شماره ۳۸۵(چشمت که راه توبه احباب می زندساغر به طاق ابروی محراب می زند)(یک صبحدم به طرف گلستان گذشته ایشبنم هنوز بر رخ گل آب می زند؟)❀❀❀❀❀❀شماره ۳۸۶چون لاله هر که باده حمرا نمی زندجوش نشاط چون خم صهبا نمی زندمجنون که از لباس تعلق برآمده استآتش چرا به دامن صحرا نمی زند؟از داغ گشت شورش مغزم زیادترگرداب مهر بر لب دریا نمی زند❀❀❀❀❀❀شماره ۳۸۷ دم گر چه پیش آینه عالم نمی زندآیینه پیش عارض او دم نمی زنداز پنبه داغ ما نرود زنده در کفناز بخیه زخم ما مژه بر هم نمی زنداز ششدر جهات، مرا نقش کم رهاندگیرد اگر کسی کم خود، کم نمی زند❀❀❀❀❀❀شماره ۳۸۸ماه از حجاب روی تو پروین عرق کندآیینه را شکوه جمال تو شق کنداسکندرست اگر چه بود در لباس فقرهر کس که اختصار به سد رمق کندچون با رخ تو چهره شود مه، که آفتاباز شرم عارضت ز شفق خون عرق کند
شماره ۳۸۹تا چند رخ ز باده کسی لاله گون کند؟تا کی کسی شناه به دریای خون کند؟هر کس ز عشق سایه دستی گرفته استچون تیشه دست در کمر بیستون کندروزی که چرخ پنبه گذارد به داغ ماخورشید سر ز روزن مغرب برون کنداول شکار لاغر آن صید پیشه ایمما را مگر شهید برای شگون کند❀❀❀❀❀❀شماره ۳۹۰ چندان که ممکن است کسی مردمی کنددم را چرا علم کند و کژدمی کند؟نان جوی به سفره هر کس که هست ازوستآدم زبان خویش اگر گندمی کندطوفان نوح، کودک دریا ندیده ای استجایی که آب دیده ما قلزمی کند❀❀❀❀❀❀شماره ۳۹۱ اول به ظالمان اثر ظلم می رسدپیش از هدف همیشه کمان ناله می کند❀❀❀❀❀❀شماره ۳۹۲ در خشت خم به چشم حقارت نظر مکنخورشید ساغر از لب این بام شد بلندپرواز مرغ بسمل ازو بیشتر مخواهبال و پری که در شکن دام شد بلند
شماره ۳۹۳این ناقصان که فخر به انساب می کنندپس پس سفر چو طفل رسن تاب می کننداسلاف را هم از نسب خود کنند خواربس نیست این ستم که به اعقاب می کنند؟❀❀❀❀❀❀شماره ۳۹۴تیر از فراق شست تو می کرد ناله دوش؟یا بال عندلیب پر این خدنگ بوداز آبیاری عرق شرم، روی اوتا آفتاب زرد خزان لاله رنگ بودامشب که شوخی هوسش آرمیده بودجان شراب بر لب ساغر رسیده بوددرد طلب بلاست، وگرنه رفیق خضرلب تشنگی خویش در آیینه دیده بود❀❀❀❀❀❀شماره ۳۹۵مژگان من ز اشک دمی بی گهر نبوداین شاخ بی شکوفه لخت جگر نبودآیینه ات ز دود خط آخر سیاه شدخط بر زمین کشیدن ما بی اثر نبود❀❀❀❀❀❀شماره ۳۹۶ خطت ز پیش چشم سوادم نمی روددلسوزی رخ تو ز یادم نمی رودهر جلوه ای که دیده ام از سروقامتیچون مصرع بلند ز یادم نمی رودهرگه لبت به خنده تبسم ادا شودهر عضو من چو برگ گل از هم جدا شودپیکان یار را نتواند به خود گرفتگر استخوان من همه آهن ربا شود
شماره ۳۹۷ دل روبرو به خنجر مژگان چرا شودبا برق، خار دست و گریبان چرا شود؟جان داد صبح بر سر یک خنده خنکدندان کس به خنده نمایان چرا شود؟❀❀❀❀❀❀شماره ۳۹۸ آنجا که عارض تو ز می لاله گون شوددر دیده رشته های نگه جوی خون شودلنگر درین محیط کند کار بادباندیوانگی ز سنگ ملامت فزون شود❀❀❀❀❀❀شماره ۳۹۹عمرم به تلخکامی مل خرج می شوداشکم به رنگ لاله و گل خرج می شودبا عاشقان همین سخن عاشقی بگویدر کشور قفس زر گل خرج می شود❀❀❀❀❀❀شماره ۴۰۰ای سنگدل عقیق تو بدنام می شودورنه مرا چه از دو سه دشنام می شود؟ایام برگریز پر و بال میرسدتا عندلیب ما به قفس رام می شوددر خانه ای که روی تو افزود از شرابتبخاله خوش نشین لب بام می شود
شماره ۴۰۱ از خواب، چشم شوخ تو سنگین نمی شوددر زیر ابر برق به تمکین نمی شودتلخی پذیر باش که بی آب تلخ و شورچون گوهر استخوان تو شیرین نمی شود❀❀❀❀❀❀شماره ۴۰۲ هر کس که از رخ تو نظر آب می دهدخرمن به برق و خانه به سیلاب می دهددر خون یک جهان دل بی تاب می رودمشاطه ای که زلف ترا تاب می دهدصیدی که بی قراری وحشت کشیده استدر چشم دام، داد شکرخواب می دهد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۰۳گل بوی بی وفایی ارواح می دهدیادی ز کم بقایی ارواح می دهدخندیدن و شکفتن یاران به روی همیاد از بغل گشایی ارواح می دهد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۰۴ آیینه ات ز چشم بدان بی صفا شده استخاکستر سپند، جلای تو می دهد
شماره ۴۰۵ عاشق عنان به چرخ مقوس نمی دهدصید رمیده دست به هر کس نمی دهدبی حاصلی است حاصل نیکی به بدگهرآبی که خورد ریگ روان پس نمی دهدچون طفل خام، آرزوی بی تمیز مافرصت به هیچ میوه نارس نمی دهد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۰۶ هرگز کسی ز قافله دل نشان ندیدیک آفریده آتش این کاروان ندیدچون سرو، خام آمد و خام از چمن گذشتنخلی که انقلاب بهار و خزان ندید ❀❀❀❀❀❀شماره ۴۰۷به جای قطره باران به کشت طالع ماز آسمان ستم پیشه مور می آید❀❀❀❀❀❀شماره ۴۰۸ تبسمی پی دشنام تلخ در کارستنمکچش مزه ای با پیاله می باید
شماره ۴۰۹ چه شد دگر که فغان از دلم خروش کشید؟لباس عافیتم دست غم ز دوش کشیدکمان حسن که در بند ماه کنعان بودخط سیاه تو از گوش تا به گوش کشید❀❀❀❀❀❀شماره۴۱۰ مرا در آتش بی رحمی عتاب مسوزکه شمع طور مرا با چراغ می جویدمگر نهال تو در باغ سایه افکن شد؟که سرو رخنه دیوار باغ می جوید❀❀❀❀❀❀شماره ۴۱۱نسیم از چمن و مشک از ختن گویدگل شکفته ازان چاک پیرهن گویددلم نشست به خون تا به اشک شد همرازکسی به طفل چرا راز خویشتن گوید؟❀❀❀❀❀❀شماره ۴۱۲ رونق ز لاله زار تو خط سیاه برداین هاله روشنی ز شبستان ماه بردای ناخدای موج به فریاد من برسباد مراد کشتی ما را ز راه برد
شماره ۴۱۳ گفتار او غم از دل ناکام می برداین قند سوده تلخی بادام می بردرعنا قدان باغ، برآورده تواندنام ترا نهال به اندام می برد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۱۴ تا چند ناگواری از اندازه بگذرد؟اوقات در شکنجه خمیازه بگذردشایسته هزار شبیخون کوتهی استعمری که چون خمار به خمیازه بگذرد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۱۵تنها نه کار من به نگاه نخست کردهر کس که دید جلوه او پای سست کردزلف از متاع فتنه تهیدست گشته بودخط عاقبت شکسته او را درست کرد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۱۶ کی دیدمش که گریه سر حرف وا نکرد؟رنگ شکسته راز دلم برملا نکردتنها نبرد جلوه او شمع را ز جایسرزنده ای نماند که بی دست و پا نکرد
شماره ۴۱۷ تا عشق هست ناله به فریاد می رسدتا هست آتشی مدد باد می رسدای تیشه کامرانی خسرو ز حد گذشتزورت همین به بازوی فرهاد می رسد؟❀❀❀❀❀❀شماره ۴۱۸ جان چون کمال یافت به جانانه می رسدانگور چون رسید به میخانه می رسدطوفان کند شراب در آن سر که مغز نیستفیض بهار، بیش به دیوانه می رسدحسن غریب حوصله پرداز طاقت استکی آشنا به معنی بیگانه می رسد؟❀❀❀❀❀❀شماره ۴۱۹از بس ادب که یافت دل ما ادیب شدبیمار ما ز رنج کشیدن طبیب شدبی درد و داغ، فکر ترقی نمی کنددل شد یتیم تا سخن من غریب شدبعد از هزار شب که شب وصل داد رویاوقات صرف پاس نگاه رقیب شد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۲۰ آخر غبار خط تو گرد کساد شدجوهر به چشم آینه موی زیاد شدهر عاشقی که شیوه وارستگی شناختچون بنده گریخته بی اعتماد شد
شماره ۴۲۱ خالش بلای جان ز خط مشکبار شدپرهیز ازان ستاره که دنباله دار شدانصاف نیست سوختن از تشنگی مراکز خون من عقیق لبت آبدار شد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۲۲ بال و پر محیط ز موج آشکاره شدگردد یکی هزار چو دل پاره پاره شدبالیدگی است لازمه التفات خلقفربه به یک دو هفته هلال از اشاره شد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۲۳ آثار عشق در دل چون سنگ من نمانددر بیستون من اثر از کوهکن نماندتا رنگ من شکسته خود را درست کردگلگونه در بساط سهیل یمن نماند❀❀❀❀❀❀شماره ۴۲۴ گردنکشی مکن که ضعیفان به آه سرددیهیم نخوت از سر قیصر گرفته اند