شماره ۵۰۵به بوسی قانع از لبهای شکربار چون گردم؟ازین قند مکرر سیر من یکبار چون گردم؟ز بوی گل گرانی می کشد نازک نهال منبه چندین کوه غم بر خاطر او بار چون گردم؟ شماره ۵۰۶نمی کردم به نیرنگ خزان ترک وفاداریاگر روی دلی از غنچه این باغ می دیدم شماره ۵۰۷فضای چرخ تنگی می کند بر مغز پرشورمقبای دار کوتاه است بر بالای منصورمچنان باریک بین گردیده ام از عاقبت بینیکه جوی شهد آید در نظر چون نیش زنبورمز صحرای شکرریز قناعت گوشه ای دارمکه آید در نظر ملک سلیمان دیده مورم شماره ۵۰۸من آن رندم که راز دل ز لوح سینه می خوانمخط جوهر ز پشت صفحه آیینه می خوانمنمی سازد اجل از گفتگوی عشق خاموشممن آن طفلم که درس خویش در آدینه می خوانم
شماره ۵۰۹بر سر خوان امل دست هوس می بندمدر شکرزار، پر و بال مگس می بندمشوق در هیچ مقامی نکند آسایشدر گلستانم و احرام قفس می بندم شماره ۵۱۰نتوان کرد به زندان بدن محصورمشیشه را می شکند زور می پرزورمدر نمکدان ز نمکزار چه خواهد گنجید؟چه کند حوصله تنگ فلک با شورم؟بس که آمیخته نیش بود نوش جهاندیدن شهد فزون می گزد از زنبورم شماره ۵۱۱جذبه ای کو که ازین نشأه به پرواز آیم؟سبک از پله انجام به آغاز آیمصبح محشر نفس بیهده ای می سوزدنه چنان رفته ام از خود که دگر باز آیم شماره ۵۱۲ گر چه خاکیم پذیرای دل و جان شده ایمچون زمین آینه حسن بهاران شده ایمدر سر کوی خرابات سبکدستی نیستورنه عمری است که از توبه پشیمان شده ایم
شماره ۵۱۳ اگر سیاه دلم داغ لاله زار تواماگر گشاده جبینم گل بهار تواماگر چه چون ورق لاله نامه ام سیه استبه این خوشم که جگرگوشه بهار توامچرا عزیز نباشم، نه خار این چمنم؟سرم به عرش نساید چرا، غبار توام شماره ۵۱۴ دلی گرفته تر از غنچه در بغل دارمبه چشم آبله با خار بن جدل دارمز بس که سینه ام از کینه جهان صاف استگمان برند که آیینه در بغل دارم شماره ۵۱۵خدنگ او نظری دوخته است بر بالمامید هست گشادی ز شست اقبالمدر آشیان به خیال تو آنقدر ماندمکه غنچه شد گل پرواز در پر و بالم شماره ۵۱۶شکار جذبه توفیق شد گریبانمدگر چه خار تواند گرفت دامانم؟به کوی دوست رسیدم ز راه ساده دلیز جیب کعبه برآورد سر بیابانممرا به رد و قبول زمانه کاری نیستچو چشم آینه در خوب و زشت حیرانم
شماره ۵۱۷ ستم به خویش ز کوتاهی زبان کردیمبه هر چه شکر نکردیم، یاد آن کردیمبنای خانه به دوشی بلندکرده ماستقفس نبود که ما ترک آشیان کردیم شماره ۵۱۸ برون ز شیشه افلاک همچو رنگ زدیمبه عالمی که در او رنگ نیست چنگ زدیمشکست بر دل ما آن زمان گوارا شدکه مومیایی احباب را به سنگ زدیم شماره ۵۱۹ کمند زلف ترا چون به خویش رام کنیم؟به راه دام تو در خاک چند دام کنیم؟سپهر تیغ مکافات بر کف استاده استچه لازم است که ما فکر انتقام کنیم؟اگر چه پختگیی نیست کارفرما راچه لازم است که ما کار خویش خام کنیم؟ شماره ۵۲۰به هفت آب، دهن از شراب می شویمدگر ز توبه به مشک و گلاب می شویمشکسته بالی عصیان کلید فردوس استز نامه عمل خود ثواب می شویم
شماره ۵۲۱فرهادم و ثبات قدم هست پیشه امناخن دوانده در جگر سنگ تیشه اماز بخت شور در نمک آبم چو مغز تلخمی روترش کند چو درآید به شیشه اماز ناخن آب دشنه الماس برده امفرهاد را به کوه جهانده است تیشه ام شماره ۵۲۲ صد خنده واکشم ز تو تا ترک جان کنمدر خون صد بهار روم تا خزان کنمتیغش ز سخت جانی من کند اگر شودلوح مزار خویش ز سنگ فسان کنم شماره ۵۲۳در کار عشق سعی چو فرهاد می کنممشق جنون به خامه فولاد می کنمتا فکر کرده است مرا بر سخن سواردر کوه قاف صید پریزاد می کنم شماره ۵۲۴گاهی به کوه و گاه به صحرا نمی رومچون سیل بی حجاب به هر جا نمی رومدر کوهسار سنگ ملامت مجاورممجنون صفت به دامن صحرا نمی رومنقش فنا در آینه خشت دیده امهرگز پی عمارت دنیا نمی روم
شماره ۵۲۵کو می که اختیار خرد را به او دهم؟مستانه دست خویش به دست سبو دهمبر هر طرف که می نگرم حشر آرزوستزلف ترا به دست کدام آرزو دهم؟ شماره ۵۲۶دل را به زلف حسن شمایل نمی دهمتا دل نمی دهند مرا دل نمی دهماین گردن ضعیف سزاوار تیغ نیستدر قتل خویش زحمت قاتل نمی دهم شماره ۵۲۷ حاشا که دل به ناز و نعیم جهان نهممرغی نیم که بیضه درین آشیان نهمچون صبح بس که پرده دری دیده ام ز خلقترسم که راز با دل شب در میان نهمخاکم که سینه ام هدف تیر عالم استگردون نیم که با همه کس در کمان نهم شماره ۵۲۸از شرم عشق دیده خونبار بسته ایمسدی میان دیده و دیدار بسته ایمجز آه، تخم سوخته را نیست خوشه ایما دل عبث به خال لب یار بسته ایم
شماره ۵۲۹پیش قضا طلسم ز تدبیر بسته ایمسد شکر به رهگذر شیر بسته ایممجنون خانه زاد بیابان وحشتیمدیوانگی به خود نه به زنجیر بسته ایمحاشا که زخم ما دهن شکوه وا کندخود بر میان ناز تو شمشیر بسته ایم شماره ۵۳۰دام امید در ره ایام بسته ایمدر رهگذار سیل ز خس دام بسته ایمبر دست روزگار روان است حکم ماتا لب ز گفتگو چو لب جام بسته ایمعشق آن حریف نیست که صید زبون کندخود را به زور بر قفس و دام بسته ایم شماره ۵۳۱راه نشاط بر دل دیوانه بسته ایمما راه آشنایی بیگانه بسته ایماز چشم زخم توبه مبادا شکسته دلعهدی که ما به شیشه و پیمانه بسته ایمغیرت شهید بی ادبی های طرز ماستاز موم، نخل ماتم پروانه بسته ایم شماره ۵۳۲از خط به مهربانی ما بدگمان مشوما با لبت نمک به حرامی نخورده ایم
شماره ۵۳۳رفتیم و کوی او به رقیبان گذاشتیمخوش کعبه ای به خار مغیلان گذاشتیمآب نمک شناسی و رنگ حیا نداشتلعل لب ترا به رقیبان گذاشتیم شماره ۵۳۴ گرم نصیحت دل دیوانه خودیمسنگیم و در کمینگه پیمانه خودیمهمت بلند مرتبه از آبروی ماستما خوشه چین خرمن بی دانه خودیم شماره ۵۳۵چون گل پی رنگینی دستار نباشمچون آب روان تشنه رفتار نباشماشکم که به هر تنگ نظر گرم نجوشمآهم که به هر سردنفس یار نباشمناقوس غریبانه به فریاد درآیدآن روز که در حلقه زنار نباشمزین شهر چرا روی به صحرا نگذارم؟دیوانه شدم، چند گرفتار نباشم؟ شماره ۵۳۶ما را به تو شد راهنما راهبر چشمچون اشک نگردیم چرا گرد سر چشم؟فریاد من از دست پریشان نظریهاستچون نای بود ناله ام از رهگذر چشم
شماره ۵۳۳رفتیم و کوی او به رقیبان گذاشتیمخوش کعبه ای به خار مغیلان گذاشتیمآب نمک شناسی و رنگ حیا نداشتلعل لب ترا به رقیبان گذاشتیم شماره ۵۳۴ گرم نصیحت دل دیوانه خودیمسنگیم و در کمینگه پیمانه خودیمهمت بلند مرتبه از آبروی ماستما خوشه چین خرمن بی دانه خودیم شماره ۵۳۵چون گل پی رنگینی دستار نباشمچون آب روان تشنه رفتار نباشماشکم که به هر تنگ نظر گرم نجوشمآهم که به هر سردنفس یار نباشمناقوس غریبانه به فریاد درآیدآن روز که در حلقه زنار نباشمزین شهر چرا روی به صحرا نگذارم؟دیوانه شدم، چند گرفتار نباشم؟ شماره ۵۳۶ما را به تو شد راهنما راهبر چشمچون اشک نگردیم چرا گرد سر چشم؟فریاد من از دست پریشان نظریهاستچون نای بود ناله ام از رهگذر چشم
شماره ۵۴۱گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختناز چراغ غیرتم (گل) می کند واسوختنما چو گل با سینه صد چاک عادت کرده ایمبخیه را بر زخم نتوانی به سوزن دوختن شماره ۵۴۲ مردم از افسردگی ای بخت چشمی باز کنگریه را آگاه گردان، ناله را آواز کنای که می بخشی به گلچینان کلید باغ رااول این قفل گره از بال بلبل باز کن شماره ۵۴۳درگذشت از خاکساری دشمن از آزار منشد حصار عافیت کوتاهی دیوار منسخت جانی داردم از شکوه گردون خموشخنده کبک است شور سیل در کهسار من شماره ۵۴۴از نصیحت دم مزن با خاطر افگار منکز دوای تلخ بدخوتر شود بیمار منجوش یکرنگی ز من نام و نشان برداشته استمی دهد آزار خود، هر کس دهد آزار من