ازو عکس بر آیینه ادراک افتد

رشته گوهر سیراب شود مژگانش
هر که را چشم بر آن روی عرقناک افتد


☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۱۱


گر چنین سرو ز بالای تو درهم گردد
طوق هر فاخته ای حلقه ماتم گردد

دولتی را که چو خورشید رسد وقت زوال
نورش افزون شود و سایه او کم گردد


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 706 از 718:  « پیشین  1  ...  705  706  707  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA