»غزل شماره ۵۰۷«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ای یار مخوان ز اشعار الا غزل حافظاشعار بود بیکار الا غزل حافظدر شعر بزرگان جمع کم یابی تو این هر دولطف سخن و اسرار الا غزل حافظاستاد غزل سعدیست نزد همه کس لیکندل را نکند بیدار الا غزل حافظصوفیه بسی گفتند درهای نکو سفتنددل را نکشد در کار الا غزل حافظدر شعر بزرگ روم اسرار بسی درج استشیرین نبود ای یار الا غزل حافظآنها که تهیدستند از گفتهٔ خود مستندکس را نکند هشیار الا غزل حافظغواص بحار شعر تا در بکفش افتدنظمی که بود در بار الا غزل حافظشعری که پسندیده است آنست که آن داردآن نیست بهر گفتار الا غزل حافظای فیض تتبع کن طرز غزلش چون نیستشعری که بود مختار الا غزل حافظ
»غزل شماره ۵۰۸«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~هر آنکه سوی تو آمد شد از فنا محفوظبزیر سایهٔ لطفت شد از بلا محفوظز خوف و حزن پناهیست کعبهٔ وصلتدرین پناه بود جان زهر عنا محفوظاشارهایست ز ابرو و چشم و تیر و کمانکه تا بما نگریزی نهٔ زما محفوظفرو گذاشت ز رخ آن دو عروهٔ وثقیکه هر که چنگ بما زد شد از بلا محفوظبزیر سبزهٔ خطّش نهفته لب میگفتکه آب چشمهٔ خضر است نزد ما محفوظتو تا بخود نگری مرگ با تو دارد کارز خود برآی که تا باشی از فنا محفوظتو چند باشی حافظ رسوم مردم رابیا بدرگه ما تا شوی بما محفوظبسوی مأمن عشق خدا گریز ای فیضکه تا زخویش رهی گردی از فنا محفوظکسی که غور کند نکتهای شعر مراشود ز جهل و ضلال ایمن از خدا محفوظ
»غزل شماره ۵۰۹«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~خورشید روئی گردید طالعدردم نهان شد چون برق لامعگر ایستادی آتش فنادیهم در مدارس هم در صوامعآنرا که دیدش طالع قوی بودوانکو ندیدش از ضعف طالعاین ماه رویان کم رو نمایندآنماه چرخست کان هست طالعاز بس عزیزند از کس گریزنددیدارشانرا باشد موانعمهر زمین را مه مه توان دیدمهر فلک هست هر روز طالعخورشید رویان هرجا نباشندخورشید چرخست کان هست واسعساقی بده می بیگانهٔ نیستاز خویش رفتم دیگر چه مانعبگذار ای فیض اشعار باطلاز حق سخن گو کان هست نافع
»غزل شماره ۵۱۰«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~نحم خیالت گردد چو طالعدر چرخ آیند اهل صوامعرو مینماید دل میربایدلیکن نپاید چون برق لامعآن هم بوقتی بر نیک بختیکو کرده باشد رفع موانعگه دل رباید گه جان فزایدگه غم زداید دارد منافعدلخستگانیم بر خاک کویتتا تو کرائی بختست و طالعبر درگه تو بهر شفاعتجز تو نداریم خود باش شافعدیگر نگوئی ای فیض الاشعری که باشد اندر مجامع
»غزل شماره ۵۱۱«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~مطرب عمر این سراید در سماعمیروم ای عیش جویان الوداعهر کرا باز است گوش هوش جانمیکند این نغمه از عمر استماعهر که او زین نغمه باشد بهرهورباشدش از زندگانی انتفاعجان من در کارسازی سعی کندم بدم بانگ رحیل است و وداعگر بحق نزدیک گردی یک وجباو شود نزدیک تو بر یک ذراعگر ذراعی میشوی نزدیک تواو شود نزدیک تو مقدار باعگر تو آهسته بسوی او رویفهو للعبد للاسراع راعاز عبادت قرب حق تحصیل کندر تقرب از فنا گیر انتفاعشو ز خود فانی بحق باقی چو فیضخویش را و ما سوا را کن وداعبیشجاعت نیست کو صف بشکندآنکه خود را بشکند نعم الشجاع
»غزل شماره ۵۱۲~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~یار بما نکرد صبر و شکیب را وداعناله ما اثر نکرد صبر و شکیب را وداعیار نظر نمیکند ناله اثر نمیکندغصه سفر نمیکند صبر و شکیب را وداعیار زما کرانه کرد شرم و حیا بهانه کردصبر مرا روانه کرد صبر و شکیب را وداعیار بعشق اشاره کرد عشق بناله چاره کردجامهٔ صبر پاره کرد صبر و شکیب را وداعآتش عشق درگرفت ناطقه رخت بر گرفتعقل ره سفر گرفت صبر و شکیب را وداعآتش عشق تیز شد جان بره گریز شدباقی صبر نیز شد صبر و شکیب را وداععشق شکیب میبرد جامهٔ صبر میدردکس غم ما نمیخورد صبر و شکیب را وداعفیض ز عشق مست شد مست می الست شددین و دلش ز دست شد صبر و شکیب را وداع
»غزل شماره ۵۱۳«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~بر سر خستهات بیا دم نزعتا ترا سر نهم بپا دم نزعتا که جانرا بپایت افشانمقدمی رنجه کن بیا دم نزعزندگی را ز سر دگر گیرمپرسشی گر کنی مرا دم نزعآرزوی دل آن بود ای جانکه به بینم رخ ترا دم نزعنفس باز پس به پیشت اگربسپارم خوشا خوشا دم نزعپیشتر آئی ار دمی خوشترکه ندارد اثر دوا دم نزعتا نفس هست ذکر دوست کنمفیض در خدمتست تا دم نزع
»غزل شماره ۵۱۴«~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ایاک ادعوا انت السمیعایاک ارجوا انت الشفیعهمت بلندم کوتاه دستمانت الرفیع انت المنیعهر جا کنم رو روی تو بینمبالا و پستی انت الوسیعیا من احاط بکل شیءوالکل احصی انت الجمیعدنیای من تو عقبای من توهم این و هم آن انت البدیعطی کن کتابم وقت حسابمبگذر ز من زود انت البدیعکأساً اذقنی من عین حبّکفیض الفیض یدعوا انت السّمیع
«غزل شماره ۵۱۵ »~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~عشق بر اکوان محیطست و وسیععشق در عالم مطاع است و مطیععشق در دلها حیاتست و روانعشق در سرها سماع است و سمیععشق در مردان حق آئینه استمینماید پرتو حسن منیععشق در سالک رهست و راهبرمیرساند تا بدرگاه رفیععشق در املاک واله بودنستعشق در افلاک جولان سریععشق آتش سوختن افروختنعشق در انجم نظرهای بدیععشق در کوی زمین افتادگی استعشق در انهار جریان سریععشق در بحرست امواج غریبعشق در بّر است دامان وسیععشق در کوهست تمکین و ثباتعشق در باد هوا سیر سریععشق در مرغان خوش الحان نعمعشق در گلهاست الوان بدیععشق در اطفال لهوست و لعبدر زنان ازواج را بودن مطیععشق در نادان ز دانایان سوالعشق دانا دانش و خلق وسیععشق دلهای تهی از عشق حقپر شدن از مهر رخسار بدیععشق در شاعر معانی بستن استعشق در فیض است احصای جمیع
«غزل شماره ۵۱۶ »~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~هرکه جا داد او رسوم اهل دنیا در دماغاز شراب خون دل هر دم کشد چندین ایاغآنکه بار ننگ و عار ابلهان گیرد بدوشاو الاغ است او الاغ است او الاغ است او الاغدل چو پر شد از غم دنیا نماند جای دینشغل دنیا کی گذارد بهر دینداری دماغدر کمین عمر بنشسته است دزدی هر طرفاز زن و فرزند و مال و خانه و دکان و باغآنزمان آگه شود کز عمر ماند یکنفسبر زبان واحسرتا و بر دل و جان درد و داغپیر شد آن بوالهوس گوید جوانم من هنوزکار خواهم کرد زیر پس عمر بگذارد بلاغریش مردک شد سفید و ماند از آن ده موسیهگوید او هست این دو رنگ از ریش خود گیرد کلاغابلهانرا واعظی کردن نه کار تست فیضکار خود نیکو کن و می دار از عالم فراغ