انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 15 از 98:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
»غزل شماره 139«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
باز آمدم با نقل و می سرمست از جام الست
باز آمدم با چنگ و نی سرمست از جام الست
باز آمدم طوفان کنم کونین را ویران کنم
میخانه را عمران کنم سرمست از جام الست
باز آمدم جولان کنم جولان درین میدان کنم
سرها چوکوغلطان کنم سرمست ازجام الست
بی باده مستیها کنم بیخویش هستیهاکنم
در اوج پستیها کنم سرمست از جام الست
درپیش او رقصان شوم در کیش او قربان شوم
درخون خودغلطان شوم سرمست ازجام الست
خود را زخود غافل کنم نقش خودی زایل کنم
لوح سوی باطل کنم سرمست از جامالست
افسانها را طی کنم اسب خرد را پی کنم
تجدید عهد وی کنم سرمست از جام الست
دلرا فدای جان کنم جان در ره جانان کنم
این قطره را عمان کنم سرمست از جام الست
در بحر عشق بیکران چون فیض گردم بی نشان
خود را نه بینم در میان سرمست از جام الست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 140«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زاهدا قدح بردار این چه غیرت خام است
زهد خشک را بگذار رحمت خدا عامست
خویش را چه میسوزی زهد را بر آتش ریز
کیسها چه میدوزی نقدها ترا رامست
ذوق می چه نشناسی شعله گر شوی خامی
آنکه مست جانان نیست عارف اربود عامست
عشق کهنه صیادیست ما چو مرغ نو پرواز
خال مهوشان دانه ، زلف دلبران دامست
جوش باده مارانه خم فلک تنگست
پیش ناله مستان غلغل فلک خامست
هرزه پوید اسکندر در میان تاریکی
آب زندگی باده چشمه خضر جامست
چون چشیدی این باده عیشهاست آماده
جان چو محو جانان شد در بهشت آرامست
پای برسر خود نه دوست را در آغوش آر
تا بکعبهٔ وصلش دوری تو یک گامست
چون زخویشتن رستی با حبیب پیوستی
ورنه تا ابد میسوز کار و بار تو خامست
مستی من شیدا نیست کار امروزی
تا الست شد ساقی فیض دردی آشامست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 141«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
آن ملاحت که تو داری گهر حسن آنست
ببهایش نرسد هیچ متاع ار همه جانست
ما نداریم متاعی که بود در خور وصلت
تو گران قیمتی و هر چه ترا هست گرانست
با تو سودا نتوانیم مگر لطف کنی تو
کانچه ما رابه ازآن نه همه چیزت به از آنست
بوسهٔ گر برباید زلبت سوخته جانی
شود او زنده و جاوید و لب لعل همانست
سهل باشد ز تو سودی ببرد عاشق مسکین
کز عطای تو ترا هیچ نه نقصان نه زیانست
میزند بر لب من دست ادب قفل خموشی
ورنه بسیار سخن هست که محتاج بیانست
حرف سودا سخن سود و زیان هیچ مگو فیض
کاین سخن چون سر سودا زده گوید هذیانست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 142«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
عشق در راه طلب راهبر مردانست
وقت مستی و طرب بال و پر مردانست
سفر آن نیست که از مصر ببغداد روی
رفتن از جان سوی جانان سفر مردانست
ظفر آن نیست که در معرکه غالب گردی
از سرخویش گذشتن ظفر مردانست
هنر آن نیست که در کسب و فضایل گوشی
به پر عشق پریدن هنر مردانست
همه دلهاست فسرده همه جانها تیره
گرم و افروخته آه سحر مردانست
چشمهٔ کوثر و سرسبزی بستان بهشت
خبری از اثر چشم تر مردانست
گهر اشک ندامت بقیامت ریزد
هر که در فکر شکست گهر مردانست
فیض اگر آب حیات از گهر نظم چکاند
هم از آنروست که او خاک در مردانست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 143«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
یار را روی دل بسوی منست
منبع لطف رو بروی منست
نظر لطف هر کجا فکند
گوشه چشم او بسوی منست
چشم او ساغر و نگاهش می
لطف و قهرش می و سبوی منست
در لبش آب و شیر و خمر و عسل
آندهان اصل چارجوی منست
وصل او منتهای مقصد ما
جلوه حسنش آرزوی منست
کار من جست جوی او دایم
کار او نیز جستجوی منست
سخنم گفتگوی اوست مدام
سخنش نیز گفتگوی منست
هر کجا فتنهٔ و آشوبیست
شرح احوال تو بتوی منست
ناله گر زخستهٔ شنوی
آن صدائی زهای و هوی منست
هر کجا هر چه هر که میگوید
بیگمان فیض گفتگوی منست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 144«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هر چه در عالم بود او راست مغز و پوستی
مغز او معلای او صورت او پوست پوست
صورت ار چه شد هویدا لیک سر تا پا قفاست
معنی ارچه شد نهان لیکن سراسر روست روست
معنی هر چیز تسبیح خدا و حمد او
صورت آن پردة او سر معنی اوست اوست
با زبان فطرت اصلی است تسبیح همه
نیست تکلیفی برایشان طبعشانرا خوست خوست
عارفانند اهل معنی مغز می بینند مغز
جاهلانند اهل صورت ناظران پوست پوست
من نیم از عارفان و نیستم از جاهلان
از کف بحر معانی روزی من جوست جوست
چون ندارم ره بدریا کرده ام با جوی خوی
چون ندارم ره بمجلس مسکن من کوست کوست
فیض را دیدم بگلزار حقیقت در طواف
گفتمش ره یافتی گفتا نصیبم بوست بوست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 145«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در صدف جان دردی نیست بجز دوست دوست
آنکه دل از عشق او زنده بود اوست اوست
نغز درین نه طبق نیست بجز عشق حق
هر چه بجز عشق او نیست بجز پوست پوست
قدسهی قامتان زان چمن آراست راست
روی پری پیکران زان گل رو روست روست
عشق مرا پیشه شد در رک و در ریشه شد
نیست منی در میان من نه منم اوست اوست
مهر رخ دوست را سینه من جاست جاست
بر سرخاک رهش دیده من جوست جوست
چون رخ مه طلعتان جان من افروختند
چون کمر دلبران این تن من موست موست
اوست همه عز و نازما همه دل و نیاز
خواری ما بهر ما عزت ما زوست زوست
او همه احسان وجود ما همه جرم و جحود
اوست چنان ما چنین کس چکند خوست خوست
بوی خدا میوزد از نفس اهل دل
نیست سخن شعرفیض عطر از آن بوست بوست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 146«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نیست از ما غیر نامی اوست خود را دوست دوست
نیست ما را مائی اگر مائی هست اوست اوست
هر چه در عالم بود او راست مغز و پوستی
مغز او معلای او و صورت او پوست پوست
صورت ار چه شد هویدا لیک سرتا پا قفاست
معنی ار چه شد نهان لیکن سراسر روست روست
معنی هر چیز تسبیح خدا و حمد او
صورت او پرده او سر معنی اوست اوست
با زبان فطرت اصلی است تسبیح همه
نیست تکلیفی برایشان طبعشانرا خوست خوست
عارفانند اهل معنی مغز می بینند مغز
جاهلانند اهل صورت ناظران پوست پوست
من نیم از عارفان و نیستم از جاهلان
ازکف بحر معانی روزی من جوست جوست
چون ندارم ره بدریا کرده ام با جوی خوی
چون ندارم ره بمجلس مسکن من کوست کوست
فیض را دیدم بگلزار حقیقت در طواف
گفتمش دریافتی گفتا نصیب بوست بوست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 147«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مژده آمد از قدوم آنکه دل جویای اوست
جان باستقبالش آمد آنکه جان ماوای اوست
مژدگانی ده قدومش را که اینک میرسد
آنکه جان مست شراب عشق روح افزای اوست
اینک آمد تا که در جان و دل من جا کند
آنکه هم جان جای او پیوست هم دل جای اوست
اینک آمد آنکه هر جا سرو قدی ماهروی
هر چه دارد از نکوئی جمله از بالای اوست
اینک آمد آنکه جانرا مست چشم مست کرد
آنکه دلها خسته مژگان بی پروای اوست
اینک آمد تا نوازد خاطر هر خستهٔ
کو دلش صفرای او در سرش سودای اوست
اینک آمد تا بریزد جام می در جان و دل
آنکه در سرها خمار از ساغر و مبنای اوست
اینک آمد ساقی راواق صهبای الست
آنکه هر جا مستی ازنشأه صهبای اوست
در دل هر عاشقی تابی زمهر روی او
در سر هر بیدلی شوری ز استغنای اوست
نالهای زار ما بر بوی گلزار ویست
داغهای سینهٔ ما سایهٔ گلهای اوست
خیز و استقبال کن بس جان و دل درپای ریز
آنکه را جان و دل و تن منزل و ماوای اوست
فیض خامش کن که نتوانی زوصفش دممزن
آنچه گفتی هم کفی از موجه دریای اوست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 148«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای که سرمیکشی زخدمت دوست
چون کنی دعوی محبت دوست
منفعل نیستی ازین دعوی
شرم ناید ترا زطلعت دوست
نبری امر دوست را فرمان
دم زنی آنگه از مودت دوست
دعوی دوستی کنی وانگاه
نشوی تابع ارادت دوست
دوستی را کجا سزاواری
نیستی چون سزای خدمت دوست
دوست از دوستیت بی زارست
که نهٔ جز سزای لعنت دوست
بر درش بین هزار فرمان بر
سرنهاده برای طاعت دوست
عاشقان بین نهاده جان برکف
از برای نثار حضرت دوست
ما عبدناک گوی بین بی حد
صف زده بر در عبادت دوست
ما عرفناک گو نگر بی عد
وآله کبریا و رفعت دوست
جمع کر و بیان قدس نگر
بر درش می زنند نوبت دوست
فیض اگر میکند مخالفتی
سر نمی پیچد از مشیت دوست
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 15 از 98:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA