شماره ۳۱۲ اگر ابروی تو محراب نمازم گرددکعبه پروانه صفت گرد نیازم گرددبه گریبان نرسد نکهت دامن دارشجامه یوسف اگر پرده رازم گردد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۱۳ حسن خط پرده فهمیدن مضمون گرددکسی آگاه ز مضمون خطش چون گرددمصرع سرو به تقطیع چه حاجت دارد؟الف از صنعت مشاطه چه موزون گردد؟☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۱۴عیب در چشم و دل پاک هنر می گرددکف بی مغز درین بحر گهر می گرددچون کند عاشق بی تاب عنانداری خود؟کز نشیب آب به پابوس تو برمی گردد!☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۱۵شبنم از روی لطیف تو نظر می دزددغنچه از شرم تو سر در ته پر می دزددمی کند بیهده دل عیب خود از عشق نهانگل ز خورشید عبث دامن تر می دزدد
شماره ۳۱۲ اگر ابروی تو محراب نمازم گرددکعبه پروانه صفت گرد نیازم گرددبه گریبان نرسد نکهت دامن دارشجامه یوسف اگر پرده رازم گردد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۱۳ حسن خط پرده فهمیدن مضمون گرددکسی آگاه ز مضمون خطش چون گرددمصرع سرو به تقطیع چه حاجت دارد؟الف از صنعت مشاطه چه موزون گردد؟☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۱۴عیب در چشم و دل پاک هنر می گرددکف بی مغز درین بحر گهر می گرددچون کند عاشق بی تاب عنانداری خود؟کز نشیب آب به پابوس تو برمی گردد!☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۱۵شبنم از روی لطیف تو نظر می دزددغنچه از شرم تو سر در ته پر می دزددمی کند بیهده دل عیب خود از عشق نهانگل ز خورشید عبث دامن تر می دزدد
شماره ۳۱۶ بوی گل مژده آشوب جنون می آردناله بلبلم از پرده برون می آردمرو از راه برون بر اثر نکهت زلفکه سر از کوچه زنجیر برون می آرد!☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۱۷ شوربختی ز دو چشم تر ما می باردتلخکامی ز لب ساغر ما می بارداز دم تیغ تو آسوده دلان محرومنداین رگ ابر همین بر سر ما می بارد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۱۸هر که را می نگری شکوه ز قسمت داردجز دل ما که به ناداده قناعت داردقد موزون ترا نیست به مشاطه نیازمصرع سرو به تقطیع چه حاجت دارد؟☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۱۹ناله ام کاوش ازان خنجر مژگان داردگریه من نمک طرز ز طوفان داردیک نگه کردن ما این همه آزار نداشتباغبان حق نگاهی به گلستان دارد
شماره ۳۲۰نمک لعل تو کی چشمه حیوان دارد؟یوسف مصر کی این چاه زنخدان دارد؟راز این سینه صد چاک چرا گل نکند؟که دریده دهنی همچو گریبان دارد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۲۱ اشک ما آتش حل کرده به دامن دارددانه سوختگان برق به خرمن داردبا کلاه نمد خویش بسازید که شمعتاج بر طرف سر و اشک به دامن داردآن به سرچشمه مقصود تواند ره بردکه دلی تنگ تر از چشمه سوزن دارد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۲۲چمن خلد کی این لاله و نسرین دارد؟لب اعجاز کی این خنده شیرین دارد؟سر فتراک شهادت به سلامت باشد!سر شوریده ما کی سر بالین دارد؟کبک اگر ناز به فرهاد کند جا داردکه قدم بر قدم جلوه شیرین دارد
شماره ۳۲۳ با رخت آینه خوش عیش تمامی داردشانه با هر شکن زلف تو دامی داردعمرها رفت ز وارستگی و می سوزمتب واسوختگی طرفه دوامی دارد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۲۴خنک آن دل که ز وسواس تمنا گذرددامن افشان چو نسیم از سر دنیا گذرددر دل سنگ توان رخنه به همواری کردرشته را عقد گهر کوچه دهد تا گذردبه شتابی که گذشتم من ازین وحشتگاهرفرف موج مگر از سر دریا گذرد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۲۵ رهنوردی که مدارش به توکل گذردگر قدم بر سر دریا نهد از پل گذردکی به فکر خس و خاشاک من افتد برقیکز سیه خانه لیلی به تغافل گذرد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۲۶داغم از خنده بیهوده خود، می ترسمکه چو گل مدت عمرم به شکفتن گذرد
شماره ۳۲۷قطع امید ازان زلف دوتا نتوان کرددامن دولت جاوید رها نتوان کردقاصد و نامه و پیغام نمی خواهد عشقدر حرم پیروی قبله نما نتوان کرد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۲۸برو ای غیر به ما داغ محبت مفروشاین زر قلب به کار همه کس نتوان کرد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۲۹هر که شبها ز سر زانوی خود بالین کردغنچه سان جیب و بغل پرسخن رنگین کردزهر چشمش چه عجب گر به تبسم کم شد؟به نمک تلخی بادام توان شیرین کردآه ازین عشق ستم پیشه که با چندین سعیدهن تیشه فرهاد به خون شیرین کرد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۳۰هر کجا از خط سبز تو سخن می خیزدموی از سبزه بر اندام چمن می خیزدمشرق مصرع برجسته دل پرخون استاین سهیلی است که از خاک یمن می خیزد
شماره ۳۳۱مرغ من در بغل بیضه هم آزاد نبودآشیان هیچ کم از خانه صیاد نبوددل بی درد من از خواب فراموشی جستنامه دوست کم از سیلی استاد نبود☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۳۲نکشم ناز بتی را که جفاجو نبودبه چه کار آیدم آن گل که در او بو نبود؟بیستون پیش سبکدستی ما بی وزن استعشق را سنگ کم اینجا به ترازو نبود☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۳۳مصر روشن ز جمال مه کنعان نشودتا برافروخته از سیلی اخوان نشودخواریی هست به دنبال خودآرایی راپرطاوس محال است مگس ران نشود☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۳۴رام عاشق نشدن، کام زلیخا دادنهمه از یوسف بازاری ما می آید
شماره ۳۳۵سخنی کز دهن تنگ تو برمی آیدراز غیب است که از پرده بدر می آیداز گلستان در و دیوار و ز آیینه قفاستآنچه از حسن تو ما را به نظر می آیدآمد کار من و رشته تسبیح یکی استکه ز صد رهگذرم سنگ به سر می آید☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۳۶خون به جوشم ز خط غالیه گون می آیداین بهاری است کز او بوی جنون می آیدعشق را خلوت خاصی است که از مشتاقانهر که از خویش برون رفت درون می آیدبه تماشای تو ای سرو خرامان ز چمنگل نفس سوخته چون لاله برون می آید☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۳۷مگر از ناله بلبل دل ما بگشایدورنه پیداست چه از باد صبا بگشایدمی تواند گره از غنچه پیکان وا کردهر نسیمی که دل تنگ مرا بگشایدصبح را بخیه انجم نشود مهر دهننتوان بست دری را که خدا بگشاید☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۳۸ گلی از عیش نچیدم که ملالی نرسیدخاری از پا نکشیدم که به چشمم نخلیدعالم افروزی حسن از نظر پاکان استگل خورشید ز فیض نفس صبح دمید
شماره ۳۳۹دو دل شوم چو به زلفش مرا نگاه افتدچو رهروی که رهش بر سر دو راه افتدفروتنی است برازنده از سرافرازانکه خوشنماست شکستی که بر کلاه افتد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۴۰کجا دماغ تو گرم از شراب می گردد؟که می ز شرم نگاه تو آب می گرددهمیشه در پی آزار ماست چشم فلکبه قصد شبنم ما آفتاب می گردد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۴۱ درین ریاض کسی خوشه اش دو سر داردکه غیر اشک دگر دانه ای نمی کاردازان ز عمر ابد کامیاب شد ابلیسکه سر به سجده آدم فرو نمی آرددلی که تشنه دیدار آتشین رویی استبه غیر آب شدن چاره ای نمی دارد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۴۲ کسی که کاوش عشقی درون خود داردهمیشه باده لعلی ز خون خود داردبه آتش دگری خشمگین نمی سوزدفتیله داغ پلنگ از درون خود دارد
شماره ۳۴۳چو دست خود به دعا می پرست برداردبه باغ گریه کنان تاک دست بردارددعای صبح بناگوش بی اثر شده استدگر کسی به چه امید دست بردارد؟☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۴۴لبش به ظاهر اگر حرف شکرین داردز خط سبز همان زهر در نگین داردعجب که پشت زمین خم چو آسمان نشودز منتی که خرام تو بر زمین داردحجاب روشنی دل بود حلاوت عیشکه موم روز سیاهی در انگبین دارد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۴۵شراب روز دل لاله را سیه داردچه حاجت است به شاهد سخن چو ته داردبه داد و عدل بود خسروی، نه طبل و کلاهوگرنه شاهین، هم طبل و هم کله داردبرآورد ز گریبان رستگاری سرکسی که سر به ته از خجلت گنه دارد ☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۴۶ ز خط صفا لب میگون یار پیدا کردبهار نشأه این باده را دوبالا کردمرا به دست تهی همچو شانه می بایدگره ز کار پریشان عالمی وا کرد