»غزل شماره ۴۹۷«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~غم با دلت آشناست ای فیضجانت هدف بلاست ای فیضهر درد و غمی که روز و شب زادبر جان و دلت قضاست ای فیضهر فتنه که از سپهر آیداندر سر تست جایش ای فیضخم و دردی که از حبیبتبی مرهم و بی دواست ای فیضچه زخم و چه درد هرچه او کردهم مرهم و هم شفاست ای فیضرد تو دوا غم تو شادیستچون روی تو با خداست ای فیضحاشا که ز غم کنی شکایتدانی چو غم از کجاست ای فیض
»غزل شماره ۴۹۸«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~عمر تو همه هباست ای فیضدرد دینت کجاست ای فیضبهر دنیا مباش غمناکتا در نگری فناست ای فیضروی دل ازینجهان بگردانبنگر که چه در قفاست ای فیضخود میدانی که در قیامتز آشوب و بلا چهاست ای فیضچون کار ز دست ما برون شددردیست که بیدواست ای فیضما نا مفتون شاهدانیرنگ ز ردت گواست ای فیضکردم بطبیب حال خود عرضگفت از اثر است ای فیضگفتم که هوا ز سر بدر شدگفتا هوا بجاست ای فیضغافل منشین ز فتنهٔ نفساین نفس تو اژدهاست ای فیضبگذار حدیث نفس و بگذربس شر که ز گفت خواست ای فیض
»غزل شماره ۴۹۹«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~عشقت ره و رهنماست ای فیضجز عشق رهی کجاست ای فیضدر عشق به بین جمال مقصودعشق آینه خداست ای فیضجان و دل ما بعشق باقیستعشق آب حیات ماست ای فیضهم در ره عشق کان شادیستغمهای دگر بلاست ای فیضاز عشق طلب هر آنچه خواهیکو معدن هر عطاست ای فیضز عشق توان ز فتنه رستنعشق آفت فتنهاست ای فیضدر عشق گریز و در غم عشقجز عشق همه فناست ای فیضپیوسته ز عشق فیض جو فیضکو منبع فیضهاست ای فیض
»غزل شماره ۵۰۰«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ای رهنمای گم شدگان اهدنا الصراطوی چشم راه روان اهدنا الصراطدر دوزخ هوا و هوس ماندهایم زارگم کردهایم راه جنان اهدنا الصراطبگذشت عمر در لعب و لهو بی خودیشاید تدارکی بتوان اهدنا الصراطره دور وقت دیر و شب تار و صد خطرمرکب ضعیف و جاده نهان اهدنا الصراطغولی ز هر طرف ره وا مانده زندهآه از صفیر راهزنان اهدنا الصراطنی ره بسوی سود و نه سوی زیان بریمای از تو سود و از تو زیان اهدنا الصراطاز شارع هوا و هوس در نمیرویمگاهی در این و گاه در آن اهدنا الصراطرفتند اهل دل همه با کاروان جانما ماندهایم بیدل و جان اهدنا الصراطگم گشت فیض و راه بجائی نمیبردای رهنمای گمشدگان اهدنا الصراط
»غزل شماره ۵۰۱«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~سوی ما میکنی نگه بغلطدل ما می بری ز ره بغلطبا دلم لطف اگر کنی سهلستمی کند آدمی گنه بغلطرغم من سوی غیر مینگریدل من می کنی سیه بغلطگر مرا دیگری ز کوچه مقصودنگه خود میکنی تبه بغلطباز گردی ز کوچه مقصودگر دوچارم شوی بره بغلطشاه فرمان روا توئی ایجاندیگران راست نام شه بغلطنیست جای سپاه غم دل مناین طرف آمد این سپه بغلطلطفت از بهر غیر عمداً هستفیض را نیست هیچگه بغلط
»غزل شماره ۵۰۲«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~غیر عشق رخ دلدار غلط بود غلطهرچه کردیم غیر این کار غلط بود غلطهر چه گفتیم و شنیدیم خطا بود خطاجز حدیث لب دلدار غلط بود غلطکاش اول شدمی از دو جهان بیگانهآشنائی بجز آن یار غلط بود غلطاینکه گفتند وفائی بجهان میباشدما ندیدیم وفادار غلط بود غلطیار غمخوار وفادار بجز دوست نبودسخن یاری اغیار غلط بود غلطهوس گلشن فردوس سبک بود سبکعشوه دنیی غدار غلط بود غلطای برادر ز من راست شنو حرف درستهرچه جز یار و غم یار غلط بود غلطفیض جز عشق و غم عشق دیگر چیزی نیستکار دیگر بجز این کار غلط بود غلط
»غزل شماره ۵۰۳«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~حرف بیگانگی یار غلط بود غلطسخن دوری و آزار غلط بود غلطآشنا بود وفادار و بدلها نزدیکغیر این در حق آن یار غلط بود غلطراست آن بود که مستان غمش میگفتندسخن مردم هشیار غلط بود غلطیار با ماست نه دورست نه بیکار ز ماآن سخنهای دل آزار غلط بود غلطهرچه گفتیم و شنیدیم باو بود و ازوتهمت صحبت اغیار غلط بود غلطحسن او بود که بر روی بتان جلوه نمودحسن اغیار جفاکار غلط بود غلطعشق او بود که آتش بدل و جان میزدعشق خوبان ستمکار غلط بود غلطعمر آنست که با دوست سراید ای فیضهر چه کردیم جز این کار غلط بود غلط
»غزل شماره ۵۰۴«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~روی دل سوی هوا کردم غلطجاده در راه خدا کردم غلطچشم عقلم بود و بستم کاشگیکور بودم از عما کردم غلطیا گمان بردم هوا هم رهبریسترهزنی را رهنما کردم غلطدل نمیبایست بستن در هوادل چو بستم در هوا کردم غلطکاشکی یکبار بودی یا دو باراندرین ره بارها کردم غلطکاشکی یک یا دو جا بودی غلطگام و گام و جابجا کردم غلطهیچ کس با من نمیگوید درستکز کجا این راه را کردم غلطای عزیزان روز روشن راه راستچشم بینا از کجا کردم غلطبست چشم عقل را دست هوافیض را از هوا کردم غلط
»غزل شماره ۵۰۵«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~اهل دنیا را ز جان کندن چه حظاز عنای جان و برنج تن چه حظمرگ را نشناختن تا وقت مرگغافلان را از چنین مردن چه حظسعی کردن بهر دنیا روز و شبناگهانی مردن و ماندن چه حظخواجه را از جمع کردنها چسودتخم حسرت در جهان کشتن چه حظعاقلانرا از مراعات رسومجز مشقتهای جان و تن چه حظاهل عزت را ز عزوّ سروریجز مراعات گران کردن چه حظکار عقبا را پس افکندن چه سودفوت کردن وقت تا رفتن چه حظزینت دنیا ندارد چون بقاعاقلانرا دل در آن بستن چه حظفیض را زین پندهای بیهدهگفتن و بنوشتن و خواندن چه حظ
»غزل شماره ۵۰۶«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~بی دلانرا از نکو رویان چه حظرأفت دین و بلای جان چه حظزاهدان را چون ز خوبان بهره نیستاز دل ایشانرا چه سود از جان چه حظشاهدان را از جمال خود چه ذوقعاشقانرا از غم اینان چه حظچون کسی را تاب دیدار تو نیستاز جمالت ای مه تابان چه حظتا نگه کردی دلم را بردهٔزین نگاه دلربا ای جان چه حظدل بری و دین بری و جان بریاز تو ای بر همزن سامان چه حظدرد تو چون خستگان را راحتستخسته را از جستن درمان چه حظهجر تو جان میستاند وصل دلمرمر ازین وصل وزین هجران چه حظدرد تو در دست و درمان نیز دردفیض را زین دردو زین درمان چه حظ