شماره ۳۴۷به حسن، خیرگی ما چه می تواند کرد؟به آفتاب، تماشا چه می تواند کرد؟اگر دو یار موافق زبان یکی سازندفلک به یک تن تنها چه می تواند کرد؟☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۴۸ به آه سرد دل خود دو نیم باید کردچو غنچه خنده به روی نسیم باید کردندا کند به زبان بریده زلف ایازکه پا دراز به حد گلیم باید کرددلی که جمع ز ذکر خفی چو غنچه شودز ذکر اره چه لازم دو نیم باید کرد؟☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۴۹ز سرنوشت قضا احتراز نتوان کردگره به ناخن از ابروی باز نتوان کردمرا ز عالم تکلیف عشق بیرون بردچو دل به جای نباشد نماز نتوان کرداگر ز لوث ریا سجده گاه باید پاکبه غیر دامن مستان نماز نتوان کرد ☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۵۰سخن چو هر دو لب او به یکدگر می خوردچو رشته غوطه به سرچشمه گهر می خوردسفر گزین که به چشم جهان شوی شیرینعزیز مصر شب و روز این شکر می خوردخوش آن ملال که از آستین مرهمیاننسیم سوده الماس بر جگر می خورد
شماره ۳۵۱سبکروی به صف دشمنان شبیخون زدکه نعل سیر به گلگون عزم وارون زدکنار خویش ز خون شفق لبالب دیدچو صبح هر که دم خوش به زیر گردون زد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۵۲چو شبنم آن که دل خویش با صفا سازدز گرد بالش خورشید متکا سازدعبث به کینه ما گرم می شود دشمنسموم را چمن خلق ما صبا سازدترا که باده لعلی است در قدح مپسندکه استخوان مرا درد کهربا سازد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۵۳غریب کوی تو در هر کجا وطن سازدز پاره های دل آن خاک را یمن سازدوفا مجوی ز مصر وجود، هیهات استکه بوی پیرهن اینجا به پیرهن سازد ☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۵۴دل رمیده به این خاکدان نمی سازدبه هیچ وجه شرر با دخان نمی سازدبه خارخار قفس بلبلی که خوی گرفتدگر به خار و خس آشیان نمی سازدفغان من که دل سنگ را به درد آردغنیمت است ترا مهربان نمی سازد
شماره ۳۵۵غبار خط چو به عزم نبرد می خیزدز آب چشمه خورشید گرد می خیزدستاره در قدم او سپند می سوزدسبکروی که چو خورشید فرد می خیزد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۵۶به دل علاقه نداریم تا به جان چه رسدگذشته ایم ز خود تا به دیگران چه رسدفقیر را ز غنی کاهش است قسمت و بسز آشنایی گوهر به ریسمان چه رسد؟☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۵۷ مس وجود مرا درد کیمیا باشدطلای بی غش من درد بی دوا باشدحصار عافیت من شده است درویشیدعای جوشن من نقش بوریا باشدز آشنایی مردم، گزیده هر کس شدکناره گیرد ازان سگ که آشنا باشد ☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۵۸ شکسته بند قناعت مرا دهان بسته استهمانیم که مرادم ز استخوان باشد
شماره ۳۵۹ کجا به سیر چمن با رخ گشاده نشدکه گل ز شاخ به تعظیم او پیاده نشدهزار ناخن الماس ریشه کرد و هنوزز زلف طالع ما یک گره گشاده نشد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۶۰رخ تو روی نگاه از پری بگرداندعنان دل ز بت آزری بگرداندچو آفتاب، مرا چند دربدر غم عشقبه زیر خیمه نیلوفری بگرداند؟علاقه هاست به من دام را، نه آن صیدمکه گرد خویش مرا سرسری بگرداندچو آفتاب ز سیمای گوهرم پیداستکه آب در نظر جوهری بگرداند☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۶۱سحر که پرده ز رخ گلرخان براندازند زلزله در ملک خاور اندازندحذر ز گرمی این ره مکن که آبله هابه هر قدم که نهی فرش گوهر اندازند☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۶۲ درست سازد اگر شیشه شیشه گر شکندخوشم که عشق دلم را به یکدگر شکندبه روغن آتش سوزان نمی شود خاموشخمار جاه محال است سیم و زر شکند
شماره ۳۶۳ دلاوران که صف کارزار می شکنندبه خون گرم من اول خمار می شکنندهنوز ساقی محجوب ما نمی داندکه دلبران ز لب خود خمار می شکنندچه حاجت است به می بزم زهدکیشان را؟به خون یکدگر اینجا خمار می شکنند☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۶۴ترا که چتر زراندود آفتاب بودهلال عید به اندازه رکاب بودهمان خورم به رگ خواب نیش بیداریاگر چه بسترم از پرده های خواب بودمزن به شیشه ما سنگ محتسب زنهارکبوتر حرم ما بط شراب بود☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۶۵سحر که پرده ز رخ گلرخان براندازند زلزله در ملک خاور اندازندحذر ز گرمی این ره مکن که آبله هابه هر قدم که نهی فرش گوهر اندازند☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۶۶ به تیغ هر که شود کشته پایدار شودرسد چو قطره به دریا یکی هزار شودز چارپای عناصر پیاده هر کس شدبه یک نفس چو مسیحا فلک سوار شود
شماره ۳۶۷ ز درد می دل زهاد با صفا نشودکه چشم آبله روشن به توتیا نشودپس از فراق، قلم نیست بر شکسته دلانچو نی جدا ز شکر گشت بوریا نشودجدا فتاده ام از کاروان در آن وادیکه ناله جرس از کاروان جدا نشودگرفته ای پی طول امل به عنوانیکه هیچ کور چنان پیرو عصا نشودتا ز خود گم نشود دل به هدایت نرسددرد درمان نشود تا به نهایت نرسدراه طی گشت و همان دوری منزل برجاستکه شنیده است که منزل به نهایت نرسد؟ستم این است که می فهمد و می پوشد چشمکاش آن شوخ به مضمون شکایت نرسد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۶۸محنت مردم آزاده فزونتر باشدبار دل لازمه سرو و صنوبر باشدعالم خاک بود منتظم از پست و بلندمصلحت نیست ده انگشت برابر باشدمی توان شمع برافروخت ز نقش قدمشهر که را آتش سودای تو در سر باشد
شماره ۳۶۹ فیض در دامن صحرای جنون می باشدخاک این بادیه آغشته به خون می باشداز جوان بیش بود طول امل پیران راریشه نخل کهنسال فزون می باشد☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۷۰آب بر آتش هر بی سر و پا افشاندچون رسد نوبت ما، دست به ما افشاندمن که بر نکهت پیراهن او دارم چشمآب بر آتش من باد صبا افشاند☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۷۱ساده لوحان که بدآموز به صحبت شده اندغافل از جنت دربسته خلوت شده اندبه خوشی چون گذرد عمر بنی آدم را؟که ز پشت پدر آواره ز جنت شده اند☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۷۲ سرزلف سخن آن روز به دستم دادندکه به هر مو چو سر زلف شکستم دادندپرده دیده من کاغذ سوزن زده شدتا سر رشته مقصود به دستم دادندنیست در طالع من عقده گشایی، ورنهعقده چون تاک به اندازه دستم دادند
شماره ۳۷۳ نی اگر از دل پررخنه صدایی نزندراه عشاق ترا هیچ نوایی نزندمی زند مار به هر عضو، ولی نی ماری استکه به غیر از دل آگاه به جایی نزندخون ما را که دل آهن ازو جوش کندجوهر تیغ محال است که خس پوش کنددل بی طاقت ما صبر ندارد، ورنهحسن از آیینه محال است فراموش کندهیچ نفرین به ازین نیست که عاقل گرددهر که حق نمک عشق فراموش کند☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۷۴دل چو آرایش مژگان تر خویش کندداغ را آینه دار جگر خویش کندمی برد بخت به ظلمت کده هند مراتا چه خاک (سیه) آنجا به سر خویش کند☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۷۵عشق چون شعله کشد اشک دمادم چه کند؟پیش خورشید صف آرایی شبنم چه کند؟از جگر تشنگیم ریگ روان سیراب استبا چو من سوخته ای چشمه زمزم چه کند؟☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۷۶ آه را یاد سر زلف تو پیچیده کندفکر را شیوه رفتار تو سنجیده کنددل محال است که با داغ هوس جوش زندکعبه حاشا که به بر جامه پوشیده کند
شماره ۳۷۷ خلد تسخیر دل اهل محبت نکندبرق در بوته خاشاک اقامت نکندکرد دلگیر سفرپای گرانخواب، مراهیچ کس با قلم کند کتابت نکند!☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۷۸باده ای را نپرستم که خرابم نکندگرد آن شمع نگردم که کبابم نکندخون منصورم و بیداردلی جوش من استمی طفل افکن افسانه به خوابم نکندآب گشته است دل یک چمن از خنده منمی شود حشر مکافات گلابم نکند؟☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۷۹عاشقانی که دل از گریه سبکبار کنندشکوه خود چه ضرورست که اظهار کنند؟بوی پیراهن گلزار ازان شوخترستکه نظربند ز خار سر دیوار کنند☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۸۰ عشقبازان چو جلای نظر پاک دهندمنصب برق جهانسوز به خاشاک دهندمفلسم، حوصله ناز خریدارم نیستمی فروشم به بهای دل اگر خاک دهنددر دو روزش چو سر زلف بهم می شکنیحیف دل نیست که در دست تو بی باک دهند
شماره ۳۸۱ داغ سودای ترا بر دل بی کینه نهندگوهری را که عزیزست به گنجینه نهندبی تو جمعی که نظر آب دهند از گلزارتشنگانند که بر ریگ روان سینه نهندقسمت مردم هموار نگردد سختیبالش از موم به زیر سر آیینه نهند☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۸۲دل به خال تو عبث چشم طمع دوخته بودمشک این نافه سراسر جگر سوخته بودچون صبا بیهده بر گرد چمن گردیدمرزق من غنچه صفت در دلم اندوخته بود☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۸۳می خرامید و صبوح از می بی غش زده بودلاله ای بود که سر از دل آتش زده بودای مه عید کجا گم شده بودی دیروز؟که کمان ابروی من دست به ترکش زده بود☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ شماره ۳۸۴ پیش ازین سینه ام از چاک گلستانی بودهر شکاف از دل چاکم لب خندانی بودروزگاری است نرفتیم به صحرای جنونیاد مجنون که عجب سلسله جنبانی بود!