انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 29 از 98:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
»غزل شماره 278«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
یاد باد آنکه اثر در دل شیدا میکرد
آن نصیحت که مرا واعظ و ملا می‌کرد
یاد باد آنکه مرا بود دل دانائی
عالمی کسب خرد زان دل دانا می‌کرد
اختیار از کف من برد کنون معشوقی
که بدل گاه گره می‌زد و گه وا می‌کرد
تاخت بر مملکت دین و دلم یکباره
آنکه صید من دل خسته تمنا می‌کرد
برد از دست من امروز متاع دل و دین
رفت آن کاین دلم اندیشه فردا می‌کرد
گو بیا کفر من دل شده بنگر ملا
آنکه از دفتر دینم ورقی وا می‌کرد
گو بیا حالی و بر گریهٔ من فاش بخند
که پس پرده‌ام از پیش تماشا می‌کرد
بسته دید از همه سو راه رهائی بر خود
دل که گاهی هوس زلف چلیپا می‌کرد
ممکنم نیست ازین دام خلاصی دیگر
جاش خوش باد که از دور تماشا می‌کرد
دل بیچاره چو افتاد درین ورطه نخست
روز و شب ورد «متی اخرج منها» می‌کرد
آخرالامر بگرداب بلا تن در داد
آنکه با ترس نظر بر لب دریا می‌کرد
بت پرستید و بر همن شد و ز نار ببست
رفت آن فیض که او دفتر دین وا میکرد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 279«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
یاد آن روز که از زلف گره وا می‌کرد
دو جهان بستهٔ آن جعد چلیپا می‌کرد
نظری سوی من خسته نهان می افکند
نگه حسرتم از دور تماشا می‌کرد
تیر مژگان بدم میزد و جانم به دعا
تبر دیگر بهمان لحظه تمنا می‌کرد
هر چه می‌دید در اینملک بغارت می‌داد
هر چه می‌دید درین بادیه یغما می‌کرد
آتشی در دل و جان زان رخ تابان می‌زد
علم فتنه بپا زان قد رعنا می‌کرد
خویش را جمع و پریشانی دلها میخواست
گاه بر زلف گره میزد و گه وا می‌کرد
گاه بر مملکت عقل شبیخون میزد
گاه تاراج دل و دین بعلالا می‌کرد
گاه جان و تنم او ز آتش حسرت میسوخت
از ره دیده گهم غرقهٔ دریا می‌کرد
گاه با من ز سر لطف دمی وا میشد
گه بزعم دل من قهر بر اعدا می‌کرد
غمزه و قهر و عتاب و گله و عشوه و ناز
بهر صید دلم اسباب مهیا می‌کرد
آتشی بود چو رخساره بمی می افروخت
آفتی بود چو قصد صف دلها می‌کرد
دل دیوانه گهی کعبه و گه بتگده بود
گاه میبست در فیض و گهی وا می‌کرد
عاقبت فیض چو تن داد درین بحر محیط
یافت آن گوهر معنی که تمنا می‌کرد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 280«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بکوی سرّ قدر گر گذر توانی کرد
به پیش تیر قضا جان سپر توانی کرد
چنانکه هست اگر سرّ کار دریابی
ز دل شکایت بیجا بدر توانی کرد
چو دانی آنچه بتو میرسد نوشته شده است
ز خار خار تاسف حذر توانی کرد
خدای را بعدالت اگر شناختهٔ
بخویش نسبت اسباب شر توانی کرد
اگر ز آینهٔ سر غبار بزدائی
بچشم سر برخ او نظر توانی کرد
اگر نقاب بر افتد ز طلعت ازلی
بیک نگاه ابد را بسر توانی کرد
بر آستانهٔ جانان اگر دهد بارت
سر و تن و دل و جان خاک در توانی کرد
اگر ز عالم صورت ز صدق دل نکنی
بجان بعالم معنی سفر توانی کرد
چگونه ثبت توان کرد فیض در اوراق
حدیث عشق چه سان مختصر توانی کرد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 281«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
شور عشقی گر که دلرا بر سر کار آورد
بلبل گلزار معنی را بگلزار آورد
آتشی در من زند از من بسوزد ما و من
گوش هستیهای مادر حلقهٔ یار آورد
نور روی دوست عالمگیر شد موسی کجاست
پیر و خاتم شود تا تاب دیدار آورد
هر که دیدار جمال دوسترا انکار کرد
جرعهٔ از بادهٔ عشقش باقرار آورد
میکند در پرده مستی ترسم ار شوریکنم
غیرتش منصور دیگر بر سر دار آورد
میکنم در پرده مستی تاخس خشکیمباد
در گلستان حقایق خار انکار آورد
عشق اگر در زاهدان یابد رهی از داغها
در دل چون سنگشان گلزارها بار آورد
عشق باید تا درین افسردگان آتش زند
از نی رگهای تنشان نالهٔ زار آورد
در زمین دل نهال غم نشانیدم دگر
بو که بعد از روزگاری خرمی بار آورد
هر کرا خواهد چشاند از غم خود جرعهٔ
این متاعی نیست کانرا کس ببازار آورد
گر به بیند منکر عشاق خورشید رخش
مو بمویش ذره ذره در دم اقرار آورد
فیض دم در کش زمانی بر خموشی صبر کن
یار شیرین لعل شیرین را بگفتار آورد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 281«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
همه را خود نوازد و سازد
گرچه از خود بکس نپردازد
همه او او همه است خود با خود
جاودان نرد عشق می‌بازد
کسوت نو بهر زمان پوشد
مرکب تازه دم بدم تازد
گاه شاهد شود کرشمه کند
گاه با شاهدان نظر بازد
که نیاز آورد بدرگه خود
گاه بر خود بخویشتن نازد
گاه سوزد بقهر دلها را
گاه سازد بلطف و بنوازد
هست درمان هر دلی دردی
فیض را درد عشق می‌سازد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 283«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
چشم شوخ تو فتنه میسازد
ابروانت دو تیغه میبازد
قد و خدت چو بگذری بچمن
بر گل و سرو و نسترن نازد
از همه نیکوان گرو ببری
جلوه‌ات رخش حسن چون تازد
هر که تیری ز غمزهٔ تو خورد
دین و ایمان و عقل و جان بازد
تیر مژگان کمان ابرویت
دم بدم سوی هر کس اندازد
غمزهٔ شوخ را بگوی که تیر
سوی هر بوالهوس نیندازد
چون ترا دید میرود از کار
فیض‌ سوی تو دست چون یازد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 284«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بنما رخ و جان بستان یعنی بنمی ارزد
یک جان چه بود صد جان یعنی بنمی ارزد
عشق تو خریدم من بر جانش گزیدم من
عشق تو بجان ای جان یعنی بنمی ارزد
چون روی تو دیدم من از خویش بریدم من
کردم دل و جان قربان یعنی بنمی ارزد
دل شد چو غمت را جا سر رفت درین سودا
آن سود بدین خسران یعنی بنمی ارزد
دریای غم عشقت گر غرق سرشگم کرد
آن بحر بدین طوفان یعنی بنمی ارزد
گر خانه کنم ویران گنجم دهد آن سلطان
آن گنج بخان و مان یعنی بنمی ارزد
یکبوسه از آن بستان و ندر عوضش جان ده
والله که بود ارزان یعنی بنمی ارزد
خون گرچه بسی خوردم عشق تو بسر بردم
فیض این بنگر با آن یعنی بنمی ارزد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 285«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کم عطا یا اعطیت من عطا یاک فزد
کم هدایا اهدیت من عطا یاک فزد
کم خطایای غفرت کم مساوی سترت
کم لسؤای صبرت من عطا یاک فزد
جرمها بخشیدهٔ و عیب‌ها پوشیدهٔ
در وفا کوشیدهٔ من عطا یاک فزد
عفوها فرمودهٔ لطف‌ها بنمودهٔ
در کرم افزودهٔ من عطا یاک فزد
طعم عرفان دادهٔ ذوق ایمان دادهٔ
داد احسان دادهٔ من عطا یاک فزد
آفریدی به کرم پروریدی به نعم
مگذارم در غم من عطا یاک فزد
فیض را گر دادهٔ شوق بیحد دادهٔ
عشق سرمد دادهٔ من عطایاک فزد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 286«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ما سرّ کن فکانیم ما را که میشناسد
از دیدها نهانیم ما را که میشناسد
هر چند بر زمینیم با خاک ره نشینیم
برتر ز آسمانیم ما راکه میشناسد
ما همنشین ناریم از خلق بر کناریم
هر چند در میانیم ما راکه میشناسد
ما جان جان جانیم از جسم بر کرانیم
بیرون ازین جهانیم ما راکه میشناسد
از نام ما مگوئید وز ما نشان مجوئید
بی‌نام و بی‌نشانیم ما راکه میشناسد
در هر جهت مپوئید و اندر مکان مجوئید
بیرون ز هر مکانیم ما راکه میشناسد
ما را مکان نباشد ما را زمان نباشد
برتر ازین و ‌آنیم ما راکه میشناسد
ما عاقلان مستیم ما نیستان هستیم
اقرار منکرانیم ما راکه میشناسد
کم گوی فیض اسرار دُر در صدف نگه‌دار
ما بحر بیکرانیم ما را که میشناسد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره 287«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
محنت این سرا بکش ریح نجات میرسد
در ظلمات صبر کن آب حیات میرسد
گر تو کنی بدوست رو تن بدهی بحکم او
صد مددش بجان تو از جذبات میرسد
بهر حلاوت حیات تن به نبات عشقده
چوب چو در شکر رسد شاخ نبات میرسد
بار صلوه را بکش تلخی صوم را بچش
بهر صلوه وصوم از و صد صلوات میرسد
مالی اگر رسد برات از دل خوش بده زکات
در دو سرا دهنده را اجر زکات میرسد
حج بگذار اگر ترا هست توان و طاقتی
در ره کعبه حاج را صد برکات میرسد
عشق بورز ای پسر در ره عشق باز سر
کشتهٔ عشق دوست را تازه حیات میرسد
در ره حق ثبات ورز تا برسی بدوست فیض
عذر فتور خواستن کسی بثبات میرسد
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 29 از 98:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA