انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 53 از 98:  « پیشین  1  ...  52  53  54  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۵۱۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
جان اسیر محنت و غم دل قرین درد و داغ
بیدماغم بیدماغم بیدماغم بیدماغ

میشود از قصه خون وز دیده می‌آید برون
لحظه لحظه میخورم از خون دل چندین ایاغ

در درونم لاله هست و گل ز یمن داغها
وز برون نه گشت صحرا خواهم و نه سیر باغ

شد ملول از صحبت جان سوزم از پیشم برفت
از که گیرم این دل گم گشته را یا رب سراغ

دل بفرمانم نشد تا چند بتوان داد پند
زین غم جانسوز سر تا پای گشتم داغ داغ

از مراد خود گذشتم هرچه خواهد گو بشو
خواهش آن بیغمان من دارم از خواهش فراغ

من بخود درمانده و بیچاره با صد درد و غم
دم بدم بیدردی آید گیرد از حالم سراغ

مهربانیهای دم سردان بسی سرد است سرد
گرمی این بیغمان سوزنده‌تر از سوز داغ

آنکه از حال دلم پرسید گوید کو جواب
ای برادر رحم کن بر فیض بیدل کو دماغ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۱۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ز عشق تو نرهیدم که گفت رست دروغ
چرا کنند چنین تهمتی بدست دروغ

که گفت دل بسر زلف دیگری بستم
خداش در نگشاید چنانکه بست دروغ

که گفت با دیگری بود مست و می در دست
کجا و کی؟ دیگری که؟ چه می؟ چه مست؟ دروغ

دروغ کس مشنو با تو من بگویم راست
نه راستست که بر عاشق تو بست دروغ

بمهر غیر نیالوده‌ام دل و جان را
هر آنچه در حق من گفته‌اند هست دروغ

ز فیض پرس اگر حرف راست می‌پرسی
که هرگزش بزبان در نبوده است دروغ

ز راستان سخن راست پرس و راست شنو
مگو و مشنو و باور مکن بد است دروغ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۱۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هر چه نبود سخن یار دروغ است دروغ
جز حدیث لب دلدار دروغ است دروغ

یار آنست که او با تو بود در همه حال
گوید ار غیر منم یار دروغ است دروغ

هیچکس را بجهان نیست جز او غمخواری
حرف غمخواری اغیار دروغ است دروغ

یار با ماست بهر جای تو از جای مرو
حرف اغیار دل آزار دروغ است دروغ

آید از حسن فروشی چو سروشی در گوش
که چو من نیست ببازار دروغ است دروغ

اعتمادی نبود بر سخن نوش لبان
آنچه گفت آن بت عیار دروغ است دروغ

حسن آن یار وفاپیشه باقی حسن است
حسن اغیار جفاکار دروغ است دروغ

یار یکتا بگزین وز دو جهان دل برگیر
وصف یک چیز به بسیار دروغ است دروغ

از من راست شنو فیض ز هر کج مشنو
اوست حق هستی اغیار دروغ است دروغ

محرم راز بجز عاشق صادق نبود
زاهد و دعوی این کار دروغ است دروغ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۲۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی نیاری بر زبان حرف دروغ
حیف باشد زان دهان حرف دروغ

من چو با تو راستم تو راست باش
تا نباشد در میان حرف دروغ

آن اشارات دروغینت بس است
نیست حاجت در میان حرف دروغ

نکته باریک گویم عذر آن
گرچه آید زان دهان حرف دروغ

بشکند در تنگنا آن حرف راست
در هم افتد گردد آن حرف دروغ

فیض بس کن کی کجا سر میزند
از دهان آنچنان حرف دروغ

گر شنیدی از کسی باور مکن
او کی آرد بر زبان حرف دروغ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۲۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گذشت عمر و نکردیم هیچ کار دریغ
نه روزگار بماند و نه روزگار دریغ

برفت عمر بافسانه و فسون افسوس
گذشت وقت به بیهوده و خسار دریغ

نکرده‌ام همهٔ عمر یک عمل حاصل
نبوده‌ام نفسی با تو هوشیار دریغ

هر آنچه گفتم و کردم تمام ضایع بود
بهرزه رفت مرا روز و روزگار دریغ

بپار گفتم کامسال کار خواهم کرد
گذشت عمر من امسال همچو پار دریغ

زهر خموشی بی‌باد تو هزار افسوس
زهر سخن که نه حرف تو صد هزار دریغ

زهر چه بینم و رویت در آن نمی‌بینم
هزار بار فسوس و هزار بار دریغ

نه یک فسوس و ده و صد که بیحساب افسوس
نه صد دریغ و هزاران که بیشمار دریغ

غنیمتی شمر این یکدو دم که ماند ای فیض
بکار کوش نگو رفت وقت کار دریغ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۲۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بهرزه شیفته شد دل بهر خیال دریغ
نبرد ره بتماشای آن جمال دریغ

بسوی عشق حقیقی نیافتیم رهی
فدای دوست نکردیم عمر و مال دریغ

ببوم سینه نکشتیم تخم مهر و وفا
نخورد هیچ دل ما غم مآل دریغ

خیال وصل بسی پخت این دل پر شور
بدست هیچ نیامد از آن خیال دریغ

تمام عمر بعشق مجاز فانی رفت
بماند جان ز حقیقت در انفعال دریغ

نخورد جان غم جانان درینجهان روزی
گذشت در غم بیهوده ماه و سال دریغ

گذشت عمر بمهر بتان سنگین دل
بعشق حق ننمودیم اشتغال دریغ

نشست زنگ حوادث بر آینهٔ دل ما
نتافت پرتو آن حسن بی‌زوال دریغ

ز عشق نیست بجز نام فیض را افسوس
ز دوست نیست بدستش بجز خیال دریغ
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۲۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ز عشق جوی کرامت ز عشق جوی شرف
بغیر عشق نباشد رهی بهیچ طرف

بغیر عشق مکن هیچ کار اگر بکنی
غرامتست و ندامت تحسر است واسف

بعشق کوش که فخر است عشق مردانرا
مفاخران نرسد شان بغیر عشق صلف

بکوش تا که کند عشق رخنه در دل تو
ز سینه ساز برای خدنگ عشق هدف

بغیر عشق منه دل که زود برگیری
بغیر عشق مکن نقد عمر خویش تلف

بهر طرف بمپوی و عنان بعشق سپار
برد ترا بهمان ره که رفت شاه نجف

ز من شنو سخن راست یار در دل ماست
بعشق کوش و برون آور این گهر ز صدف

اگر تو غوص کنی در بحار گفته فیض
سفینه پر کنی از دُر که آوریش بکف
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۲۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای که با ما وعدها کردی خلاف
از وفا و عهد و پیمانت ملاف

وعدهای تو دروغ اندر دروغ
لافهای تو گزاف اندر اندر گزاف

چند غم را سر بجان من دهی
در دل من بهر غم سازی مصاف

چند غم در دور من گرد آوری
تا بگردم روز و شب آرد طواف

چند بافی بهر من از غم پلاس
چند سازی بهر من از غم لحاف

گاهم از شادی لباسی هم بدوز
بستری از شادمانی هم بباف

جان نخواهی برد از دست غمش
فیض گفتم با تو حرف پاک و صاف
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۲۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در دل تنگم خموشی میکند انبار حرف
محرمی کو تا بگویم اندک از بسیار حرف

حرفهای پختهٔ سنجیده دارم در درون
گر بنطق آیم توانم گفت صد طومار حرف

محرمی خواهم که در یابد بحدس صایبش
از لب خاموش من بی منت اظهار حرف

حال دل از چشم گویا فهمد آنکش دیده هست
عاشقانرا نیست جز از چشم گوهر بار حرف

من نمیخواهم که گویم حرفی از اندوه دل
میکند چون میتراود از دل خونبار حرف

خارخار گفتنی چون تنگ دارد سینه را
آید از بهر گشایش بر زبان ناچار حرف

چند حرف از قشر بتوان گفت با اصحاب کل
اهل دل کو تا بهم گوئیم از اسرار حرف

بحر پر دُر معارف خواهم و کان سخن
تا بریزد بر دلم از لعل گوهر بار حرف

از بلاغت میزداید گاه زنگ از دل سخن
وز حلاوت گاه دلرا میبرد از کار حرف

صاحب دلراست فهم رازها از سازها
صاحب دل شو شنو از نای و موسیقار حرف

نکتها در جست در صوت طیور آگاه را
گر ترا هوشی است در سر بشنو از منقار حرف

شد مضامین در میان اهل معنی مبتذل
تازه گوئی کو که آرد فکرش از ابکار حرف

هرکه قدر حرف نشناسد مکن با او خطاب
حیف باشد حیف جز با مردم هشیار حرف

مستمع ز افسردگی خمیازه‌اش در خواب کرد
با که گویم کی توان الا بر بیدار حرف

چون نمی‌یابی کسی گوشی دهد حرف ترا
بعد از این ای فیض میگو با در و دیوار حرف
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۲۶»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
جز خدا را بندگی حیفست حیف
بی غم او زندگی حیفست حیف

درغمش در خلد عشرت چون کنم
ماندگی از بندگی حیفست حیف

جز بدرگاه رفیعش سر منه
بهر غیر افکندگی حیفست حیف

سر ز عشق و دل ز غم خالی مکن
بی‌خیالش زندگی حیفست حیف

عمر و جان در طاعت حق صرف کن
در جهان جز بندگی حیفست حیف

کالبد را پرورش ظلمست ظلم
جان کند جز بندگی حیفست حیف

جان و دل در باز در راه خدا
غیر این بازندگی حیفست حیف

اهل دنیا را سبک کن ناتوان
با گران افکندگی حیفست حیف

یارب از عشقت بده شوری مرا
فیض را افسردگی حیفست حیف
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 53 از 98:  « پیشین  1  ...  52  53  54  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA