انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 708 از 718:  « پیشین  1  ...  707  708  709  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
شماره ۳۴۷

به حسن، خیرگی ما چه می تواند کرد؟
به آفتاب، تماشا چه می تواند کرد؟

اگر دو یار موافق زبان یکی سازند
فلک به یک تن تنها چه می تواند کرد؟




☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆




شماره ۳۴۸

به آه سرد دل خود دو نیم باید کرد
چو غنچه خنده به روی نسیم باید کرد

ندا کند به زبان بریده زلف ایاز
که پا دراز به حد گلیم باید کرد

دلی که جمع ز ذکر خفی چو غنچه شود
ز ذکر اره چه لازم دو نیم باید کرد؟




☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆


شماره ۳۴۹

ز سرنوشت قضا احتراز نتوان کرد
گره به ناخن از ابروی باز نتوان کرد

مرا ز عالم تکلیف عشق بیرون برد
چو دل به جای نباشد نماز نتوان کرد

اگر ز لوث ریا سجده گاه باید پاک
به غیر دامن مستان نماز نتوان کرد






☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆


شماره ۳۵۰

سخن چو هر دو لب او به یکدگر می خورد
چو رشته غوطه به سرچشمه گهر می خورد

سفر گزین که به چشم جهان شوی شیرین
عزیز مصر شب و روز این شکر می خورد

خوش آن ملال که از آستین مرهمیان
نسیم سوده الماس بر جگر می خورد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۳۵۱

سبکروی به صف دشمنان شبیخون زد
که نعل سیر به گلگون عزم وارون زد

کنار خویش ز خون شفق لبالب دید
چو صبح هر که دم خوش به زیر گردون زد




☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆




شماره ۳۵۲

چو شبنم آن که دل خویش با صفا سازد
ز گرد بالش خورشید متکا سازد

عبث به کینه ما گرم می شود دشمن
سموم را چمن خلق ما صبا سازد

ترا که باده لعلی است در قدح مپسند
که استخوان مرا درد کهربا سازد



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆


شماره ۳۵۳

غریب کوی تو در هر کجا وطن سازد
ز پاره های دل آن خاک را یمن سازد

وفا مجوی ز مصر وجود، هیهات است
که بوی پیرهن اینجا به پیرهن سازد




☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆


شماره ۳۵۴

دل رمیده به این خاکدان نمی سازد
به هیچ وجه شرر با دخان نمی سازد

به خارخار قفس بلبلی که خوی گرفت
دگر به خار و خس آشیان نمی سازد

فغان من که دل سنگ را به درد آرد
غنیمت است ترا مهربان نمی سازد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
شماره ۳۵۵

غبار خط چو به عزم نبرد می خیزد
ز آب چشمه خورشید گرد می خیزد

ستاره در قدم او سپند می سوزد
سبکروی که چو خورشید فرد می خیزد




☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆




شماره ۳۵۶

به دل علاقه نداریم تا به جان چه رسد
گذشته ایم ز خود تا به دیگران چه رسد

فقیر را ز غنی کاهش است قسمت و بس
ز آشنایی گوهر به ریسمان چه رسد؟





☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆


شماره ۳۵۷

مس وجود مرا درد کیمیا باشد
طلای بی غش من درد بی دوا باشد

حصار عافیت من شده است درویشی
دعای جوشن من نقش بوریا باشد

ز آشنایی مردم، گزیده هر کس شد
کناره گیرد ازان سگ که آشنا باشد




☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆


شماره ۳۵۸

شکسته بند قناعت مرا دهان بسته است
همانیم که مرادم ز استخوان باشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۳۵۹

کجا به سیر چمن با رخ گشاده نشد
که گل ز شاخ به تعظیم او پیاده نشد

هزار ناخن الماس ریشه کرد و هنوز
ز زلف طالع ما یک گره گشاده نشد




☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆


شماره ۳۶۰


رخ تو روی نگاه از پری بگرداند
عنان دل ز بت آزری بگرداند

چو آفتاب، مرا چند دربدر غم عشق
به زیر خیمه نیلوفری بگرداند؟

علاقه هاست به من دام را، نه آن صیدم
که گرد خویش مرا سرسری بگرداند

چو آفتاب ز سیمای گوهرم پیداست
که آب در نظر جوهری بگرداند




☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆


شماره ۳۶۱

سحر که پرده ز رخ گلرخان براندازند
زلزله در ملک خاور اندازند

حذر ز گرمی این ره مکن که آبله ها
به هر قدم که نهی فرش گوهر اندازند



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۶۲

درست سازد اگر شیشه شیشه گر شکند
خوشم که عشق دلم را به یکدگر شکند

به روغن آتش سوزان نمی شود خاموش
خمار جاه محال است سیم و زر شکند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۳۶۳

دلاوران که صف کارزار می شکنند
به خون گرم من اول خمار می شکنند

هنوز ساقی محجوب ما نمی داند
که دلبران ز لب خود خمار می شکنند

چه حاجت است به می بزم زهدکیشان را؟
به خون یکدگر اینجا خمار می شکنند


☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۶۴

ترا که چتر زراندود آفتاب بود
هلال عید به اندازه رکاب بود

همان خورم به رگ خواب نیش بیداری
اگر چه بسترم از پرده های خواب بود

مزن به شیشه ما سنگ محتسب زنهار
کبوتر حرم ما بط شراب بود




☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۶۵

سحر که پرده ز رخ گلرخان براندازند
زلزله در ملک خاور اندازند

حذر ز گرمی این ره مکن که آبله ها
به هر قدم که نهی فرش گوهر اندازند



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۶۶

به تیغ هر که شود کشته پایدار شود
رسد چو قطره به دریا یکی هزار شود

ز چارپای عناصر پیاده هر کس شد
به یک نفس چو مسیحا فلک سوار شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۳۶۷

ز درد می دل زهاد با صفا نشود
که چشم آبله روشن به توتیا نشود

پس از فراق، قلم نیست بر شکسته دلان
چو نی جدا ز شکر گشت بوریا نشود

جدا فتاده ام از کاروان در آن وادی
که ناله جرس از کاروان جدا نشود

گرفته ای پی طول امل به عنوانی
که هیچ کور چنان پیرو عصا نشود

تا ز خود گم نشود دل به هدایت نرسد
درد درمان نشود تا به نهایت نرسد

راه طی گشت و همان دوری منزل برجاست
که شنیده است که منزل به نهایت نرسد؟

ستم این است که می فهمد و می پوشد چشم
کاش آن شوخ به مضمون شکایت نرسد









☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆







شماره ۳۶۸

محنت مردم آزاده فزونتر باشد
بار دل لازمه سرو و صنوبر باشد

عالم خاک بود منتظم از پست و بلند
مصلحت نیست ده انگشت برابر باشد

می توان شمع برافروخت ز نقش قدمش
هر که را آتش سودای تو در سر باشد



بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۳۶۹

فیض در دامن صحرای جنون می باشد
خاک این بادیه آغشته به خون می باشد

از جوان بیش بود طول امل پیران را
ریشه نخل کهنسال فزون می باشد



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۷۰

آب بر آتش هر بی سر و پا افشاند
چون رسد نوبت ما، دست به ما افشاند

من که بر نکهت پیراهن او دارم چشم
آب بر آتش من باد صبا افشاند






☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆






شماره ۳۷۱

ساده لوحان که بدآموز به صحبت شده اند
غافل از جنت دربسته خلوت شده اند

به خوشی چون گذرد عمر بنی آدم را؟
که ز پشت پدر آواره ز جنت شده اند

☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆






شماره ۳۷۲

سرزلف سخن آن روز به دستم دادند
که به هر مو چو سر زلف شکستم دادند

پرده دیده من کاغذ سوزن زده شد
تا سر رشته مقصود به دستم دادند

نیست در طالع من عقده گشایی، ورنه
عقده چون تاک به اندازه دستم دادند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۳۷۳

نی اگر از دل پررخنه صدایی نزند
راه عشاق ترا هیچ نوایی نزند

می زند مار به هر عضو، ولی نی ماری است
که به غیر از دل آگاه به جایی نزند

خون ما را که دل آهن ازو جوش کند
جوهر تیغ محال است که خس پوش کند

دل بی طاقت ما صبر ندارد، ورنه
حسن از آیینه محال است فراموش کند

هیچ نفرین به ازین نیست که عاقل گردد
هر که حق نمک عشق فراموش کند



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۷۴

دل چو آرایش مژگان تر خویش کند
داغ را آینه دار جگر خویش کند

می برد بخت به ظلمت کده هند مرا
تا چه خاک (سیه) آنجا به سر خویش کند





☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆


شماره ۳۷۵

عشق چون شعله کشد اشک دمادم چه کند؟
پیش خورشید صف آرایی شبنم چه کند؟

از جگر تشنگیم ریگ روان سیراب است
با چو من سوخته ای چشمه زمزم چه کند؟



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۷۶

آه را یاد سر زلف تو پیچیده کند
فکر را شیوه رفتار تو سنجیده کند

دل محال است که با داغ هوس جوش زند
کعبه حاشا که به بر جامه پوشیده کند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۳۷۷

خلد تسخیر دل اهل محبت نکند
برق در بوته خاشاک اقامت نکند

کرد دلگیر سفرپای گرانخواب، مرا
هیچ کس با قلم کند کتابت نکند!



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۷۸

باده ای را نپرستم که خرابم نکند
گرد آن شمع نگردم که کبابم نکند

خون منصورم و بیداردلی جوش من است
می طفل افکن افسانه به خوابم نکند

آب گشته است دل یک چمن از خنده من
می شود حشر مکافات گلابم نکند؟






☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆


شماره ۳۷۹

عاشقانی که دل از گریه سبکبار کنند
شکوه خود چه ضرورست که اظهار کنند؟

بوی پیراهن گلزار ازان شوخترست
که نظربند ز خار سر دیوار کنند



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۸۰

عشقبازان چو جلای نظر پاک دهند
منصب برق جهانسوز به خاشاک دهند

مفلسم، حوصله ناز خریدارم نیست
می فروشم به بهای دل اگر خاک دهند

در دو روزش چو سر زلف بهم می شکنی
حیف دل نیست که در دست تو بی باک دهند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شماره ۳۸۱

داغ سودای ترا بر دل بی کینه نهند
گوهری را که عزیزست به گنجینه نهند

بی تو جمعی که نظر آب دهند از گلزار
تشنگانند که بر ریگ روان سینه نهند

قسمت مردم هموار نگردد سختی
بالش از موم به زیر سر آیینه نهند



☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۸۲

دل به خال تو عبث چشم طمع دوخته بود
مشک این نافه سراسر جگر سوخته بود

چون صبا بیهده بر گرد چمن گردیدم
رزق من غنچه صفت در دلم اندوخته بود






☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆


شماره ۳۸۳

می خرامید و صبوح از می بی غش زده بود
لاله ای بود که سر از دل آتش زده بود

ای مه عید کجا گم شده بودی دیروز؟
که کمان ابروی من دست به ترکش زده بود


☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆



شماره ۳۸۴

پیش ازین سینه ام از چاک گلستانی بود
هر شکاف از دل چاکم لب خندانی بود

روزگاری است نرفتیم به صحرای جنون
یاد مجنون که عجب سلسله جنبانی بود!

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 708 از 718:  « پیشین  1  ...  707  708  709  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA