انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 64 از 98:  « پیشین  1  ...  63  64  65  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۶۲۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خویشتن را در هوا کردیم گم
جاده در راه خدا کردیم گم

از عدم ما تا باقلیم وجود
آمدیم و راه را کردیم گم

منزل و مقصود و راه و راه رو
جمله را در ابتدا کردیم گم

سالک و مسلوک و مسلوک الیه
جمله ما بودیم و ما کردیم گم

هرچه ما را بو در اجناس و نقود
جمله را در راهها کردیم گم

ز ابتدا کردیم چون ‌آهنگ راه
گ؟ اول خویش را کردیم گم

بر در شه چون عطا جویان شدیم
شاه را اندر عطا کردیم گم

کس نمیداند که چون شد کار ما
خود چه بود و این چرا کردیم گم

نیست پیدا کاخر این کار چیست
ز ابتدا تا انتها کردیم گم

گشت پنهان طرز جستجوی ما
هر چرا ما جابجا کردیم گم

بگذریم از جستجو و گفتگو
چونکه ما سر رشته را کردیم گم

گفتها بر جُسته‌ها شد پردها
جُستها در گفتها کردیم گم

فیض را جان رفت در سودای او
عمر در اندیشها کردیم گم

یافتیم آخر درون خویشتن
هر چرادرهر کجا کردیم گم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۲۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بشست یار و زلف یار در بندم خوشا حالم
بدرد بی‌دوای دوست خرسندم خوشا حالم

ندیدم چون وفائی در گلی در گلشن عالم
ز دل خار تعلق یک بیک کندم خوشا حالم

برون کردم سر از خاک و ندیدم جای آسایش
دگر خود را درون خاک افکندم خوشا حالم

بجز عشقم نیامد در نظر چیزی درین عالم
از آنرو عشق در جان و دل آکندم خوشا حالم

جمال دوست در صحرای هستی چون تجلی کرد
وجود خویش را از خویشتن کندم خوشا حالم

خیالش در نظر پیوسته هست اما پسندم نیست
بدیدار جمالش آرزومندم خوشا حالم

گهی حیران آن رویم گهی آشفته زان رویم
گهی گریم بحال خودگهی خندم خوشا حالم

چو حرف یار می‌گویم دهانم می‌شود شیرین
دهان چه پای تا سر آنزمان قندم خوشا حالم

از آن خوشنود می‌باشم چو فیض از گفتهای خود
که حرف اوست کان بر خویشتن بندم خوشا حالم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۲۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای ز الطاف تو شیرین کامم
تهی از باده مگردان جامم

چون در خانه برویم بستی
ماه رویت بنما از بامم

ای که نامت بودم ورد زبان
چه شود گر تو بپرسی نامم

من که پیوسته ثناگوی توام
سزد ارگاه دهی دشنامم

دلبرا چارهٔ آموز مرا
تا بکی زهر غمت آشامم

مردم از غصه و کارم نگشود
سوختم ز آتش عشق و خامم

کام فیض از لب خود شیرین کن
ای ز الطاف تو شیرین کامم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۳۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
شهد لطفست گهی در کامم
ز هر قهر است گهی در جامم

گه می تلخ دهی زان لب و چشم
گاه نقل و شکر و بادامم

گاهی از لطف کنی تحسینم
گاهی از قهر دهی دشنامم

من گرفتار توام حاجت نیست
زحمت آنکه کشی در دامم

روز و شب می نشناسم الا
وصل تو صبح و فراقت شامم

سوختم ز آتش هجران و هنوز
در ره چارهٔ وصلت خامم

فیض را شکر وصالت بچشان
چند در هجر تو زهر آشامم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۳۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زهر قهر ار تو کنی در جامم
خوشتر از شهد بود در کامم

نوش لطف تو چه شکر نوشم
زهر قهر تو چه شهد آشامم

کی ز چنگال بلا اندیشم
من که شاهین غمت را رامم

ای ز چشمت دو جهان مست و خراب
تهی از باده مگردان جامم

لطفها چند کنی در پرده
پرده برگیر و بر آور کامم

بی‌لقای تو ندارم آرام
چون کنم چون کنم تو آرامم

کامفیض از تو دمی تلخ مباد
ای ز الطاف تو شیرین کامم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۳۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خدایا از بدم بگذر ببخشا جرم و عصیانم
مبین در کردهٔ زشتم به بین در نور ایمانم

تو گفتی بندهٔ خواهم که اخلاصی در او باشد
چه در دست تو می‌باشد گر اخلاصم دهی آنم

دُر ایمان بدل سفتم شهادت بر زبان گفتم
غبار شرک خود رفتم سزد بخشی گناهانم

تو اهل سحر را دادی بجنت جا باسلامی
مرا هم جا دهی شاید چه شد آخر مسلمانم

چو مهر دوستانت را نهادی در دل ریشم
چو باشد مهر ایشانم دهد جا نزد ایشانم

چو بغض دشمنانت را نهادی در دل تنگم
شود گر بغض آنانم برون آرد ز نیرانم

بفرمان رفته‌ام گاهی سجودی کرده‌ام گاهی
نمی‌ارزد اگر کاهی در آتش خود مسوزانم

ندارم بر تو من منت که کردم گه گهی خدمت
ترا بر من بودمنت که دادی قدرت آنم

چو دور از من نهٔ یا رب مرا مپسند دور از خود
بنزدیکیت جمعم کن که دور از تو پریشانم

چو بی یادم نمیباشی مرا بی‌یاد خود مگذار
بیاد خود کن آبادم که بی‌یاد تو ویرانم

دلی دارم پراکنده که هر جزویش در جائیست
بده جمعیتی یا رب که دارد دل پریشانم

دلی دارم که میدارد مرا از خویشتن غافل
چو غافل میشوم از خویش بازیگاه شیطانم

دلی دارم که میخواهد مرا از من جدا سازد
از این خواهش جدا سازش که از خود فصل نتوانم

چو حشر هر کسی با دوستانش میکنی یا رب
مرا نزد علی جا ده که او را از محبانم

محب آل پیغمبر نمیسوزد در آتش فیض
چو دارم مهرشان در دل چه ترسانی ز نیرانم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۳۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از آن ز صحبت یاران کشیده دامانم
که صحبت دیگری میکشد گریبانم

چو خلوتست دل ید در و دل آرامی
بپاسبانی دل در توقع آنم

ز دوست رنج پیاپی مرا بود خوشتر
ز راحتی که رسد از فلان و بهمانم

گذشت آنکه بصحبت نشاط رو می‌داد
کنون بمجلس صحبت به بیت‌الاحزانم

کجا شد آنکه بهنگام شعر میخواندم
چه شد نشاط رفیقان و کو رفیقانم

کجا شد آنکه بگردون فغان من میرفت
گره گره شده اکنون سینه افغانم

کجاست یار موافق رفیق روحانی
بلطف جمع کند خاطر پریشانم

یکیست یار من و نیست غیر او یاری
ولیک در طلبش چارهٔ نمیدانم

بسوی چاره نبردم رهی به بیداری
مگر به خواب به بینم که چیست درمانم

خیال دوست چنان میزند ره خوابم
که خواب مرگ گمان میشود که نتوانم

ز مرگ دم بدمم میرسد پیام خوشی
بگو بیا که روانرا بپاش افشانم

دل تو فیض اگر با تو صحبتی خواهد
بگو ز صحبت نامحرمان گریزانم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۳۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
شب تار است روز من بیا خورشید تابانم
روان سوز است سوز من بیا ای راحت جانم

بیا ای یار دیرینم بیا ای جان شیرینم
دمی بنشین ببالینم که جان بر پایت افشانم

ترا خواهم ترا خواهم بغیر از تو کرا خواهم
بغیر از تو چرا خواهم توئی جانم توئی جانم

ز شادی چون شوم خندان توئی پیدا در آن خنده
ز غم چون میکنم افغان توئی پنهان در افغانم

زنی در من گهی آتش کنی گاهی دلم را خوش
کدامین بهتر است از لطف یا قهرت نمیدانم

ز من پرسی که مرد دنییی ای فیض یا عقبی
نه مرد این نه مرد آن پریشانم پریشانم

گروهی عالم و عاقل گروهی غافل و جاهل
من دیوانهٔ بیدل نه با اینم نه با آنم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۳۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وه که جان یا تنم نمیدانم
این توئی یا منم نمیدانم

خویش را از تو فرق نتوانم
دوست از دشمنم نمیدانم

با منی و ز فراق میسوزم
گلشنم گلخنم نمیدانم

روی و زلف تو قبله‌ام شب روز
کافرم مؤمنم نمیدانم

خم ابروی تست یا محراب
رهبر از رهزنم نمیدانم

جامه دانم که میدرم بر تن
جیب از دامنم نمیدانم

محو در عشق تو شدم چون فیض
عشق تو یا منم نمیدانم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۳۶»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
من این زهد ریائی را نمیدانم نمیدانم
رسوم پارسائی را نمیدانم نمیدانم

دل من مست جانانست و جانانش همی باید
بهشت آن سرائی را نمیدانم نمیدانم

وصال دوست می‌باید مرا پیوسته روز و شب
من این رسم جدائی را نمیدانم نمیدانم

زخود یکتا شدم خود را ز دوش خویش افکندم
من این دلق دو تائی را نمیدانم نمیدانم

ز خود بگذشتم و محو جمال دوست گردیدم
خودی و خودنمائی را نمیدانم نمیدانم

یکی گویم یکی دانم یکی بینم یکی باشم
دوتائی و سه تائی را نمیدانم نمیدانم

دلم دیوانهٔ زلفش شد آنجا ماند جاویدان
ز زنجیرش رهائی را نمیدانم نمیدانم

سخنها بر زبان می‌آیدم لیکن نمی‌گویم
چو علتهای عالی را نمیدانم نمیدانم

من نیکم و گر بد فیض گو مردم ندانند
زبان خودستائی را نمیدانم نمیدانم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 64 از 98:  « پیشین  1  ...  63  64  65  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA