انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 59 از 98:  « پیشین  1  ...  58  59  60  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۵۷۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از بوی می عشق برنگ آمده‌ام
باز شه عشق را بچنگ آمده‌ام

کی باشد عاشقی دچارم گردد
از صحبت عاقالان بتنگ آمده‌ام

شد خسته بخار زهد اول قدمم
ره را همگی بپای لنگ آمده‌ام

مقصد بنگر ز سختی راه مپرس
در هر قدمی پای بسنگ آمده‌ام

عمرم به شتاب رفت هنگام شباب
پیرانه سر این ره به درنگ آمده‌ام

در صورت اگر بعاقلان می مانم
در معنی لیک شوخ و شنگ آمده‌ام

در سینهٔ دوستان سردوم چونفیض
در دیدهٔ دشمنان خدنگ آمده‌ام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۷۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از کش مکش خرد بتنگ آمده‌ام
وز نام پسندیده بننگ آمده‌ام

از بس که ز خویش ناخوشیها دیدم
با خویش چو بیگانه بجنگ آمده‌ام

تا دیو فکنده‌ دام افتاده بدام
تا نفس گشاده کف بچنگ آمده‌ام

یکذره نماند نور اسلام بدل
گوئی که بتازه از فرنگ آمده‌ام

شد روی دلم سیاه از زنگ گناه
از کشور روم سوی زنگ آمده‌ام

شهوت چو نماند در غضب افزودم
از خوک چرانی به پلنگ آمده‌ام

گر رنگ امید نیست بر چهرهٔ فیض
از سیلی بیم سرخ رنگ آمده‌ام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۷۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در دل توئی در جان توئی ای مونس دیرینه‌ام
در سینهٔ بریان توئی ای مونس دیرینه‌ام

ای تو روان اندر بدن ای هم تو جان و هم تو تن
ای هم تو حسن و هم حسن ای مونس دیرینه‌ام

هم دل تو و هم سینه تو گوهر تو و گنجینه تو
دینه تو و دیرینه تو ای مونس دیرینه‌ام

بارم دهی آیم برت ورنه بمانم بر درت
ای لم یزل من چاکرت ای مونس دیرینه‌ام

بارم دهی خرم شوم ردم کنی درهم شوم
از تو زیاد و کم شوم ای مونس دیرینه‌ام

راهم دهی بینا شوم ردم کنی اعما شوم
از تو بدو زیبا شم ای مونس دیرینه‌ام

لطفم کنی گلشن شوم قهرم کنی گلخن شوم
گه جان شوم گه تن شوم ای مونس دیرینه‌ام

خواهی‌بخوان خواهی‌بران دل در تو دل‌بست ازازل
گشتم ز تو مست از ازل ای مونس دیرینه‌ام

جان لم یزل در وصل بود یکچند هجرانش ربود
آخر همان گردد که بود ای مونس دیرینه‌ام

فیض است و گفتگوی تو شیدای جستجوی تو
شیء الهی کوی تو ای مونس دیرینه‌ام
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۸۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
میدمد هر دم خیالت روحی اندر قالبم
روز میگردد ز خودرشید دلفروزت شبم

میتپد دل شمع رویت را چو می‌بینم ز دور
چون شدی نزدیک چون پروانه در تاب و تبم

من که تاب دیدن رویت نمی‌آرم چسان
طاقت آن باشدم تا لب گداری بر لبم

چون خیالت دم بدم در اضطراب آرد مرا
پس وصالت تا چه خواهد کود تا روز و شبم

جان و دل سوزد فراقت وصل دین غارت کند
ای فدایت جان و دل وصل تو دین و مذهبم

با تو بدن بیتو بودن هیچیک مقدور نیست
چارهٔ سازد مگر فریاد یارب یاربم

نیست پایانی رهت را راه خود مقصود نیست
مانده‌ام حیران ندانم چیست آخر مطلبم

فیض عشقست این شکایت ترک کن تسلیم شو
مهر ورزم جان کنم تا هست جان در قالبم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۸۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گه جلوه لاهوت دهد جام شرابم
گه عشوهٔ نا سوت فریبد بسرابم

گه نقل و کباب از کف جانانه ستانم
گه فرقت جانانه کند سینه کبابم

جز محنت دوریش عقابی نشناسم
جز شادی نزدیکی او نیست ثوابم

بی‌دوست یکی تشنه لب گرسنه چشمم
با دوست چو باشم همه نانم همه آبم

شد عمر گرامی همه در مدرسها صرف
کو عشق که فارغ کند از درس و کتابم

کو عشق که معمور کند خانه دل را
عمریست ز ویرانی دل خانه خرابم

تا چند درین باد به سرگشته توان بود
ای خضر خدا ره بنما راه صوابم

فیض و سر تسلیم و رضا بر قدم دوست
گر تیغ کشد بر سر من روی نتابم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۸۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تا بعشق تو جان و دل بستم
رستم از خویش و با تو پیوستم

تا بروی تو چشم بگشادم
کافرم گر بغیر دل بستم

تا بدیدم گشایش لطفت
بر دل انوار قهر را بستم

مزهٔ قهر یافتم در لطف
لطف در قهر هم مزیدستم

هوشیارم کنی گه مستی
هم ز تو هوشیار و هم مستم

تو همانی که بودی از اول
من دم تو بکهنه پیوستم

هستی تو بذات تو قایم
من دمی نیستم دمی هستم

تو بلندی ز خویشتن داری
من بتو عالی و بخود پستم

فیض در کفر دید ایمان را
تا که زلفت فتاد در شستم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۸۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کبیره‌ایست که خود را گمان کنم هستم
گناه دیگر آن کز می خودی مستم

گناه خویش خودم دوزخ خودم هم خود
اگر ز خویش برستم ز هول پل رستم

بروی من ز سوی حق گشود چندین در
ز سوی خویش دری چون بر وی خود بستم

بود بد دو جهان جمله در من و از من
ز هر بدی برهم گر ز خویشتن رستم

مگیر تو بر من مسکین اگر بدی کردم
که تو کریمی و من از خرد تهی دستم

اگرچه مستم با هوشیار همراهم
که گر ز پای درآیم بگیرد او دستم

شکار معرفت خویش را فکندم دام
برون نیامد ازین بحر جز تهی دستم

بپای مردی عشق ار شکست خویش دهم
چو فیض در صف مردان حق ز بر دستم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۸۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
من هماندم که با تو پیوستم
مهر از هرچه جز تو بگسستم

تا گشادم بکوی عشقت پای
رفت تقوی و دانش از دستم

بگسستم ز خویش و بیگانه
روز اول که با تو دل بستم

هیچ طرفی نبستم از عشقت
غیر ازین کو دو کون بگسستم

چونکه نتوانم از تو دل برداشت
بر جفای تو نیز دل بستم

ساغرم گر دهی و گر ندهی
که ز چشمان مست تو مستم

گفته بودی ز چیست خستگیش
خستگیهای چشم تو خستم

بسته تر شد ز پیچش زلفت
کو امید خلاص ازین شستم

فیض چون زلف تست کافر اگر
یکسر موی از غمت رستم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۸۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نه من امروز بدل نقش خیالت بستم
روزگاریست که از بادهٔ عشقت مستم

کردم آلوده بمی جامهٔ تقوی و صلاح
آه گر دامن پاک تو نگیرد دستم

نسبت قد تو با سرو صنوبر کردم
پیش چشم تو ز کوته نظریها بستم

بستم این عهد که پیمانه کشی ترک کنم
باز در عهد تو پیمان شکن آن بشکستم

محتسب بهر خدا هیچ مگو با خود باش
که من از روز ازل آنچه نمودم هستم

نه من امروز شدم عاشق و پیمانه پرست
از دم صبح ازل تا بقیامت مستم

فیض تا چند بزنجیر خرد باشد بند
شکر لله که دیوانه شدم وارستم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۵۸۶»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در عهد تو ای توبه شکن عهد شکستم
احرام طواف حرم کوی تو بستم

آتش زدم آن خرقه پشمینه سالوس
بر سنگ زدم شیشه تقوی و شکستم

رندی و نظر بازی و شیدایی و مستی
چندین هنر استاد غمت داد بدستم

از مسجدو محراب شدم سوی خرابات
تسبیح بیفکندم و زنار به بستم

بفروختم آن زهد ریا را بمی لعل
اکنون بدر میکده ها باده بدستم

بودم به صلاح و ورع و زهد گرفتار
صد شکر که عشق آمد و زین جمله برستم

چون فیض بریدم ز همه خلق به یکبار
بر خواستم از خود به ره دوست نشستم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 59 از 98:  « پیشین  1  ...  58  59  60  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA