انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 52 از 98:  « پیشین  1  ...  51  52  53  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
»غزل شماره ۵۰۷«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای یار مخوان ز اشعار الا غزل حافظ
اشعار بود بیکار الا غزل حافظ

در شعر بزرگان جمع کم یابی تو این هر دو
لطف سخن و اسرار الا غزل حافظ

استاد غزل سعدیست نزد همه کس لیکن
دل را نکند بیدار الا غزل حافظ

صوفیه بسی گفتند درهای نکو سفتند
دل را نکشد در کار الا غزل حافظ

در شعر بزرگ روم اسرار بسی درج است
شیرین نبود ای یار الا غزل حافظ

آنها که تهی‌دستند از گفتهٔ خود مستند
کس را نکند هشیار الا غزل حافظ

غواص بحار شعر تا در بکفش افتد
نظمی که بود در بار الا غزل حافظ

شعری که پسندیده است آنست که آن دارد
آن نیست بهر گفتار الا غزل حافظ

ای فیض تتبع کن طرز غزلش چون نیست
شعری که بود مختار الا غزل حافظ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۵۰۸«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هر آنکه سوی تو آمد شد از فنا محفوظ
بزیر سایهٔ لطفت شد از بلا محفوظ

ز خوف و حزن پناهیست کعبهٔ وصلت
درین پناه بود جان زهر عنا محفوظ

اشاره‌ایست ز ابرو و چشم و تیر و کمان
که تا بما نگریزی نهٔ زما محفوظ

فرو گذاشت ز رخ آن دو عروهٔ وثقی
که هر که چنگ بما زد شد از بلا محفوظ

بزیر سبزهٔ خطّش نهفته لب میگفت
که آب چشمهٔ خضر است نزد ما محفوظ

تو تا بخود نگری مرگ با تو دارد کار
ز خود برآی که تا باشی از فنا محفوظ

تو چند باشی حافظ رسوم مردم را
بیا بدرگه ما تا شوی بما محفوظ

بسوی مأمن عشق خدا گریز ای فیض
که تا زخویش رهی گردی از فنا محفوظ

کسی که غور کند نکتهای شعر مرا
شود ز جهل و ضلال ایمن از خدا محفوظ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۵۰۹«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خورشید روئی گردید طالع
دردم نهان شد چون برق لامع

گر ایستادی آتش فنادی
هم در مدارس هم در صوامع

آنرا که دیدش طالع قوی بود
وانکو ندیدش از ضعف طالع

این ماه رویان کم رو نمایند
آنماه چرخست کان هست طالع

از بس عزیزند از کس گریزند
دیدارشانرا باشد موانع

مهر زمین را مه مه توان دید
مهر فلک هست هر روز طالع

خورشید رویان هرجا نباشند
خورشید چرخست کان هست واسع

ساقی بده می بیگانهٔ نیست
از خویش رفتم دیگر چه مانع

بگذار ای فیض اشعار باطل
از حق سخن گو کان هست نافع
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۵۱۰«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نحم خیالت گردد چو طالع
در چرخ آیند اهل صوامع

رو مینماید دل می‌رباید
لیکن نپاید چون برق لامع

آن هم بوقتی بر نیک بختی
کو کرده باشد رفع موانع

گه دل رباید گه جان فزاید
گه غم زداید دارد منافع

دلخستگانیم بر خاک کویت
تا تو کرائی بختست و طالع

بر درگه تو بهر شفاعت
جز تو نداریم خود باش شافع

دیگر نگوئی ای فیض الا
شعری که باشد اندر مجامع
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۵۱۱«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مطرب عمر این سراید در سماع
میروم ای عیش جویان الوداع

هر کرا باز است گوش هوش جان
میکند این نغمه از عمر استماع

هر که او زین نغمه باشد بهره‌ور
باشدش از زندگانی انتفاع

جان من در کارسازی سعی کن
دم بدم بانگ رحیل است و وداع

گر بحق نزدیک گردی یک وجب
او شود نزدیک تو بر یک ذراع

گر ذراعی میشوی نزدیک تو
او شود نزدیک تو مقدار باع

گر تو آهسته بسوی او روی
فهو للعبد للاسراع راع

از عبادت قرب حق تحصیل کن
در تقرب از فنا گیر انتفاع

شو ز خود فانی بحق باقی چو فیض
خویش را و ما سوا را کن وداع

بی‌شجاعت نیست کو صف بشکند
آنکه خود را بشکند نعم الشجاع
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۵۱۲
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
یار بما نکرد صبر و شکیب را وداع
ناله ما اثر نکرد صبر و شکیب را وداع

یار نظر نمیکند ناله اثر نمیکند
غصه سفر نمیکند صبر و شکیب را وداع

یار زما کرانه کرد شرم و حیا بهانه کرد
صبر مرا روانه کرد صبر و شکیب را وداع

یار بعشق اشاره کرد عشق بناله چاره کرد
جامهٔ صبر پاره کرد صبر و شکیب را وداع

آتش عشق درگرفت ناطقه رخت بر گرفت
عقل ره سفر گرفت صبر و شکیب را وداع

آتش عشق تیز شد جان بره گریز شد
باقی صبر نیز شد صبر و شکیب را وداع

عشق شکیب میبرد جامهٔ صبر می‌درد
کس غم ما نمیخورد صبر و شکیب را وداع

فیض ز عشق مست شد مست می الست شد
دین و دلش ز دست شد صبر و شکیب را وداع
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۵۱۳«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بر سر خسته‌ات بیا دم نزع
تا ترا سر نهم بپا دم نزع

تا که جانرا بپایت افشانم
قدمی رنجه کن بیا دم نزع

زندگی را ز سر دگر گیرم
پرسشی گر کنی مرا دم نزع

آرزوی دل آن بود ای جان
که به بینم رخ ترا دم نزع

نفس باز پس به پیشت اگر
بسپارم خوشا خوشا دم نزع

پیشتر آئی ار دمی خوشتر
که ندارد اثر دوا دم نزع

تا نفس هست ذکر دوست کنم
فیض در خدمتست تا دم نزع
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۵۱۴«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ایاک ادعوا انت السمیع
ایاک ارجوا انت الشفیع

همت بلندم کوتاه دستم
انت الرفیع انت المنیع

هر جا کنم رو روی تو بینم
بالا و پستی انت الوسیع

یا من احاط بکل شیء
والکل احصی انت الجمیع

دنیای من تو عقبای من تو
هم این و هم آن انت البدیع

طی کن کتابم وقت حسابم
بگذر ز من زود انت البدیع

کأساً اذقنی من عین حبّک
فیض الفیض یدعوا انت السّمیع
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۱۵ »
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
عشق بر اکوان محیطست و وسیع
عشق در عالم مطاع است و مطیع

عشق در دلها حیاتست و روان
عشق در سرها سماع است و سمیع

عشق در مردان حق آئینه است
مینماید پرتو حسن منیع

عشق در سالک رهست و راهبر
میرساند تا بدرگاه رفیع

عشق در املاک واله بودنست
عشق در افلاک جولان سریع

عشق آتش سوختن افروختن
عشق در انجم نظرهای بدیع

عشق در کوی زمین افتادگی است
عشق در انهار جریان سریع

عشق در بحرست امواج غریب
عشق در بّر است دامان وسیع

عشق در کوهست تمکین و ثبات
عشق در باد هوا سیر سریع

عشق در مرغان خوش الحان نعم
عشق در گلهاست الوان بدیع

عشق در اطفال لهوست و لعب
در زنان ازواج را بودن مطیع

عشق در نادان ز دانایان سوال
عشق دانا دانش و خلق وسیع

عشق دلهای تهی از عشق حق
پر شدن از مهر رخسار بدیع

عشق در شاعر معانی بستن است
عشق در فیض است احصای جمیع
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۱۶ »
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هرکه جا داد او رسوم اهل دنیا در دماغ
از شراب خون دل هر دم کشد چندین ایاغ

آنکه بار ننگ و عار ابلهان گیرد بدوش
او الاغ است او الاغ است او الاغ است او الاغ

دل چو پر شد از غم دنیا نماند جای دین
شغل دنیا کی گذارد بهر دینداری دماغ

در کمین عمر بنشسته است دزدی هر طرف
از زن و فرزند و مال و خانه و دکان و باغ

آنزمان آگه شود کز عمر ماند یکنفس
بر زبان واحسرتا و بر دل و جان درد و داغ

پیر شد آن بوالهوس گوید جوانم من هنوز
کار خواهم کرد زیر پس عمر بگذارد بلاغ

ریش مردک شد سفید و ماند از آن ده موسیه
گوید او هست این دو رنگ از ریش خود گیرد کلاغ

ابلهانرا واعظی کردن نه کار تست فیض
کار خود نیکو کن و می دار از عالم فراغ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 52 از 98:  « پیشین  1  ...  51  52  53  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA