»غزل شماره 298«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ای کاش که این سینه دری داشته باشدتا یار ز دردم خبری داشته باشدیا با دل ما صبر سری داشته باشدیا رحم بر آن دل گذری داشته باشدتا کی گذرد عمر کسی در غم هجرانفرخنده شبی کان سحری داشته باشدشد عمر گرانمایه ما صرف محبتای کاش که آخر ثمری داشته باشدسوزیم بیک آه زمین را و زمان راگر دود دل ما شرری داشته باشدبر داشتمام شب همه شب دست تضرعای کاش دعاها اثری داشته باشدگردد قدم ار رنجه کنی جانب عشاقخاک قدمت هر که سری داشته باشددر بوم دل از هجر تو بس خار که کشتمبو کز گل وصل تو بری داشته باشدراز دل خود فیض به بیگانه نگویدگر یار ز حالش خبری داشته باشد
»غزل شماره 299«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~کاش از دل بی دل خبری داشته باشدزین قصهٔ مشکل خبری داشته باشدگر از دلم آگاه شدی رحم نمودیای کاش دل از دل خبری داشته باشدای کاش بداند جگر است این نه سر شکستاز خارج و داخل خبری داشته باشدکشتم همه مهر و درویدم همه غم کاشزین مزرعهٔ دل خبری داشته باشدایکاش بداند که چه کشتم چه درودمزین کشته و حاصل خبری داشته باشدای کاش بدانم که چرا میکشدم زارمقتول ز قاتل خبری داشته باشدزان خواستم از وی نظری تا بدهم جانکاش از دل سائل خبری داشته باشدای کاش بفهم سخن ناصح پر گودیوانه عاقل خبری داشته باشددر بحر غم عشق غریق است دل فیضای کاش ز ساحل خبری داشته باشد
»غزل شماره 300«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~خوش آنکه هستی من بر باد رفته باشدسرتا بپای خویشم از یاد رفته باشدای دوست با من زار میکن هر آنچه خواهیسهلست بر اسیری بیداد رفته باشدگردر هوای وصلت صد خرمن وجودمبر باد رفته باشد بر باد رفته باشدوقت رحیل خواهم آن سو بود نگاهمتا جان بنزد جانان دلشاد رفته باشدگر بیستون صبرم هجران زپا درآوردبادا بقای شیرین فرهاد رفته باشدگردون بسی غمم ریخت برسر ولیک حاشااز من بسوی گردون فریاد رفته باشددر راه عشق باید پا را ثبات باشدسر گودرین بیابان بر باد رفته باشددر وادی محبت مجنون اسیر لیلیستهر چند از دو عالم آزاد رفته باشدشوخی بیک کرشمه صد مرغ دل کند صیدتا چشم برهم آید صیاد رفته باشدماهی بهر نکاهی بسمل کند سپاهیتا دیده میگشایند جلاد رفته باشدباکس بدی که کردی در خاطرت نگهدارور نیکی است بگذار از یاد رفته باشدای فیض در غم یار تن را خراب میدارتا جان بنزد جانان آباد رفته باشد
»غزل شماره 301«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~گر خون دل از دیده روان شد شده باشدرازی که نهان بود عیان شد شده باشدگر پرده بر افتاد ز عشاق بر افتدور حسن تو مشهور جهان شد شده باشددین و دل و عقلم همه شد در سر کارتجان نیز اگر بر سر آن شد شده باشداز حسرت آن لب گر از این دیدهٔ خونباریاقوت ترو لعل روان شد شده باشدبر یاد رخت دیده غمدیدهٔ عشاقبر هر مه و مهر ار نگران شد شده باشدهر کو گل رخسار تو یکبار بهبیندگر جامه در آن نعرهزنان شد شده باشدچون رخش تجلی بجهانی بجهان توعقل از سر نظار گیان شد شده باشددر دیدهٔ عشاق عیانی تو چو خورشیدرویت گر از اغیار نهان شد شده باشدآئی چو بر فیض نماند آنرا روئیتو شاد بمان او ز میان شد شده باشد
»غزل شماره 302«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~گر گاسهٔ سر ظرف جنون شد شده باشدور بر تنم این کاسه نگون شد شده باشداز بام چو افتاد مرا طشت برندیرسوائی از اندازه برون شد شده باشدچون دست ز جان شستم اگر در غم هجرانرنج تن رنجور فزون شد شده باشدچون یاد لبش کردم و خون شد جگر مناز رهگذر دیده برون شد شده باشدبگداخت مرا چون جگر از حسرت اگر همدل نیز در این واقعه خون شد شده باشدتا چشم چو صاد تو بخوبیت بود فیضگر بر سرش ابروی تو نون شد شده باشدحال دل خون گشتهٔ فیض ار تو بپرسیگوئی چو بگویند که خون شد شده باشد
»غزل شماره 303«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~خنک دیدهٔ کان ترا دیده باشدز گلزار حسنت گلی چیده باشدسراپا نظر گشته باشد کسی کوجمال ترا یک نظر دیده باشدچه دیده است چشمیکه رویت ندیدهچه بشنیده آن کز تو نشنیده باشدبجمعی تو دزدیده نگذشته باشیکه هر یک نگاهی ندزدیده باشدخرامان براهیکه بگذشته باشیبسا دل ز حسرت خراشیده باشدنقاب ارگشائی و گر رخ بپوشیز بیگانه آن روی پوشیده باشدگره گرزنی زلف را ور گشائیبهر طور باشی پسندیده باشدنشاط دلم از نشاط تو باشدنخندیده باشی نخندیده باشدکسی کو گرفته است در بر خیالتبه بیداری او خوابها دیده باشدخیالت کسیرا که در سر مقیم استمحالست یکلحظه خسبیده باشدکسی را که عشق نگاریست در سرز سیمای او غم تراویده باشدچو در وصف حسن تو گوید سخن فیضسرا پای موزون و سنجیده باشد
»غزل شماره 304«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~هر آنکسکه خود را پسندیده باشدبهر مویش ابلیس خندیده باشدنباشد پسندیده جز آنکه حقشدر آیات قرآن پسندیده باشدز انوار ایمان و اسرار عرفانفروغی بسیماش تابیده باشدز دیدار او حق به دیدار آیدکه نور خدا زو تراویده باشددر آئینه روی آن صاحب دلخدای جهان را عیان دیده باشدبحق بسته باشد دل غیب بین راز بیگانه و خویش ببریده باشدبود بهر حق جنبش آن زنده دل رانفرموده باشد نجنبیده باشدخلایق ز حق سوی باطل گرایندز حق سوی حق او گرائیده باشدبود مردمان را همه ترس از همخدا بین ز جز خود نترسیده باشدبخسبد دو چشم دوبینان همه شبیکی بین دو چشمش نخسبیده باشدپسندیدهٔ دشمنان نیز باشدز بس دوست او را پسندیده باشدخنک آنکه چون فیض گلهای قدسیز گلزار لاهوت میچیده باشد
»غزل شماره 305«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~دلی کز دلبری دیوانه باشدبکیش عاشقان فرزانه باشددلی کو از غمی باشد پریشانکلید عیش را دندانه باشدغم آمد مایه شادی در این راهخوشا آندل که غمرا خانه باشدنخواهم من بهشت و کوثر و حوربهشت من غم جانانه باشدخیالش حور و اشکم نهر کوثرشرابم عشق و دل پیمانه باشدچو پروازی کنم یا جای گیرمپر و بالم غم و غم لانه باشدغم عشقی که پایانی ندارددل و جان منش کاشانه باشددلم جز درد و غم چیزی نخواهدچرا خواهد مگر دیوانه باشدمبادا غم دلی را جز دل منکه جای گنج در ویرانه باشداگر جای دگر مسند کند غمدلم چون آستین خانه باشدبر من غیر غم افسون وزرقستبر من غیر عشق افسانه باشدکسی را کو دمی بی غم سرآیدنباشد آشنا بیگانه باشدبهر جا هر غمی باشد بهل فیضکه جز جان منش کاشانه باشد
»غزل شماره 306«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~هر کرا عشق یار میباشدزبدهٔ روزگار میباشدهر که با علم و دانشست قریندر جهان نامدار میباشدهر که توفیق دست او گیردعارف کردگار میباشدهر که اخلاص را شعار کندحکمت او را نثار میباشدهر که یاری نخواهد از مخلوقحق تعالیاش یار میباشدهر که ز اغیار بر کنار بوددوستش بر کنار میباشدبا وفا هر که عقد محکم کردعهدهاش استوار میباشدبا قناعت هر آنکه خوی گرفتبینیازیش یار میباشدهر که باری نهد بدوش کسیگردنش زیر بار میباشدهر کرا جهل گشت دامن گیرخوار و بیاعتبار میباشدهر که با حرص و با طمع شد یارسخرهٔ افتقار میباشدبا جسد هر که باشدش سروکارتا ابد سوگوار میباشدهر که خود را بزرگ میداندسبک و خورد و خوار میباشدهر که افکندگی و پستی کردعزتش پایدار میباشدبکرم هر که میگشاید بکفبر اعادی سوار میباشدشعر فیض است سربسر حکمتغیر این شعر عار میباشد
»غزل شماره 307«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~دل مرا ز اندیشه اسباب دنیا سرد شدآخرت با یادم آمد آرزوها سرد شدچون شدم آگه ز اسرار علوم آخرتبر دلم دنیا و ما فیها سرا پا سرد شدهر گهم دل گرم گردید از تماشای جهانیادم آمد آخرت دل از تماشا سرد شددیدن گلزار و صحرا طبع را چون بر فروختمردنم یاد آمد آن گلزار و صحرا سرد شدنیست دنیا جای آرام آنکه را هوشی بودبر دلش در زندگی لذات دنیا سرد شدبر دل ارباب عقبا لذت دنیاست سردنزد اهل معرفت لذات عقبا سرد شدهر که دید ارباب دنیا را کلاب دوزخندسروری را ماند و از مردار دنیا سرد شدآتش مهر زر و زیور چو در دلها گرفتز مهریر مرک آمد حوش دلها سرد شدگر تو کندی دل ز دنیا ورنه او خود میکندزین سبب اهل خرد را دل ز دنیا سرد شدهرکسی را وقت مردن دل شود سرد از هوافیض را در زندگی دل از هواها سرد شد