انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 58 از 98:  « پیشین  1  ...  57  58  59  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۵۶۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تا کی ز فراق تو نهم بر سر غم غم
تا چند بدل غصه نشیند بسر هم

ای صیقلی اشک بیا تا بزدائیم
این زنگ که از سینه بهم آمده از غم

ای بلبل همدرد دمی گوش فرادار
من هم بسرایم بود این غم شودم کم

نی نی نکنم از غم هجر تو شکایت
از دوست چه آید همه شادیست نه غم غم

شاد است دل اگر از دوست رسد زخم
خوش باد تراوقت که گردی پی مرهم

هرچند برآورد ز دل گوهر اسرار
غواص زبان هیچ ازین بحر نشد کم

بسیار سخن بر سخن از سینه زند جوش
دل پر شود از قحط سخن گر نزنم دم

آید سخن از دل بزبان تا که برآید
دربان بآن رو کند از قحطی همدم

نازم بدل و سینه دریا دل خود فیض
هر چند غم آید بودش جای دگر غم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۶۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بیا بیا بسرم تا بپات جان بدهم
جمال خود بنما تا ز خویشتن بروم

بخار زار فراق تو راه گم کردم
بیا بگلشن وصل ابد نمای رهم

بیا بیا که ز عمرم نماند جز نفسی
بود بشادی وصل تو آن نفس بدهم

بیا بیا که نیم بیتو جز تنی بیجان
بطلعت تو درین تن هزار جان بنهم

بیا بیا که فراق تو رنجه‌ام دارد
بمقدم تو مگر زین بلای بد بجهم

بیا بیا و سرم را ز خاک ره بر گیر
بجاست تا رمقی عنقریب خال رهم

بیا بیا که شود سیئات من حسنات
توئی ثوابم و دور از تو سر بسر گنهم

بیا بیا که هنوزم نفس در آمدنست
برس بچاره که تن جان بجان جان بدهم

بیا بیا و گناهم ببخش و رحمت کن
بنور خویش بیفروز چهرهٔ سیهم

گدائی درت از فیض را شود روزی
وحید هرم و بر هر دو کون پادشهم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۶۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
روز میگردد اگر رو مینمائی در شبم
جان بتن می‌آیدم چون می‌نهی لب بر لبم

میرسد هر دم خیالت میبرد از جا دلم
چون هوا تأثیر کرد از شوق میگیرد تبم

چارهٔ تعلیم کن در هجر جانسوزت مرا
یا ز وصل روح افزایت بر آور مطلبم

نیست خود سنگ دل بیرحم تو آخر چرا
در نمیگیرد درو فریاد یا رب یاریم

تیغ در کف چون برون آئی بقصد کشتنم
جانم از شادی باستقبالت آید تا لبم

باد حسنت را فداجان و دل و عمر و حیاه
باد عشقت را اسیر ایمان و دین و مذهبم

گر بدست خویش خواهی کرد بسمل فیض را
تا بحشر از ذوق آن خواهد طپیدن قالبم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۷۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هر رنج که میرسد بجانم
از خود رسدم اگر بدانم

از هیچکسم شکایتی نیست
از خویش بخویش در فغانم

بر من ازمن غمست و محنت
از بود و نبود ود بجانم

درد دل من ز غیر من نیست
خود درد دل و بلای جانم

خود سد ره سلوک خویشم
خارم که بپای خود نهادم

خار پای خودم که با خود
یک گام شدن نمیتوانم

بار دوش خودم که بر خود
پیوسته چو با خودم گرانم

از خویش اگر خلاص گردم
آن کو در وهم ناید آنم

چون فیض ز خویش اگر رهیدم
فرمان ده هفت آسمانم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۷۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نشود کام بر دل ما رام
پس بنا کام بگذریم از کام

چون که آرام میبرند آخر
ما نگیریم از نخست آرام

عیش بیغش بکام دل چون نیست
ما بسازیم با بلا ناکام

آنکه را نیست پختگی روزی
گر بسوزد که ماند آخر خام

جاهلان نامها برآورده
عاقلان کرده خویش را گمنام

عاقلانرا چه کار با نامست
چکند جاهل ار ندارد نام

کوری چشم جاهلان ساقی
باده جهل سوز ده دو سه جام

تا چه سرخوش شویم زان باده
بر سر خود نهیم اول گام

بگذریم از سر هوا و هوس
عیش بر خویشتن کنیم حرام

نفس را با هوا زنیم بدار
دیو را با هوس کنیم بدام

سالک راه حق نخواهد عیش
عاشق روی حق نجوید کام

بیدلان را مجال عیش کجا
سالکانرا بره چه جای مقام

دام روح است این سرای غرور
مرغ را آشیان نگردد رام

خویش را وقف کوی حق سازیم
مقصد صدق حق کنیم مقام

بهرهٔ از لقای حق ببریم
پیشتر از قیام روز قیام

نیست آنرا که حق شناس بود
جز بخلوت سرای حق آرام

ای صبا چون بعاشقان برسی
برسان از زبان فیض سلام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۷۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بخوشی بگذریم از هر کام
بر سر خود نهیم اول گام

رای باش برای آن حق رای
کام باشد بکام آن خود کام

چونکه رستی ز خود رسی در خود
کام یابی چو بگذری از کام

نشوی هست تا نگردی نیست
نشوی مست تا تو بینی جام

در فکن خویش را در آتش عشق
تا نسوزی تمام خامی خام

بیخ غم را نمیکند جز عشق
ظلمت شام کی برد جز نام

بند عشقت گشاید از هر بند
دام عشقت رهاند از هر دام

عشق سازد ز سرّ کار آگه
عشق آرد ترا ز حق پیغام

مرغ معنی شکار کی شودت
تا نگردی تمام چشم چه دام

چون زنان تا برنک و بو گروی
ننهی در حریم مردان گام

بچشی جرعهٔ ز بادهٔ عشق
تا نگردی چو جام خون آشام

خویشتن را بحق سپار ای فیض
جز بحق دل نگیردت آرام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۷۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای خوشا وقت عاشق بد نام
حبذا حال رند درد آشام

دلبری خواهم و لب کشتی
تا زمانی ز عمر گیرم کام

لذتی نیست درد و کون مگر
لذت عاشقی و باده و جام

دود و خاکستر حریق فراق
به ز جان و دل فسردهٔ خام

گر نخواهی گل سبو گردی
صاف کن دل بدردی ته جام

فیض اگر کام جاودان خواهی
مست میباش و عاشق و بدنام

از حقیقت بگوی در پرده
گو سخن را مجاز باشد نام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۷۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ما مستانیم بی می و جام
خمها نوشیم بی لب و کام

بی نغمه و صوت می‌سرائیم
سیر دو جهان کنیم بی‌گام

پیوسته بگرد دوست گردیم
نی سرداریم و نی سرانجام

سودا زدگان کوی عشقیم
در ما نسرشته‌اند آرام

نی وصل بکام دل نه هجران
ما سوخته‌ایم و کار ما خام

صید عشقیم و هست در خاک
این چرخ که کشته بهر مادام

مارا روزی که می‌سرشتند
طشت مستی فتاد از بام

شیدای ترا چکار با ننگ
رسوای غمت چه میکند نام

در وصف نعال عاشقان فیض
صافی طبعیست دردی آشام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۷۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
منم که ساختهٔ دست ابتلای توام
منم که سوختهٔ آتش لقای توام

منم که توی بتویم سرشته از حمدت
منم که موی بمو تابتا ثنای توام

منم که بر قدم دوستان تست سرم
منم که بنده و مولای اولیای توام

بغیر درگه تو سر فرو نمی‌آرم
خراب و واله و شیدای کبریای توام

گرفته روی تو ورای تو دو عالم را
منم که عاشق و حیران روی ورای توام

جهان مسخر من من مسخر امرت
همه برای من آمد که من برای توام

نبات و معدن و حیوان برای من در کار
همه فدای من و من بجان فدای توام

چشیده بادهٔ توحید از ندای الست
ز خویش رفته و گوینده بلای توام

شنیده گوشم تا آیت لقاء الله
نشسته منتظر وعدهٔ لقای توام

نشسته‌ام بره نفخهٔ روان بخشت
دو چشم دوخته در مقدم صبای توام

دلم گرفته شد از جور خویشتن بر خویش
در انتظار نسیم گره‌گشای توام

خراب یک نگه از چشم مست خونریزت
هلاک یکسخن از لعل جانفزای توام

مرا چه ساختهٔ آنچنان که خواستهٔ
بمدعای خود ارنه بمدعای توام

زمین و چرخ دو سنگ آسیا و من دانه
ز لطف تست که در خورد آسیای توام

کشد چو فیض سر طاعت از خط فرمان
نعوذ بالله مستوجب بلای توام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۷۶»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
منم که شیفتهٔ زلف تو ببوی توام
منم که واله و شیدای تو بموی توام

گر التفات کنی سوی من بجای خودست
گل سر سبد عاشقان روی توام

بزیر پرده نهانست عشق محجوبان
منم که عاشق پیدای روبروی توام

ترا خلایق گم کرده و نمیجویند
ز من نهٔ پنهان مست جستجوی توام

حدیث بی بصران با تو سرد می‌باشد
منم که روی برو گرم گفتگوی توام

همه ز جام صبوی خیال خود مستند
منم که مست ز جام تو و صبوی توام

شنیده‌ام که ز کوی تو میوزد بوئی
نشسته چشم براه گذار بوی توام

شنیده‌ام که ترا رحمتیست بی‌پایان
چهار چشم طمع دوخته بسوی توام

شنیده‌ام که بدان را به نیکوان بخشی
امید بسته و حیران خلق و خوی توام

ز خود اگرچه بدم نسبتم بتو نیکوست
سگم اگر چه ولی از سگان کوی توام

بغیر فیض که یارد چنین سخن گفتن
منم که مست تو و مست گفتگوی توام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 58 از 98:  « پیشین  1  ...  57  58  59  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA