انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 71 از 98:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۶۹۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گر شود روزی شبی کان ماهرا مهمان کنیم
خویش را در مطبخ مهمانیش قربان کنیم

نیست ما را منزلی شایستهٔ او غیر دل
خانهٔ دلرا بشمع روی او تابان کنیم

نیست مقصد جز گداز عاشقان معشوق را
نزد او دلرا کباب و سینه را بریان کنیم

ما حضر باید که باشد بر مراد میهمان
هرچه او خواهد ز ما او را بآن مهمان کنیم

گر شرابی خواهد از ما خون دل پیش آوریم
آبی ار خواهد گوارا دیده را گریان کنیم

نیست ما را آب و نانی آب و نان ماست او
آب گردیم از خجالت گر حدیث نان کنیم

جان نباشد قابل آن تا نثار او شود
دل شود از غصه خون کر ما حدیث جان کنیم

نیست حد ما که اندازیم سر در پاش فیض
چون غبار ره شود در راه او افشان کنیم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۹۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گر شود روزی شبی کان ماهرا مهمان کنیم
خویش را در مطبخ مهمانیش قربان کنیم

نیست ما را منزلی شایستهٔ او غیر دل
خانهٔ دلرا بشمع روی او تابان کنیم

نیست مقصد جز گداز عاشقان معشوق را
نزد او دلرا کباب و سینه را بریان کنیم

ما حضر باید که باشد بر مراد میهمان
هرچه او خواهد ز ما او را بآن مهمان کنیم

گر شرابی خواهد از ما خون دل پیش آوریم
آبی ار خواهد گوارا دیده را گریان کنیم

نیست ما را آب و نانی آب و نان ماست او
آب گردیم از خجالت گر حدیث نان کنیم

جان نباشد قابل آن تا نثار او شود
دل شود از غصه خون کر ما حدیث جان کنیم

نیست حد ما که اندازیم سر در پاش فیض
چون غبار ره شود در راه او افشان کنیم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۹۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای خدا عشقی که دل بر آتشش بریان کنیم
ماه سیمائی که جان از مهر او تابان کنیم

روح بخشی کو دهد هر دم حیاه تازهٔ
دم بدم جان بخشد و ما در رهش قربان کنیم

لاله رخساری که دل خون گردد از سودای او
عکس گلزار عذارش داغهای جان کنیم

ساغر چشمی که ساقی باشد آنرا غمزهٔ
چون بگرداند خرد بر دور او گردان کنیم

گر شود مهمان ما آن مایهٔ درمان ما
سر بپایش افکنیم او را بجان مهمان کنیم

این سر خالی نباشد گر سزای پای او
از تنش دور افکنیم از نو سری سامان کنیم

خار خشک زهد دلرا رنجه دارد عیش کو
تا بآب دیدگان این خار را بستان کنیم

تا یکی افسردگیها آتشین روئی کجاست
تا بآب و تاب او دلرا بهارستان کنیم

درد بی‌دردی ز ما خواهد بر آوردن دمار
درد عشقی تا بدرد این درد را درمان کنیم

کارها در دست ما چون نیست باید ساختن
آنچه شاید کی توانیم آنچه آید آن کنیم

با قضا هر کو ستیزد کار او مشکل شود
ما قضا را تن دهیم و کار را آسان کنیم

فیض صبری بایدت تا دردها درمان شود
بیهده تا چند گوئی این کنیم و آن کنیم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۶۹۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
روزها در طلبت می‌پویم
در فراقت همه شب می‌مویم

قصه شوق تو از خود با خود
دم بدم میشنوم میگویم

در سرا پای بتان حسن ترا
تو بتو موی بمو میجویم

رنگ و بویت ز خیالم نرود
چون شوم گل همه گل میرویم

در غمت بهر وضو وقت نماز
زاب دیده رخ خود میشویم

در تمنای لقایت چون فیض
کو بکو بیسر و پا می‌پویم

سر سودای تو دارم چکنم
میروم میطلبم میجویم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۰۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
حسنش دریا و من سبویم
عشقش چوکان و من چه گویم

من قالبم او مرا چو جانست
او آب روان و من چه جویم

او چون نائی و من چه نایم
نالان و حزین و زار اویم

او از لب من سخن سراید
این نیست که ترجمان اویم

ای خواجه مرا حقیر مشمار
پروردهٔ دست لطف اویم

از نیک بجز نکو نیاید
چون او نیکوست من نکویم

چون پشت من اوست در همه حال
با او پیوسته روبرویم

گاه از شادی غزل سرایم
گاهم از غم چو فیض مویم

آنرا که بود بکوی او خاک
افتاده به چه خاک کویم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۰۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گی باشد از جهان بدن سوی جان رویم
زان نیز بگذریم ورای جهان رویم

از تن بجان سوی جانان سفر کنیم
طی مکان کنیم و سوی لامکان رویم

شور و شغب کنیم پس پردهٔ صور
وین راه را ز چشم خلایق نهان رویم

کس دید و کس ندید به پریم زین قفس
تا کوه قاف جانت عنقا روان رویم

تا چند اوفتیم در این و گل چو خر
چون عیسی از زمین بسوی آسمان رویم

تا چند اینچنین گذرانیم روزگار
گویند هست طور دگر آنچنان رویم

سوزیم در جحیم خودیفیض تا بکی
خود واکنیم از خود و سوی جنان رویم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۰۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خیز تازین خاکدان بیرون رویم
زین سرای مردگان بیرون رویم

زنده گردیم از حیات جاودان
زینجهان جان ستان بیرون رویم

راست از هم صحبتیهای کجان
همچو تیری از کمان بیرون رویم

تا شویم الا بما شاء را محیط
زین محیط آسمان بیرون رویم

گوهر بحر یقین آید بکف
گر ز صحرای گمان بیرون رویم

بی‌نشان از بی‌نشان آگه شویم
بی‌نشان گر از نشان بیرون رویم

خیز تا بر موطن اصلی رسیم
از مقام سالکان بیرون رویم

خیز تا از مغز جان روغن کشیم
پس ز روغن شعله سان بیرون رویم

در بلا و در ولا قربان شویم
از تن و جان و جهان بیرون رویم

فیض تا چند از مکان و لامکان
از مکان و لامکان بیرون رویم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۰۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقت آنست که جوینده اسرار شویم
بگذاریم تن کار و دل کار شویم

روح را پاک بر آریم ز آلایش تن
پیشتر ز آنکه اجل آید و مردار شویم

چند ما را طلبد یار و تغافل ورزیم
بعد ازین از دل و جان ماش طلبکار شویم

عشق را کاش بدانیم کدامست دکان
تا دو صد جان بکف آریم و خریدار شویم

جای آن دارد اگر صد دل و صد جان بدهیم
قابل مرحمت یک نظر یار شویم

گره دل نگشاید بسر انگشت خرد
کار عشقست بیا از پی این کار شویم

علم و تفوی و عبادت همه مستی آرد
جرعهٔ کو ز می عشق که هشیار شویم

افسر عشق پی زیور جان دست آریم
تا یکی در پی آرایش دستار شویم

آتش عشق درین پردهٔ ناموس زنیم
هرچه هستیم بر خلق نمودار شویم

بر سر کوچه و بازار اگر می نوشیم
به از آنست که در پرده پندار شویم

فوت افسرده دلی چند ز پس کوچه خریم
از پی مائده عشق به بازار شویم

چند چندان بت عیار فریبند ما را
خیز تا رهزن هر جابت عیار شویم

گر ز آزاد گرانان بدرائیم از پای
به از آنست که خود بر سر بازار شویم

شد شب عمر و ز آفاق سرت صبح دمید
چشم و دل باز کن ای فیض که بیدار شویم
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۰۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بدرد عشق بیدرمان دوای درد من میکن
بانواع بلاها نوبنو درمان من میکن

بخورشید جمالت ذره ذره دین من میسوز
بمژگان سیاهت رخنه در ایمان من میکن

بدان محراب ابرو در نمازم قبله میگردان
مرا حیران خوبش و خلق را حیران من میکن

دل ازمن بردی و جان نیز خواهی هرچه میخواهی
من آن خود نیم آن توام بر جان من میکن

چو قربانت شوم دردم حیاهٔ تازه‌ام بخشی
از آن گوئی تو خود را دم بدم قربان من میکن

سری دارم مهیای نثار خاک پای تو
قدم گر رنجه فرمائی قبول آن من میکن

بهجران امر میفرمائی و دل وصل میخواهد
چو فرمودی دلم را نیز در فرمان من میکن

دلم چون شد اسیر درد بی‌درمان بیدردی
بدرد خود دوای درد بیدرمان من میکن

زبان در کش بکام ای فیض زین گفتار بیهوده
بخاموشی علاج آتش سوزان من میکن

دل و جان و سینه سازم هدف خدنگ او من
که مگر شهید گردم بر هم ز چنگ او من
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۰۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هر که میخواهد سخن گستر بود در انجمن
اولش باید تامل در سخن آنگه سخن

هر سخن هر جا نتوان گفت با هر مستمع
پاس وقت و جا و گوش و هوش باید داشتن

هر که میخواهد که باشد در شمار عاقلان
لب فرو بندد مگر وقتی که باید دمزدن

گه سخن خالی کن دلهای اندوه پر است
گاه در دلهاست اندوه پشیمانی فکن

گاه میریزد چو باران از سحاب معرفت
تا دلی کان مرده باشد زنده گردد از سخن

گه چو آبی در چهی یا شیر در پستان بود
تا کشش نبود برون ناید ز جای خویشتن

گوش و هوش مستمع چون باز شد بگشای لب
ور به بینی بسته‌اش زنهار نگشائی دهن

گر دری در دل نهان داری برون آر از صدف
ور نداری حرف نیکی لب فروبند از سخن

حاجتی داری بگو یا سائلی را ده جواب
حکمتی داری بیان کن ور نداری دم مزن

حرف بسیار است در عالم ولی نیکش کمست
هر که گوید حرف نیک ای فیض ازو بشنو سخن
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 71 از 98:  « پیشین  1  ...  70  71  72  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA