شماره ۵۸۴محبت چون کند زورآزماییشکست آرد به قلب مومیاییبه رنگ و بو مناز ای گل که داردخزان در آستین دست حنایی شماره ۵۸۵مرا چون نیست طالع ز آشناییهمان بهتر که سازم با جداییمن و بیگانگی، کز خوش قماشیندارد پشت و رو چون آشنایی شماره ۵۸۶باز رنگت شکسته است امروزتا کجا رنگ عشق ریخته ای شماره ۵۸۷تا چو سرزلف صد شکست نیابیدامن معشوق را به دست نیابیتا ندهی خویش را تمام به علمیبعضی ازان را چنان که هست نیابی
شماره ۵۸۸نهشت شرم رخ از گوشه نقاب نمایینشد که گوشه کاری به آفتاب نماییهوا چو ابر شود شیشه را به جلوه درآورمباد دختر رز را به آفتاب نمایی شماره ۵۸۹بهار می گذرد، سیر گلستانی کنبه آشیان چه فرو رفته ای، فغانی کنمباد خیره شود آرزوی خام طمعبه وقت خواب گل بوسه را نشانی کن!ترا به خلق، تماشاییان شناخته اندبرای گلشن خود فکر باغبانی کن شماره ۵۹۰به هرزه ناله و فریاد ای سپند مکناگر ز سوختگانی صدا بلند مکنمباد ز هر ندامت گزد زبان ترابه تلخکامی عشاق نوشخند مکن شماره ۵۹۱یکی هزار شد از عشق ناتمامی منز آفتاب قیامت فزود خامی منکمال چون مه نو بوته گدازم شدبه از تمامی من بود ناتمامی من
شماره ۵۹۲ ختم است بر خرام تو راه نظر زدنچون آه صبحگاه به قلب جگر زدندر خامشی گریز ز گفتار، زان که هستآن گل به جیب ریختن، این گل به سر زدن شماره ۵۹۳اول علاج ما به نگاه کشند کنآنگاه غیر را هدف نوشخند کناز صد یکی به سوز نهانی نمی رسدای کمتر از سپند، صدایی بلند کن شماره ۵۹۴خود را به عشق کم ز خودی متهم مکنآیینه هست، بر نگه خود ستم مکنعشق است و صد هزار غم عافیت گدازتاب جفا نداری بر خود ستم مکن شماره ۵۹۵تیغ دو دم بود لب خندان به چشم منشاخ گل است زخم نمایان به چشم منگشته است از نظاره آن سرو جامه زیبسوهان روح، سرو گلستان به چشم منصبح دگر شود ز پی خواب غفلتمخالی اگر کنند نمکدان به چشم من
شماره ۵۹۶ هر نغمه طرازی نرباید دل مستاناز ناله نی وجد کند محمل مستاناز طاق فرود آید و در پای خم افتدخشتی که سرانجام کنند از گل مستان شماره ۵۹۷ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردنکه به جامه های صورت نتوان نماز کردنقد همچو تیر خود را به سجود حق کمان کنکه به این کلید بتوان در خلد باز کردن شماره ۵۹۸دل ز مهر بوالهوس آزاد کنشعله را از قید خس آزاد کنما حریف درد غربت نیستیممرغ ما را با قفس آزاد کن! شماره ۵۹۹برد تا رنگ حیا را باده از رخسار اوآنچه بسیارست گلچین است در گلزار اوطره دستار او همسایه بال هماستپادشاهی کرد گل بر گوشه دستار او
شماره ۶۰۰نیست هر آیینه را تاب رخ گلرنگ اوهم مگر آیینه سازند از دل چون سنگ اودر شب تاریک نتوان دزد را دنبال رفتدل گرفتن مشکل است از طره شبرنگ اواز لطافت نسبت رخسار او با گل خطاستکز نگاه گرم گردد آفتابی، رنگ او شماره۶۰۱عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای اوخضر و عمر جاودان، ما و قد رعنای اوخواجه مستغنی ز دین من به دنیای دنی استچون نباشم من به دین مستغنی از دنیای او؟ شماره ۶۰۲می به جامم می کند چشم خمارآلود توگل به طرحم می دهد روی بهارآلود تومی رسی از گرد راه و می توان برداشتنگرده خورشید از روی غبارآلود تو شماره ۶۰۳ای قیامت نخل بند قامت رعنای تونخل رعنایی به بارآورده بالای توحق ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟بوسه من کارها دارد به خاک پای تو
شماره ۶۰۴ای صبا احوال ما با پاسبان او بگواشتیاق سجده را با آستان او بگوهر کجا آن شاخ گل را ناز بگشاید کمرشکوه آغوش ما را با میان او بگو شماره ۶۰۵ مگر ذوق خودآرایی براندازد نقابش راوگرنه عشق مسکین چه دارد رونمای او؟ شماره ۶۰۶قیامت را به رفتار آورد سرو روان توزند مهر خموشی بر لب عیسی زبان توصبا را منع می کردم ز گلزارت، چه دانستمکه زیر دست صد گلچین برآید گلستان تو شماره ۶۰۷ای قیامت نخل بند قامت رعنای تونخل رعنایی به بارآورده بالای توحق ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟بوسه من کارها دارد به خاک پای تو
شماره ۶۰۸یکی هزار شد از خط سبز، شهرت اوازین غبار بلندی گرفت رایت اواگر چه بود گلوسوز آن لب شکرینشد از خط عسلی بیشتر حلاوت او شماره ۶۰۹ اگر ز تیغ کند روزگار افسر توبرون نمی رود این باد نخوت از سر توز سرکشی تو نبینی به زیر پا، ورنهبه لای نفی بنا کرده اند پیکر تو شماره ۶۱۰ --- شماره ۶۱۱به کویش مشت خاکی می فرستمپیام دردناکی می فرستمدماغ نامه پردازی ندارمبه مستان برگ تاکی می فرستم
شماره ۶۱۲ خیره گردد دیده صبح از جلای داغ منداغ دارد مهر تابان را صفای داغ مننیست گر صحرای محشر سینه گرمم، چرامی پرد چون نامه هر سو پنبه های داغ من؟ شماره ۶۱۳ ختم است بر خرام تو راه نظر زدنچون آه صبحگاه به قلب جگر زدندر خامشی گریز ز گفتار، زان که هستآن گل به جیب ریختن، این گل به سر زدن شماره ۶۱۴اول علاج ما به نگاه کشند کنآنگاه غیر را هدف نوشخند کناز صد یکی به سوز نهانی نمی رسدای کمتر از سپند، صدایی بلند کن شماره ۶۱۵خود را به عشق کم ز خودی متهم مکنآیینه هست، بر نگه خود ستم مکنعشق است و صد هزار غم عافیت گدازتاب جفا نداری بر خود ستم مکن
شماره ۶۱۶ تیغ دو دم بود لب خندان به چشم منشاخ گل است زخم نمایان به چشم منگشته است از نظاره آن سرو جامه زیبسوهان روح، سرو گلستان به چشم منصبح دگر شود ز پی خواب غفلتمخالی اگر کنند نمکدان به چشم من شماره ۶۱۷ هر نغمه طرازی نرباید دل مستاناز ناله نی وجد کند محمل مستاناز طاق فرود آید و در پای خم افتدخشتی که سرانجام کنند از گل مستان شماره ۶۱۸ ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردنکه به جامه های صورت نتوان نماز کردنقد همچو تیر خود را به سجود حق کمان کنکه به این کلید بتوان در خلد باز کردن شماره ۶۱۹دل ز مهر بوالهوس آزاد کنشعله را از قید خس آزاد کنما حریف درد غربت نیستیممرغ ما را با قفس آزاد کن!
شماره ۶۱۹برد تا رنگ حیا را باده از رخسار اوآنچه بسیارست گلچین است در گلزار اوطره دستار او همسایه بال هماستپادشاهی کرد گل بر گوشه دستار او شماره ۶۲۰ نیست هر آیینه را تاب رخ گلرنگ اوهم مگر آیینه سازند از دل چون سنگ اودر شب تاریک نتوان دزد را دنبال رفتدل گرفتن مشکل است از طره شبرنگ اواز لطافت نسبت رخسار او با گل خطاستکز نگاه گرم گردد آفتابی، رنگ او شماره ۶۲۱عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای اوخضر و عمر جاودان، ما و قد رعنای اوخواجه مستغنی ز دین من به دنیای دنی استچون نباشم من به دین مستغنی از دنیای او؟ شماره ۶۲۲می به جامم می کند چشم خمارآلود توگل به طرحم می دهد روی بهارآلود تومی رسی از گرد راه و می توان برداشتنگرده خورشید از روی غبارآلود تو