شماره ۴۲۵ مردم ز حد خویش برون پا نهاده اندراه هزار تفرقه بر خود گشاده اندبسته است روزگار جهان را به کار گلیکسر به فکر باغ و عمارت فتاده اندخواهند عاقبت ز ندامت به سر زدندستی که ظالمان به تعدی گشاده اند❀❀❀❀❀❀شماره ۴۲۶ روشندلان که آینه جان زدوده انداز روی حشر پرده هم اینجا گشوده اندغافل مشو ز گل که فرورفتگان خاکآن نامه را به خون دل انشا نموده اند❀❀❀❀❀❀شماره ۴۲۷ این ریش پروران که گرفتار شانه اندغافل که صد خدنگ بلا را نشانه انددر خانمان خرابی دل سعی می کننداین غافلان که در پی تعمیر خانه اند❀❀❀❀❀❀شماره ۴۲۸ جوش سخن من بود از جذبه مردانهر خام مرا بر سر گفتار نیارددلوی که چهل کس نتوانند کشیدنیک کس چه خیال است که از چاه برآرد؟
شماره ۴۲۹ رخسار تو با خط سیه کار چه سازد؟آیینه به تردستی زنگار چه سازد؟از جلوه شیرین دهنان آب نگردیدفرهاد به جان سختی کهسار چه سازد؟❀❀❀❀❀❀شماره ۴۳۰می بی خبر از نرگس شهلای تو ریزدخمیازه نمکسود ز لبهای تو ریزددر گوش صدف جای کند از بن دندانهر نکته که از لعل گهرزای تو ریزد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۳۱از دیده حیرت زده چون آب نریزد؟از دست چسان آینه سیماب نریزد؟در کلبه من از پی آسایش (من) چرخگورنگ ز خاکستر سنجاب نریزد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۳۲در دور خط آن سیم ذقن تلخ سخن شدخط ابجد بی رحمی آن غنچه دهن شدشد آتش گل اخگر خاکستر بلبلروزی که گل روی تو پیدا ز چمن شداخگر نتواند ز گریبان بدر انداختدستی که گرفتار سر زلف سخن شد
شماره ۴۳۳ لب تشنه تو، سوخته ای نیست نباشدشاد از تو غم اندوخته ای نیست نباشداندیشه زلف تو چو عزم سفر هنددر هیچ دل سوخته ای نیست نباشد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۳۴توفیق، مرا رخت به منزل نرساندخاشاک مرا موج به ساحل نرساندای وای بر آن کشته که از گریه شادیآبی به کف خنجر قاتل نرساند ❀❀❀❀❀❀شماره ۴۳۵ترسم که مرا عشق به مردی نرسانددل را به شفاخانه دردی نرساندامشب نفسم مضطرب از سینه برون رفتبر آینه حسن تو گردی نرساند!❀❀❀❀❀❀شماره ۴۳۶چون حرف زند، غنچه ز گفتار بماندچون جلوه کند، سرو ز رفتار بماندآن کبک خرامنده به رفتار چو آیدسیماب بر آیینه ز رفتار بماند
شماره ۴۳۷ جمعی که سر خویش به فتراک تو بستندچندان که به گردش بود این دایره، هستندشد پنجه سیمین تو در مهد، نگاریناز رشته جانها که به انگشت تو بستند❀❀❀❀❀❀شماره ۴۳۸کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟یوسف نه عزیز است که در چاه گذارندصد مرتبه خوشتر بود از قیمت نازلگر یوسف ما را به ته چاه گذارند ❀❀❀❀❀❀شماره ۴۳۹جویای تو آسودگی از مرگ نبینددر خاک، طلبکار تو از پا ننشینداز عمر برومند شود هر که درین باغدر سایه نخلی که نشاند بنشیند❀❀❀❀❀❀شماره ۴۳۶تا صدق طلب خضر من آبله پا بودهر موجه ای از ریگ روان قبله نما بوداز کشمکش عشق رسیدیم به دولتاین اره به فرق سر ما بال هما بودسر داد به صحرا دل دیوانه ما راآن گنج که در گوشه ویرانه ما بود
شماره ۴۴۱ احوال دل خسته به اغیار مگوییدحال سرشوریده به دستار مگوییددر خلوت دل رشته جان موی دماغ استاینجا سخن از سبحه و زنار مگوییددر سنگ پر و بال نهد حشر مکافاتهرگز سخن سخت به دیوار مگویید ❀❀❀❀❀❀شماره ۴۴۲ (شکست حال پریشان ما چه فایده دارد؟خرابی دل ویران ما چه فایده دارد؟)(بگیر دامنش ای اشک (و) چاره سازی (ما) کنهمین گرفتن دامان ما چه فایده دارد؟)(کسی که تخم محبت به دل نکشته چه داندکه آب دیده گریان ما چه فایده دارد؟) ❀❀❀❀❀❀شماره ۴۴۳کدام شوخ که با من سر عتاب ندارد؟کدام گوشه که چشمم گلی در آب ندارد؟مرا که تشنه آن لعلم از عتاب چه پروا؟که می پرست غم از تلخی شراب ندارد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۴۴عجب نباشد اگر دل ز آسمان بگریزدکه تیر راست رو از صحبت کمان بگریزدگل حمایت (و) مظلوم پروری است شجاعتوگرنه گرگ چرا از سگ شبان بگریزد؟
شماره ۴۴۵ خراب شو که به ملک خراب باج نباشدبرهنه شو که به عریان تنان خراج نباشدچنان بزی که چو فرمان کردگار درآیدترا به حال دگر نقل احتیاج نباشد ❀❀❀❀❀❀شماره ۴۴۶ همت عالی نظر به پست نداردخانه گردون غم نشست نداردتیر تو از شست صاف، گرد نشانهچون صف مژگان بلند و پست ندارد ❀❀❀❀❀❀شماره ۴۴۷دور قدح را مه تمام نداردروشنی ماه این دوام نداردبر لب کوثر شکسته است سبویشهر که به کف وقت صبح جام نداردبا همه دلها یکی است نسبت آن زلفدیده آهوشناس دام ندارد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۴۸ره به فروغ رخش نقاب نگیردابر تنک پیش آفتاب نگیردگرد دل عاشقان مگرد خدا رارخت تو بوی دل کباب نگیرد!
شماره ۴۴۹طالع ما عیش را غم می کندسور را همچشم ماتم می کندتا خیال گریه کردم یار رفتاین غزال از بوی خون رم می کند❀❀❀❀❀❀شماره ۴۵۰گریه ما دل به طوفان می دهدناله ما جان به افغان می دهدبلبلان را داغ دارد باغبانکاو سزای هرزه گویان می دهد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۵۱نه هر دل جای سودای تو باشددلی کز جا رود جای تو باشدگل از شبنم سراپا چشم گردیدکه حیران تماشای تو باشددو عالم را تواند پشت پا زدسر هر کس که در پای تو باشد❀❀❀❀❀❀شماره ۴۵۲هر که نبرد آب خود چشمه کوثر شودهر که فرو خورد اشک مخزن گوهر شودهر که فشاند از جهان دست خود آسوده شدخواب فراغت کند نخل چو بی بر شود
شماره ۴۵۳ خار پیراهن مشو آسودگان خاک راتا پس از مردن نگردد بر تنت هر موی مار❀❀❀❀❀❀شماره ۴۵۴غم مرا در جان بی حاصل نمی گیرد قرارجغد از وحشت درین منزل نمی گیرد قرارجان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیستموج دریا دیده در ساحل نمی گیرد قرارراهرو چون می تواند پشت بر دیوار داد؟در بیابان طلب منزل نمی گیرد قرار❀❀❀❀❀❀شماره ۴۵۵آشیان بلبلان پر گل شد از جوش بهارخوش وصالی قسمت بلبل شد از جوش بهاراز در گلشن به دشواری برون می آوردبس که دامان صبا پر گل شد از جوش بهارسبزه پشت لبت چون ریشه در دلها دواندگوشه دستار پر سنبل شد از جوش بهار❀❀❀❀❀❀شماره ۴۵۶باز دارم نعل در آتش ز پیکان دگرمی کند در سینه کاوش تیر مژگان دگرکشته آن دست و بازویم که در میدان عشقزخم را دل می دهد هر دم ز پیکان دگر
شماره ۴۵۷ ای ز رویت هر نظر محو تماشای دگردر دل هر ذره ای خورشید سیمای دگرچون رود بیرون ز باغ آن یوسف گل پیرهنمی شود هر شاخ گل دست زلیخای دگر ❀❀❀❀❀❀شماره ۴۵۸نوازش می کند بی حاصلان را آسمان کمتربه نخل بی ثمر دارد توجه باغبان کمترز آه گرم من دل سخت تر گردید گردون راچه حرف است این که از آتش شود زور کمان کمترندارد در درازی کوتهی دست دراز منبه پا گر می دهم دردسر آن آستان کمتر❀❀❀❀❀❀شماره ۴۵۹با بخت تیره کوکب ما را چه اعتبار؟در روز ابر، بال هما را چه اعتبار؟در کوی دوست نرخ دل از خاک کمترستدر صحن کعبه قبله نما را چه اعتبار؟❀❀❀❀❀❀شماره ۴۶۰درویش خامش است ز مبرم کشنده تراز پشه هاست پشه خاکی گزنده ترخاموش بی کمال چو باروت بی صداباشد ز پوچ گو به مراتب کشنده تر
شماره ۴۶۱ اقبال، گلی از چمن نیت خیرستزاغ ار به سرت سایه کند بال هما گیر❀❀❀❀❀❀شماره ۴۶۲ای دل بی تاب زاری واگذارگریه با ابربهاری واگذارکی ز صندل به شود دردسرم؟ناصحا این چوبکاری واگذار!❀❀❀❀❀❀شماره ۴۶۳رزق نزدیکان حق آید به پای خویشتناز تردد در حرم باشد کبوتر بی نیاز❀❀❀❀❀❀شماره ۴۶۴رنگ من کرده به بال و پر عنقا پروازنیست ممکن که به چندین بط می آید بازمی شود صاحب آوازه ز یکدستی، شعراین چه حرف است که یک دست ندارد آواز؟