»غزل شماره ۳۸۸«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~بتاب عارض تا مهر جان بهار شودبتاب زلفان تا لیل دل نهار شودتمام روی تو نتوان بیک نظر دیدناگرچه بهر نظر چشم کس چهار شودستارهٔ بنما یا هلالی از رویتکه قرص بدر خجل آفتاب خوار شودبکف نهاده سر خود وصال میخواهمکدام تا بر تو زیندو اختیار شودبرای دوست بود جانکه در تنست مرابراه دوست فتم چون تنم غبار شودبیا که تا غم شبهای هجر عرض کنمکه گر بسینه بماند یکی هزار شودبیا و درد دل من یکی یکی بشنوتو چون نهی بلبم گوش خوشگوار شوددمی چو شاد شوم ان یکاد میخوانمز شش جهت که مبادا غمی دچار شودمن و غمیم بهم دشمنان یکدیگرز کار زار مبادا که کارزار شوداگر بوصف در آرم غم فراق تراز بان وصف شود شعله دم شرار شودرود چو جان ز تنم دل ز غم همان سوزددرون خانهٔ تن شمع این مزار شودبنزد دوست روای فیض یک بیک بشمرشمرده گر نشود غصه بیشمار شود
»غزل شماره ۳۸۹«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~دل بستم اندر مهر او تا او برای من شودبیگانه کشتم از دو کون تا آشنای من شودمهرش بجان میکاشتم تا بر دهد مهر و وفادردش بدل می داشتم کاخر دوای من شوداو را سرا پا من نخست مهر و وفا پنداشتمکی گفتمی کان بیوفا جور و جفای من شودپروردم آن بالا بناز تا کش شبی در بر کشمکی این گمان بردم که او روزی بلای من شودگفتم نخواهد کرد او بر من کسی را اختیارکی گفتم او را مدعی آخر بجای من شودگشتم بدل خار غمش کارد گل شادی بباردر خاطرم کی میخلید کو غم فزای من شودگفتم تواند بود فیض در خدمتت بندد کمرگفتا شود تاج سران گر خاک پای من شود
»غزل شماره ۳۹۰«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~یار اگر آشنا شود چه شودبخت اگر یار ما شود چه شودگر ز خمخانهٔ می وصلشجرعهٔ قسم ما شود چه شودگر دل خستهٔ مرا ای جانغمزهات غمزدا شود چه شودنفسی گر بر آورم با توتا دل از غصه وا شود چه شوددر ره چون تو غمگساری اگردل و جانم فدا شود چه شودمرغ روحم که طایر قدس استزین قفس گر رها شود چه شودچون حجاب من از منست اگراین من از من جدا شود چه شوداین سبو بشکند درین دریابحر بیمنتها شود چه شودفیض از هر دو کون بیگانهبا تو گر آشنا شود چه شود
»غزل شماره ۳۹۱«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~عشق توبه شکستیم تا دگر چه شوددلی بعهد تو بستیم تا دگر چه شودشدیم باز گرفتار دانهٔ خالیز دام توبه بجستیم تا دگر چه شودبیک نگاه که کردی ز خویشتن رفتمز چشم مست تو مستیم تا دگر چه شودگرفته ساغر می ترک زاهدی کردیمشراب خانه نشستیم تا دگر چه شودعنان به مستی دادیم تا چه پیش آیدز هوشیاری رستیم تا دگر چه شودفکنده سبحه ز دست در هوای مغبچکانبسو منات نشستیم تا دگر چه شودبرای آنکه مگر با خدای پیوندیمز هر دو کون گسستیم تا دگر چه شودنبود غیر دلی فیض را و آنرا همبشست زلف تو بستیم تا دگر چه شود
»غزل شماره ۳۹۲«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~گر پذیری تو ز من جان چه شودکار بر من کنی آسان چه شوددل ز من بردی و جان شد مشتاقگر فدای تو شود جان چه شودبرقع از روی چو مه بر گیریتا شوم واله و حیران چه شوداز گلستان رخ و زلف تو منگر بچینم گل و ریحان چه شودگر دهانرا بسخن بگشائیتا برم قند فراوان چه شودساقی چشم تو گر باده دهدتا خرد مست شود زان چه شودفکنی ز آن لب شیرین شوریدر نهاد شکرستان چه شودبر لبم لب بنهی تا آبیکشم از چشمهٔ حیوان چه شودگره از زلف اگر بگشائیتا شود خلق پریشان چه شودسر فیض ار بودت تا از توشودش کار بسامان چه شودبنوازی تو اگر موری راتا شود رشک سلیمان چه شود
»غزل شماره ۳۹۳«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~رو بحق آوری ای جان چه شودنروی همره شیطان چه شودراه بیراه هوا چند رویروی اندر ره ایمان چه شودراه تقوی و ورع گر سپریپند گیری تو ز قرآن چه شوداز هوس سر بهوا تا کی و چندگر کنی کار بفرمان چه شودخویش را گر تو بطاعت بندیبگسلی رشته عصیان چه شودتوبهها چند کنی و شکنینکنی گر تو گناهان چه شوداول اندیشه کنی تا آخرنشوی زار و پشیمان چه شوداز دل ار خار هوس دور کنیتا بروید گل و ریحان چه شودگر بخلقانی و قرصی سازیندهی زحمت خلقان چه شودگر گذاری بریاضت تن راکم کنی طعمه کرمان چه شودجان و دل چند دهی درد خریگر گرائی سوی درمان چه شودفیض بیهوده کنی جان تا کیجان دهی در ره جانان چه شود
»غزل شماره ۳۹۴«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~شود شود که دلم سوی حق ربوده شودبجذبهٔ همه اخلاق من ستوده شودشود شود که روان سوی حق روان گرددبساق عرش دو دست امید سوده شودشود شود نفسی دیدهٔ دلم در عرشبناز بالش برد الیقین غنوده شودشود شود که رسد بوی حق ز سوی یمنچنانکه هوش ز سر جان ز تن ربوده شودشود شود که بجائی رسم ز رفعت قدرکه آسمان و زمینم چو دود توده شودشود شود که مصیقل شود بعلم و عملغبار شرک ز مرآت جان زدوده شودشود شود که عبودیتم شود خالصبصدق بندگی اخلاصم آزموده شودشود شود که نسیمی ز کوی دوست وزدز روی چهرهٔ جان پردهها گشوده شودشود شود که بر افتد حجاب نا سوتمجمال شاهد لاهوتیم نموده شودشود شود که بمفتاح عشق و دست نیازدری ز عالم غیبم بدل گشوده شودشود شودکه کشم سرمهٔ ز نور یقینبود که بینش چشم دلم فزوده شودشود شود که شود فیض یکنفس خاموشبود ز عالم بالا سخن شنوده شود
»غزل شماره ۳۹۵«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ز نکتهای بیانت خرد فزوده شودز لطفهای نهانت نبوده بوده شودچو نکتهٔ شنوم زان دهان پنهانیدری ز غیب بروی دلم گشوده شودبه گوهر سخنی زان لب عقیق مراهزار عقده مشکل ز دل گشوده شودجمال شاهد غیبی بچشم حق بینانعیان در آئینهٔ طلعتت نموده شودنموده چهره در آئینهٔ جمالت حقکه صدق بندگیم در تو آزموده شوداگر نهی ز سر لطف بر سرم دستیز رفعت این سر پستم بچرخ سوده شودبیا و این ید بیضا بسینهٔ من نهبود ز زنگ کدورت دلم زدوده شودجمال تو ز سر اهل دل رباید هوشبمن نمای که هوشم ز سر ربوده شودخوشا دمی که بیک جلوهام کنی بیخودنبوده بوده مرا بودهام نبوده شودسرم چو خاک شود بر سر رهی افتمبود گذر کنی آنجا بپات سوده شودز زلفهای بلندت خرد ز دست رودز حلقهای کمندت جنون فزوده شودگهی هلال و گهی بدر در سر زلفتنماید ار بنسیمی زهم گشوده شودبچشم پاک چو بیند بروی خوب تو فیضجمال شاهد لاریبیش نموده شودزبان به بندم از این پس ز گفتگو شایدز پستهٔ شکرینت سخن شنوده شود
»غزل شماره ۳۹۶«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~شود که از دهنت بوسهٔ ربوده شودشود که از دل من عقدهٔ گشوده شودشود که فاش شود سر آن دهان نهانز تنگنای عدم نکتهٔ شنوده شودشود که دل ز وصالت بمدعا برسدغبار حسرت ازین آینه زدوده شودشود که تیغ کشی و بدارمت گردنتوجه تو و عشق من آزموده شودشود که بر قدمت سر نهم بزاری زارترحمی که بدل داری آن نموده شودشود که بار دهی تا که سر نهم برهتبخاک راهگذار تو جبهه سوده شودشود که آتش عشقت بسوزد این تن منبرهگذار تو خاک سیاه توده شودشود که دست امیدم بمدعا برسدز کار بسته من عقدها گشوده شودمحال باشد ای فیض این که عاشق رابدن به بستر راحت دمی غنوده شود
»غزل شماره ۳۹۷«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~جور ز حد ببر مگو جور زیاد میشوداز نظری بروی تو جور تو داد میشودجور و جفا ز تو رواست هرچه تو میکنی بجاستگر تو همه وفا شوی حسن کساد میشودجور و وفا بهم خوش و مهر و جفا بهم نکوستهست جفا صلاح حسن گرنه فساد میشودلطف نهان بجلوه آر تا برود دلم ز کارحسن چو جلوه میکند عشق زیاد میشودنیست مرا بجز تو کس مونس من توئی و بسغم بدلم چو میرسد دل بتو شاد میشودبرک و نوای من توئی باد صبای من توئیعقده غنچه دلم از تو گشاد میشودچون تو بیاد آئیم خود بروم زیاد خودفیض در آن زمان همه معنی یاد میشود