»غزل شماره 89«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~نه زلفست آن که دلها را کمندستهزاران دل بهر موئیش بند استنه اندامست و قد سرویست آزادنه گفتار است و لب قندست قندستنه چشمست آنکه بیماریست یا مستنه ابرو آن کمانی یا کمند استنه حالست آنکه بینی بر عذارشبرای چشم بر آتش سپند استنه مجنونست آنکو دل باو دادکه هر کو شد اسیرش هوشمند استنه بیماری بود بیماری عشقشفای سینهٔ هر دردمندستز زلفش تار موئی فیض را بساز آنشب عمر جاویدان بلند است
»غزل شماره 90«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~کعبهٔ وصل تو پناه منستطاق ابروت قبله گاه منستچشم فتان مست خونریزتخود زبیداد خود پناه منستخود ره لشگر غمت دادمغارت خان و مان گناه منستبنگاهی اگر خراب شدمچشم مست تو عذرخواه منستشد دلم خون زروی گلگونتاشک خونین من گواه من استروی و راه دگر نمیدانملطف و قهر روی و راه منستفیض روز تو هم تیره از آنستبخت من هم سیه ز آه منس
»غزل شماره 91«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~گر کشی و گر بخشی هر چه میکنی خوبستکشتن از تو میزیبد بخشش از تو محبوبستگر نوازی از لطفم ور کدازی از قهرمهر چه میکنی نیکوست التفات مطلوبستگر وفا کنی شاید ورجفا کنی بایدقهرهات مستحسن لطفهات محبوبستجلوه های تو موزون غمزهای تو شیریننازها بجای خود شیوهات مرغوبستغمزه را چو سردادی هر چه میکند نیکوستناز را چوره دادی هر چه میکند نیکوستدم بدم زنی بر هم آن دو زلف خم در خمعالم کنی ویران شیوهٔ ترا شوبستیوسف زمانی تو زبدهٔ جهانی توهر که قدرتو دانست در غم تو یعقوبستدل بعشق ده زاهد دلفسردگی عیبستحق بهیچ نستاند آن دلی که معیوبستوه چه میکند با دل نالهای درد آلوددر غمش بنال ای فیض ناله تو مرغوبست
»غزل شماره 92«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~لب برلبم نه ساقیا تا جان فشانم مست مستاین باقی جان گوبرو آن جان باقی هست هستچشمان مستت را مدام مستان چشم توغلامچشمان مستت می بدست مستان چشمش می پرستهم چشم مستت فتنه جوهم مست چشمت فتنه خودر هند و در ایران فتد بس فتنه ها زآنترک مستگرچشم بیمارت بلاست بیمار چشمت را دواستهم از بلا یابد شفا آنکش بلای عشق خستدر پیش خورشید رخت باشد رخ خورشید سهلدر پیش شمشاد قدت باشد قد شمشاد پستموئی شدم زاندیشهٔ تنگ آمدم از فکرتیآیا میانی هست نیست آیا دهانی نیست هستخواهی خلاصی از بلا در عشق گم شوعاشقاهر کوشد اندرعشق گم جست از بلا و غصه دستگرفیض بودی یارعشق گم گشتی اندرعشق یاردر عشق یار ارگم شدی یارآمدی او را بدست
»غزل شماره 93«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~شوریدگان عشق را ای مطرب آهنگ فناستبرگ نوا را ساز کن ساز ره مستان نواستبیخ طرب در چنک ما اندوه و غم دلتنگ مالذات دنیا ننگ ما ما را ببزم دوست جاستزاهدزجنت دم زندسلطان زتاج وتخت وملکمارانه این زیبدنه آن فوق دوعالم جای ماستجا درزمین گوتنگ باش ماراکه درعرش است دلدر زیر سرگوسنگ باش ما را چو برافلاک پاستبیگانهای ای مشتری ما را تو ارزانمیخریکی میشناسد جنس ما الا کسی کو آشناستگوهر شناسد مشتری کی داندش هر گوهریآنرا که باشد معرفت داند که این درّ پر بهاستپروردهٔ عشقیم ما دادیم در دل عیشهاما را زمعشوق ازل در جان و دل پیغامهاستگو غیرما باجنگ باش از عاشقی درننگ باشآن یار با ما آشتی زین عشق ما را فخرهاستهر درد در عالم بود این فیض میدارد دواهم درد من از عشق خواست هم عشق دردم را دواست
»غزل شماره 94«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~نگارا در غمت جانم حزین استبهر جزو دلم در وی دفین استترا رحمی بباید یا مرا صبرچه سازم چون نه آنست و نه اینستامیر حسن را خوی آنچنانستاسیر خلق را عشق اینچنین استتقاضای جناب حسن آنستتمنای خیال عشق این استدلم تا خستهٔ ابرو کمانیستبهر جایم بلائی در کمین استچه سازم با دل سودا پرستیکه بهر بیغمان دایم غمین استچه سازم با جفای بیوفائیکه آئین شکست و عقل و دین استهمانا رأی و حکم او همانستهمانا سرنوشت من همین استبلی دلدار با من آنچنانستاز آنحال دل فیض اینچنین است
»غزل شماره 95«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~صحرا وباغ و خانه ندانم کجا خوش استهرجا خیال روی تو باشد مرا خوش استدر دوزخ ار خیال توام همنشین بودیاد بهشت می نکنم بس که جا خوشستغمخوار گومباش غمین از بلای ماما عاشقان غمزده را در بلا خوشستبا آب چشم و آتش دل گشته ام مقیمبرخاک کوی دوست که آب وهوا خوش استمقصود مازدیدن خوبان لقای تستزاهد ترا بقا خوش و ما را لقا خوش استخوبست دلبری و جفا و ستمگریگه گه زمهوشان و گهی هم وفا خوش استخوبان این زمانه زکس دل نمیبرندحسن ارچه در کمال بود با حیا خوش استاز دلیران وفا نکند فیض کس طمعالحق زخوبرویان رسم جفا خوش است
»غزل شماره 96«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~گفتم که روی خوبت از من چرا نهانستگفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیانستگفتم که از که پرسم جانا نشان کویتگفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشانستگفتم مرا غم تو خوشتر زشادمانیگفتا که در ره ما غم نیز شادمانیستگفتم که سوخت جانم از آتش نهانمگفت آنکه سوخت او را کی ناله یا فغانستگفتم فراق تا کی گفتا که تا توهستیگفتم نفس همین است گفتا سخن همانستگفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ماگفتم غمم بیفزا گفتا که رایگانستگفتم زفیض بپذیر این نیم جان که داردگفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جانست
»غزل شماره 97«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~سبزهٔ خط تو دیدن چه خوش استدر بهار تو چریدن چه خوش استدر جمالت نگرستن چه نکوستگل زگلزار تو چیدن چه خوشستاز دهان تو گرفتن کامیشکر از تنک کشیدن چه خوش استجای در سایهٔ زلفت کردیمو بموی تو رسیدن چه خوش استدر تمنای وصالت تا حشرتلخی مرگ چشیدن چه خوشستگلهٔ دوست شمردن بر دوستزان دهان عذر شنیدن چه خوش استدر مجاز تو حقیقت گفتنپرده در پرده دریدن چه خوش استشکر از مصر معانی بیانزنی خامه کشیدن چهٔ خوشستفیض شوری بجهان افکندیسخنان تو شنیدن چه خوشست
»غزل شماره 98«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~سوی تو بی تاب دویدن خوشستبرقع از آن روی کشیدن خوشستمی زدهان تو کشیدن نکوستجان زلبان تو مکیدن خوش استدر هوس بوسه لعل لبتجان بلب کام رسیدن خوش استگوشهٔ ابروی تو آن ماه نوبر رخ خورشیدن تو دیدن حوشستنیست به از باغ رخت روضهٔسیب زنخدان تو چیدن خوش استفیض زمیخانه لعل لبشساغر سرشار کشیدن خوش استقصه شیرین لبش دم بدماز نی کلک توشنیدن خوشست