انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 54 از 98:  « پیشین  1  ...  53  54  55  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۵۲۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
فدای دوست نکردیم جان و دل صد حیف
ز اختیاز نرستیم ز آب و گل صد حیف

ز عشق حق نزدیم آتشی بجان نفسی
همیشه ز آتش دیویم مشتعل صد حیف

بکام دوست نبودیم یکنفس صد آه
رسید دشمن آخر بکام دل صد حیف

جهاز عقبی باقی نمی‌کنیم دمی
بکار دنیی فانیم مشتغل صد حیف

گذشت عمر نکردیم از سر اخلاص
عبادتی که زند سر ز نور دل صد حیف

نیافت آینه دل صفا ز صیقل ما
بماند در دل ما زنگ ز آب و گل صد حیف

دل از پی هوس و دست رفت از پی دل
بکار دوست نداریم دست و دل صد حیف

بروز داوری از کردهای خود باشیم
بنزد دوست چه شرمنده و خجل صد حیف

براه دوست نرفتی و عمر رفت ای فیض
نکرد روح عزیران ترا بحل صد حیف
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۲۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای که هستی بنور هستی طاق
احی من احرقته نار فراق

لطف کن جامی از شراب وصال
سوختند از فراق تو عشاق

ارنا من لقائک المیمون
نظره بالعشی و الاشراق

می‌توانی که زنده گردانی
بوصال آنکه را کشی ز فراق

جانم از فرقت تو می‌نالد
بشنو از دوست نالهٔ عشاق

دل ما را گزید مار هوا
قد اتینا الیک انت الراق

کام ما تلخ ماند از بعدت
نرسد شهر فربت ار بمزاق

بر تو آسان و سهل بخشش قرب
دوری و صبر از تو بر ما شاق

گر تو ما را برانی از در خود
مالنا منک من ولی واق

بکجا از درت پناه بریم
درگه تست ملجا عشاق

فیض اگر با غم تو باشد جفت
در دو عالم بود شادی طاق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۲۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای تو در لطف و نکوئی طاق
رحم کن بر اسیر قهر فراق

بتو دادیم امیدها هر چند
در بدی کرده‌ایم استغراق

هم تو ما را نگاه دار از خود
ما لنا منک ربنا من واق

کاری از دست ما نمی‌آید
هم تو کن کار ما توئی خلاق

ما همه فانئیم و تو باقی
ما لنا ینفد و مالک باق

طاعت ما پذیر از در لطف
جرم بخشای از ره اشفاق

بر تو بخشایش گنه آسان
صبر بر جان ما بغایت شاق

جگر ما گزید مار هوا
قدر سمعنا و عندک الرتاق

نظری کن ز روی لطف و کرم
فیض را بالعشّی و الاشراق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۳۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هی نیاری بر زبان جز حرف حق
نیست لایق زان دهان جز حرف حق

لا اوحش الله زان دهان شکرین
حیف باشد زان لبان جز حرف حق

بر وفای عهد و پیمان دل منه
بر زبانت مگذران جز حرف حق

من چو حق گویم تو هم حق گوی باش
تا نباشد در میان جز حرف حق

هی چه می‌گویم از آن حقه دهان
گفتگو کی می‌توان جز حرف حق

باطل اندر آن دهان حق می‌شود
کی برون آید از آن جز حرف حق

حق و باطل زان دهان شیرین بود
فیض مشنو زاندهان جز حرف حق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۳۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
شکرلله که شد عیان ره حق
یافت جانم درین جهان ره حق

پیشتر ز آنکه پا زره ماند
دید چشم دلم عیان ره حق

در تنم بود مرغ روح قریب
برد او را به آشیان ره حق

در پس پرده ره عیان دیدم
دیدم از رهزنان نهان ره حق

در طلب خون دل بسی خوردم
نتوان یافت رایگان ره حق

از برونش سؤال می‌کردم
بود در جان من نهان ره حق

همه کس را نمی‌دهند نشان
هست مخصوص عاشقان ره حق

ای بسا عاقلی که آمد و رفت
رو نهان ماند در جهان ره حق

فیض در خودبخود سفر میکن
که ترا در دلست و جان ره حق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۳۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای وصل تو جانفزای عاشق
وی یاد تو دلگشای عاشق

ذکر خوش تو حلاوت او
نام تو گره گشای عاشق

ای روی تو والضحی و مویت
و اللیل اذا سجای عاشق

مویت کفرست و روی ایمان
ای مایهٔ ابتلای عاشق

دردش از تو دواش از تو
ای راحت و ای بلای عاشق

تو با وی و او ترا طلبکار
وصل تو خرد ربای عاشق

در روی تو بیند آنچه خواهد
ای جام جهان نمای عاشق

از تو آید بتو گراید
ای مبدا و منتهای عاشق

جان میکندت فدا چه باشد
گر به پذری فدای عاشق

در حنجرهٔ ملک نباشد
آن نغمهٔ دلربای عاشق

در حوصلهٔ فلک نگنجد
آن ناله چون درای عاشق

ای باعث هوی هوی صوفی
وز بهر تو های های عاشق

پیوسته تو از برای خویشی
هرگز نشوی برای عاشق

هرگز نشدی بمدّعایش
ای مقصد و مدعای عاشق

او را یک کس بجای تو نیست
داری تو بسی بجای عاشق

هم قوت دل و روان اوئی
هم قوت دست و پای عاشق

فیض است دعای تو چه باشد
گر گوش کنی دعای عاشق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۳۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تا بکی حسرت برم بر کشتگان زار عشق
هرچه باداباد گویان میروم بردار عشق

ز آشنایان جهان بیگانه گشتم در غمش
از جهان بیزار گردد هرکه باشد زار عشق

هر که با عشق آشنا شد خویش را بیگانه دید
عافیت را پشت پا زد هر که شد بیمار عشق

پیش ازین هم گرچه بودم مست وار خود بیخبر
مستی دیگر چشیدم تا شدم هشیار عشق

چند ترسانی مرا از رستخیز خواب مرگ
صد قیامت پیش دیدم تا شدم بیدار عشق

هر کتابی خوانده باشد جمله از یادش رود
هر که او خواند چو من یکحرف از طومار عشق

ای که میپرسی که یارت کیست یار کیستی
یار من عشقست و من هم نیستم جز یار عشق

میفروشم صد هزاران دانهٔ تسبیح زهد
تا خرم ازاهل دل یکرشته از زنار عشق

کار من عشقست و بیکاریم عشق کار ساز
بهتر است از صد هزاران کاروان بیکار عشق

الصلا یاران کشید از هرچه جز عشقست دست
نیست کار و بار الا کار عشق و بار عشق

بس به تنگ آمد مرا از هرچه جز عشقست دل
میفروشم خویش را یک تنگه در بازار عشق

هر که پرسد فیض زار کیست میگویم بلند
زار عشقم زار عشقم زار عشقم زار عشق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۳۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
جان منزل جانان عشق دل عرصه جولان عشق
تن زخمی چوکان عشق سر گوش در میدان عشق

عشق است در عالم علم عشقست شاه و محتشم
شی لله دلها نگر بر درگه سلطان عشق

هم‌طالب و مطلوب‌عشق هم‌راغب و مرغوب عشق
خواهنده ومحبوب عشق‌ عشق است هم‌خواهان عشق

هم‌قاصد و مقصود عشق هم واجد و موجود عشق
هم عابد و معبود عشق عشق است سرگردان عشق

هم شادی و هم غم بود هم سور و هم ماتم بود
عشق است اصل دردها عشق است هم درمان عشق

عشق است مایه درد و غم عشق است تخم هر الم
هم سینها بریان عشق هم دیدها گریان عشق

هم‌مایه شادی است عشق هم خط آزادیست عشق
هم گردن گردنکشان در حکم و در فرمان عشق

بس یونس روشن دلی کورا نهنگ عشق خورد
بس یوسف گل پیرهن در چاه در زندان عشق

دلرا سزا جزعشق نیست جانرا جزا جزعشق نیست
راحت‌فزا جز عشق نیست من بندهٔ احسان عشق

جنت بود بستان عشق دوزخ بود زندان عشق
آن پرتوی از نوی عشق وین دودی از نیران عشق

بر خوان غم میهمان منم زان میخورم خون جگر
خون جگر سازد غذا هرکس که شد مهمان عشق

بر عشق بستم خویش را بر خویش بستم عشق را
تا عشق باشد زان من من نیز باشم زان عشق

عشق است او را راهبر از عشق کی باشد مفر
عشقست دلها را مقر جانهاست هم قربان عشق

تا باشدم جان در بدن از عشق میگویم سخن
عشق است جان جان من ای من بلا گردان عشق

ای فیض فیض از عشق جوی تا میتوان از عشق گوی
از جان و از دل دست شوی شو واله و حیران عشق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۳۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تن را بگداز در ره عشق
جان را در باز در ره عشق

درمان مطلب مخواه راحت
با درد بساز در ره عشق

از دیده بریز خون دل را
شو جمله نیاز در ره عشق

تن را از اشک شست شو ده
جان پاک بباز در ره عشق

از خون جگر دلا وضو کن
هنگام نماز در ره عشق

دل را ز غیر رفت و رو کن
شو محرم راز در ره عشق

بگذر ز رعونت و نزاکت
بگذار تو ناز در ره عشق

کبرو نخوت ز سر بدر کن
شو پاک ز آز در ره عشق

بر رخش بلا سوار شو فیض
خوش خوش می‌تاز در ره عشق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۳۶»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زنده آن سر کو بود سودای عشق
حبذا آن دل که باشد جای عشق

از سر شوریدهٔ من کم مباد
تا قیامت آتش سودای عشق

خارها در دل بخون میپرورم
بو که روزی بشکفد گلهای عشق

رفته رفته دل خرابی میکند
عاقبت خواهم شدن رسوای عشق

خویش را کردم تهی از غیر دوست
تا وجودم پر شد از غوغای عشق

کار و کسب من همین عشق است و بس
مگسلاد این دست من از پای عشق

خدمت او را بدل بستم کمر
هستم از جان بنده و مولای عشق

هم زمین هم آسمان را گشته‌ایم
نیست درُی در جهان همتای عشق

تا ننوشی باده از جام فنا
مست کی گردد سر از صهبای عشق

تا پزی در دیگ سر سودای سود
کی چشی هرگز تو از حلوای عشق

چون فرو خواهیم شد ما عاقبت
خود همان بهتر که در دریای عشق

ناله میکن فیض ایرا خوش بود
نالهای زار در سودای عشق
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 54 از 98:  « پیشین  1  ...  53  54  55  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA