انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 11 از 98:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
»غزل شماره 99«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
من و هزار گدا همچو من بنزد تو هیچست
گدا چه پادشهان زمن بنزد تو هیچست
کجا رسند بحسن تو دلبران خطائی
بتان چین و خطا و ختن بنزد تو هیچست
ندیده روی تو ورنه به بت کجا نگرستی
نکوترین بتی از برهمن بنزد تو هیچست
بهار عارض تو برد آبروی بهاران
بهار و گلشن و طرف چمن بنزد تو هیچست
ببوی زلف تو کی میرسد نسیم بهاری
عبیر و عنبرو مشک ختن بنزد توهیچست
بنفشه چیست سمن کیست پیش زلف و رخ تو
بنفشه وسمن ونسترن بنزد تو هیچست
نبات و قند بدان لب کجا رسد بحلاوت
نبات و قندو شکر من بمن بنزد توهیچست
کجا لطافت دندان تست عقد گهر را
صفای گوهر و درّ عدن بنزد تو هیچست
به پیش قد تومر سرو را چه قدر و چه رفعت
قد صنوبر و سرو چمن بنزد تو هیچست
بگرید ار همه عمر از فراق روی تو عاشق
نگوئیش که چه خواهی زمن بنزد تو هیچست
هلاک گشت اگرعاشق از غم وهم اگر زیست
هلاک گشتن چون زیستن بنزد تو هیچ است
خموش گردد اگر فیض ور غزل بسراید
خموش گشتنش و دم زدن بنزد تو هیچ است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 100«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در غمزه مستانه ساقی چه شرابست
کز نشأه آنجان جهان مست و خرابست
هشیار نه یک زاهد و مخمور نه یک مست
مستست تر و خشک جهان اینچه شرابست
عشقست روان در رک و در ریشه جانها
ذرات جهان مست ازین بادهٔ ناب است
از عشق زمین جام شرابی است لبا لب
وین چرخ نگونسار برین جام حباب است
جان می طلبد غمزه ات ای ساقی مستان
پیمانهٔ ما پرنشده است این چه شتاباست
از چشم سیه مست تو هستند جهانی
زان میکده ویران و خرابات خراب است
مگذار که یکذره بماند زوجودش
خورشید دل آرای ترا فیض نقابست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 101«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دمبدم دل ما را از الست پیغام است
از بلی بلی جانرا تازه تازه اسلامست
خاص می نه پندارد کاین بروز اول بود
بعد از آن سخن بگسست این عقیده عامست
گوش هر خدا بینی مستمع بود از حق
وانکه او نمی بیند بی گمان که او خامست
هر دو کون را ایزد دم بدم در ایجاد است
خلق راست راز کن مستی که بی جام است
بهر صید جان پاک دامها کنند از خاک
تا شود به از املاک یا رب این چه انعامست
مرغهای جان آید در شباک تن افتد
در بلا شود پخته زانکه بی بلا خاماست
فوج فوج از آن عالم آورند جانها را
تا کدام ناکام و تا کدام را کامست
زمرهٔ سعید آیند زمرهٔ شقی گردند
تا چه در قضا رفته تا چه هر کرا نامست
زآتش غم عشقی جان و دل نشد پخته
ساز ره نکردی فیض کار بارو تو خامست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 102«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
صورت انسان دگر معنی آن دیگر است
صورت انسان مس و معنی انسان زرست
مس چه بودلحم وپوست زرچه بودعشقدوست
این مس اگر زر شود ازدو جهان بر ترست
عشق بود روح دین چشم و چراغ یقین
هر که درو عشق نیست کفر درو مضمرست
عشق رساند ترا تا به جناب خدا
در ره اطوار صنع راهرو و رهبرست
سوی من آئی دمی بر تو ببارم نمی
از رشحات یمی این سخنم زوترست
کاش ترا جای آن باشد و گنجای آن
تا به عیان آورم آنچه بغیب اندرست
ظرف تو از حرف عشق جام لبا لب کنم
جنت به قالب کنم گوئی که اینمحشراست
مست شوی کف زنان شور بر آری که این
نیست مکرر ستخیز ورنه چه شور و شرست
شور نشور است این بعث قبور است این
شرح صدورست این از همه بالاترست
این اثر طاعت است زلزلهٔ ساعت است
حامله بار افکند مرضعه کور و کرست
بر تو عذابست این زانکه همین صورتی
نزد من آو ببین کز دل و جان خوشتر است
فیض بهل صوت و حرف بحر مپیما بحرف
غرقهٔ این بحر را دم نزدن بهتر است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 103«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زغفلت تو ترا صد حجاب در پیش است
صفای چهرهٔ جانرا نقاب در پیش است
بسی کتاب بخواندی کتاب خویش بخوان
زکردهای تو جانرا کتاب در پیش است
حساب کردهٔ خود کن حساب در چه کنی
که ماند از پس و روز حساب در پیش است
عذاب روح مکن بهر مال دنیی دون
عذاب قبر و سوال و جواب در پیش است
زبهر آنچه زپس ماندت چه میسوزی
زمین و حشر و تف آفتاب در پیش است
جواب پرسش اعمال خود مهیا کن
شدن ز شرم و خجالت چو آب در پیشست
توانی ار بعبادت شبی بروز آری
بکن بکن که بهشت و ثواب در پیشست
توانی ار نکنی معصیت بدار فنا
مکن مکن که جحیم و عقاب در پیش است
زمانی ارنکنی خواب در دل شب ها
شود که در لحدت وقت خواب در پیش است
نصیحت تو یکی فیض در دلت نگرفت
ترا زگفتهٔ خود صد حجاب در پیش است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 104«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای آنکه توئی قبله ارباب کیاست
چون تو نبود راهنمائی بنفاست
گر دعوی دانش کنی از بهر مباهات
تسخیر نموده است ترا حبّ ریاست
ای سایس اغیار بتعلیم و هدایت
نفس دغلت را نکنی هیچ سیاست
ای حارس بیگانه ز انواع جهالت
خود را نکنی هیچ زابلیس حراست
عیب جلی خویش نه بینی بدو دیده
عیب خفی غیر بیابی بفراست
گوئی همه را درس بقانون و اشارات
خود هیچ شفائی نبیابی ز دراست
تمییز شریفان و خسیسان زتو پرسند
از نفس شریفت نکنی دور خساست
باطن همه آلبوده بانواع رذایل
پاکیزه کنی ظاهر خود را زنجاست
بینی بدی از کس نکنی صبر بر اخفا
ور نیک عداوت کنی از رشک و نفاست
گوئی همه جا عیب کسانرا بعلالا
در خویش نه بینی شره و بخل و شراست
اصلاح خود او لیست زدلها خبرت نیست
در کار کسان کار مفرمای کیاست
هر تخم که کاری ثمر آن در وی فیض
میکن بنکو کاری انواع غراست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 105«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
راز در دل شده کره محرم کجاست
مردم فهمیده در عالم کجاست
در گلو بس قصه دل غصه شد
برنیارم زد نفس همدم کجاست
زخم این نامحرمانم دل بخست
محرمی کو در جهان مرهم کجاست
غم بخواهد کنند بنیاد مرا
راه آن معمورهٔ بی غم کجاست
در جهان کو صاحب فهم درست
تا بگوید چارهٔ این غم کجاست
در دو عالم یک سخن فهمم بسست
تا دلی خالی کنم آنهم کجاست
گشته ام بیگانه از خویش و تبار
عشق را پروای خال و عم کجاست
شد مخمر طینت آدم به غم
در بنی آدم دل خرم کجاست
نیش نوشی در جهان بی نیش غم
یک گل بیخار در عالم کجاست
فیض تا کی شکوه از ابنای دهر
ناله کم کن محرم این دم کجاست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 106«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خمار گشت مرا ساقیا شراب کجاست
نکرد چارهٔ این درد دُرد ناب کجاست
شکیب و صبر مفرما نماند صبر و شکیب
مزن زتاب و توان دم توان و تاب کجاست
چو نام او شنوم دل در اضطراب آید
دلست مضطرب آن جان اضطراب کجاست
شباب عمر بود وصل یار و هجران شیب
زشیب هجر بجان آمدم شباب کجاست
دلم گرفت درین خاکدان تیره و تنک
کجاست روزنه این باب حجره را و کجاست
گرفت لشکر غم ملک دل بیا مطرب
نی و کمانچه چه شد عود کور باب کجاست
بیار فیض بخوان از کتاب خود غزلی
مگر دلم بگشاید بیا کتاب کجاست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 107«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دل که ویران اوست آباد است
جان چو غمناک از او بود شاد است
موبمو خویش را بدو بندم
هر که در بند اوست آزاد است
این سعادت بسعی می نشود
غم او روزی خداداد است
در خرابی بود عمارت دل
خانهٔ دل زعشق آباد است
عشق استاد کار خانهٔ ماست
کوشش از ما زعشق ارشاد است
هیچ کاری نمیکنیم بخود
همه او میکند که استاد است
کار کن کار و گفتگو بگذار
فیض بنیاد حرف برباد است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 108«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
جمال یار که پیوست بی قرار خود است
چه در قفا و چه در جلوه در قرار خود است
همیشه واله نقش و نگار خویشتن است
مدام شیفتهٔ زلف تا بدار خود است
هم اوست آینه هم شاهد است و هم مشهود
بزیر زلف و خط و خال پرده دار خود است
هم اوست عاشق و معشوق و طالب و مطلوب
براه خویش نشسته در انتظار خود است
برای خود بود و عندلیب گلشن خود
هوای کس نکند سبزه و بهار خود است
بکام کس نشود هرگز آنکه خود کامست
بحال غیر نپردازد آنکه یار خود است
بگوی فیض سخنها که کس نمی فهمد
بقدر دانش خود هر کسی بکار خود است
مدام خون جگر میخورد زپهلوی خود
چو لاله این دل سرگشته داغدار خود است
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 11 از 98:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA