«غزل شماره ۷۱۶»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ای برون از سرای کون و مکانبرتر از هرچه میدهند نشانهم زبان از ثنای تو قاصرهم خرد در سپاس تو حیرانای منزه ز شبه و مثل و نظیروی مقدس ز نعت و وصف و بیانکوته از دامن تو دست قیاسقاصر از ساحت تو پای گمانای ثبات هر آنچه راست ثباتوی حیاهٔ هر آنچه دارد جانعاشقان در جمال تو والهعارفان در جلال تو حیرانهرچه را این و آن توان گفتنبرتری زان نه اینی و نه آنهم جهان از تو خالی و هم پرای ورای جهان خدای جهانآفرینندهٔ سپهر برینگسترانندهٔ زمین و زماندر دلم آنکه با تو پیوندمبخدائی که از خودم برهانبرسانم باوج علییندر عروج مراتب امکاندمبدم حال من نکوتر کنتا مقامی که نیست بهتر از آنعفو کن یک بیک بدیها رابر خطاها بکش خط غفرانقطرهٔ از سحاب مغفرتتنگذارد نشانی از عصیاننور مهر تو هست در دل فیضاز خودش تا بخویشتن برسان
«غزل شماره ۷۱۷»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~باغ روی تو روضه رضوانداغ عشق تو مالک نیرانطاق ابروت قبله اسلامکفر گیسوت رهبر ایمانچشم مست تو ساقی ایمانلب سیراب چشمه حیوانعقد دندانت رشک مرواریدوان لب لعل غیرت مرجانزلف بر چاه غبغبت ظلماتو اندرو آب زندگی پنهانجمع در گیسوی پریشانتجمع دلهای بیسر و سامانتا به بیند صبای هر جائیشخال در زیر زلف شد پنهاندر کمال تو عقلها والهدر جمال تو دیدها حیرانداغ عشق تو زخم را مرهمیاد روی تو درد را درمانچون دل فیضیافت آبادیهر دلی کو ز عشق شد ویران
«غزل شماره ۷۱۸»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~زان دهان حرفی فکندی در میانزان میان خلقی فکندی در گمانزان دهان در میان جز حرف نیستزان میان هم نیست چیزی در میانآن میان رمزیست باریک و دقیقوان دهان سریست مخفی و نهاندر دهان خود غیر حرفی نیست زیندر میان هم غیر موئی نیست زانزان دهان هرگز کسی آگه نشدجز مگر حرفی که آید زان دهانزان میان هرگز کسی واقف نگشتجز کمر گاهی که بندی در میانعالمی پر شکر و پر قند شدبس که شیرینست حرف آن دهانکرد اذهان خلایق را لطیففکر لطف آن میان اندر جهانشور کردی فیض و مو بشکافتیدر حدیث آن دهان و آن میان
«غزل شماره ۷۱۹»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~بر دل تنگ ما فضای جهانتیره شد از کشاکش تن و جانتن خراست و علف همیخواهدجان چو عیسی خدایرا جویاندل ما صورتان بی معنیدر میان دو ضد شده حیرانکار هر روز ما نیاید راستیا غم جان خوریم یا غم نانگر بجان میرویم کو پر و بالور بتن می تنیم حیف از جانبخیه بر آن زنیم این بدردور بدوزیم این بدرد آنگر کم این نهیم کو آن صبرور کم آن نهیم وای بر آنزینغم جانگداز در رنجیمدر بلا ماندهایم سر گردانتا بکی سر نهیم بر زانوچند پیچیم پای در دامانچون زید کس بزخم بی مرهمچون کند کس بدرد بی درمانمرگ کو تا که وارهیم ز تنعشق کوتا که بگذریم ز جانیا مماتی که نیست گردد اینیا حیاتی که جمله گردد آنساقیا ساقیا بده قدحیتا بیابیم زین کشاکش امانبگذریم از سر مکان و مکیندر نوردیم این زمین و زمانتا به بینیم عالمی یکدستجان شده تن در آن و تن هم جانهر دو با هم یکی شده آنجاآن بود این و این بود هم آنعالمی بی تزاحم اضدادخوش بجنبیم اندر امن و امانسخنت چون بمأمن انجامیدبس کن ای فیض گفتگو و بمان
«غزل شماره ۷۲۰»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ای که درد مرا توئی درمانای که راه مرا توئی پایانکمر خدمتت بدل بستمهرچه گوئی بجان برم فرماندادهام تن بخدمت تو بدلدادهام دل بطاعت تو بجانهرچه خواهی بیار بر سر منیکدمم از درت ولیک مرانبخیال تو زنده است این سربهوای تو زنده است این جانگر نه در سر خیال تست مقیمورنه در جان هوای تست رواننیستم من بجز تن بی سرنیستم غیر قالب بی جانیکدم ار وصل تو دهد دستممیدهم در بهاش جان و جهاننه جهان خواهم و نه جان جاناهم جهان فیض را توئی هم جان
«غزل شماره ۷۲۱»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~نیست چو من واپسی در همه واپسانچو نیست من بیکسی در همه بیکسانواپسی من ببین بیکسی من ببینهمرهیت کرده پس پیشروان واپسانهم تو دهی نعمت و هم تو تمامش کنیره تو نمودی مرا هم تو بمنزل رساندر همه دیدم بسی هیچ ندیدم کسیکرد روانم ملول دیدن این ناکساننیست درین دیر کس تا شودم هم نفسهمنفس من تو باش ای تو کس بیکسانتا که نمیرد دلم از نفس سرد غیرنفخهٔ گرم از دمت دم بدمم میرسانغیر خدا هیچکس مونس جان تو نیستدست توقع بکش فیض ز خیر کسان
«غزل شماره ۷۲۲»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~گاه شود جلوهگر مهر رخش در کسانصوفی از آن در هواش چرخ زند ذره سانگفت نبی اطلبوا جاحتکم عندهمقبله ما زانسبب گشت وجوه خسانزاهد کی خیره سر منع کند از نظرچشم ندارد مگر آه از این ناکسانچهره دلها کند ریش بچنگال پندکرده زره ریش را کرده سپر طیلسانترس خدا کن سپر عشوهٔ دنیا مخرصیغه و مرد خدا جیفه و این کرکسانپیرو غولان مشو و ز پی دیوان مرودست بدار از هوس پای بکش از خسانای خنگ آنکو گرفت بار کسان را بدوشوای بر آنکو نهاد بار بدوش کسانگر ندهی تن ببار زار کشندت بدارکرد خدا اغنیا بارکش مفلسانفیض بهستی گرو همچون کرانان مشوبار که بر دوش تست زود بمنزل رسان
«غزل شماره ۷۲۳»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ای باد صبا سلام یاران برسانشرح غم ما بغمگساران برسانگر صبحدمی بشهریاران گذریاز ما خبری بشهریاران برساندرد دل ما بگوی هم دردان راراز دل ما به رازداران برسانشوق کهن و تازهٔ ما عرض نمایاخلاص قدیم حق گذاران برسانزینسو خبری ببر از آنسوی بیارغمهای فراق دوستاران برسانگر عمر نمیدهد ترا مهلت فیضیکغم از صد صد از هزاران برسانبیقافیه و وزن صبا مغز سخناز سینه بسینه سوی یاران برسان
«غزل شماره ۷۲۴»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~در سرم عشق تو ای یار همانست هماندر دلم حسرت دیدار همانست همانشعله آتش سودای تو در سر باقیستدل سوزان شرر بار همانست همانغم و اندوه فراق تو همانست که بودزاری دیده خونبار همانست هماندر دلم صبر دگر نیست همین بود همینجورت ای شوخ جفا کار همانست همانتیر مژگانت همان خون دلم میریزدستم غمزهٔ خونخوار همانست همانچشم مست تو همان راهزن دین و دلستفتنهٔ نرگس خمار همانست همانشربت نوش دهان تو همان روح افزاستهم دوای من بیمار همانست همانشیوهٔ ناز و تغافل که ترا بود بجاستستم و جور ز اغیار همانست هماندمبدم عشق توام رو بترقی داردزانکه حسن تو در این کار همانست هماندیدهٔ فیض بوصلت نگرانست هنوزحسرت چشم گهربار همانست همان
«غزل شماره ۷۲۵»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~گذر کن ای صبا در کوی جانانببر از من پیامی سوی جاناندلم را تازه کن یعنی بیاورنسیمی جانفزا از کوی جانانسر شوریدهٔ دارم چو مجنوندل آشفتهٔ چون موی جانانپریشان خاطرم خواهم نسیمیاز آن زلفین عنبر بوی جاناندلم گردید مالا مال عشقشسرم پر شد زهای و هوی جانانبهر سوئی بهر کوئی بهر دمدوم از بهر جستجوی جانانوزد بادی مگر بر من ز کویشکشم آبی مگر از جوی جاناننمردم از غم هجران وزین ننگبسی شرمندهام از روی جانانسخن کوته کن و دم در کش ای فیضگرانی بر نتابد خوی جانان