انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 78 از 98:  « پیشین  1  ...  77  78  79  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۷۶۶»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای که هم دردی و هم درمان من
وی که هم جانی و هم جانان من

دردم از حد رفت درمانی فرست
ای دوای درد بی درمان من

تا بکی سوزد دلم در آتشت
رحمی آخر بر دل من جان من

آتش عشقت سراپایم گرفت
سوخت خشک و ترزخان و مان من

روز اول دین و دل دادم ز دست
تا چو آرد بر سر پایان من

راز خود هر چند پنهان داشتم
فاش کرد این دیدهٔ گریان من

یادگار از فیض در عالم بماند
قصه عشق من و جانان من
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۶۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
باز آی جان من و جانان من
داغ عشقت تازه شد بر جان من

عشق شورانگیز عالم سوز باز
آتش اندازد بخان و مان من

غمزهٔ شوخ بلای مست تو
شد دگر بر همزن سامان من

آن نگاه دلفریبت تازه کرد
در دل من درد بی‌درمان من

تیر مژگانت بلای دین و دل
کرد صد جا رخنه در ایمان من

آتش عشق رخت بالا گرفت
شعله زن شد در درون جان من

از می لعل لبت جامی بده
آب زن بر آتش سوزان من

یا بسوز از من بجز نقش خودت
وارهان این مرا از آن من

صد هزاران آفرین بر جان عشق
کو نهاد این داغها بر جان من

باقی آن آفرین بر جان فیض
گر نگوید این من یا آن من
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۶۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ایجان و ای جانان من رحمی بکن بر جان من
ای مرهم درمان من رحمی بکن بر جان من

هم مرهم و درمان من هم درد بی درمان من
هم این من هم آن من رحمی بکن بر جان من

جان و جهان جان من آرام جان جان من
فاش و نهان جان من رحمی بکن بر جان من

ای طاعت و عصیان من ای کفر و ای ایمان من
ای سود و ای خسران من رحمی بکن بر جان من

سامان خان و مان من بر همزن سامان من
آبادی ویران من رحمی بکن بر جان من

ای جنت و ریحان من ای دوزخ و نیران من
ایمالک و رضوان من رحمی بکن بر جان من

کردی وطن در جان من بگرفتی از من جان من
کردی مرا حیران من رحمی بکن بر جان من

گفتی که باشی زان من گیری بهایش جان من
ای گوهر ارزان من رحمی بکن بر جان من

گفتی که فیض است آن من گر او شود قربان من
او نیست در فرمان من رحمی بکن بر جان من
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۶۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای عمر من ایجان من ای جان و ای جانان من
ای مرهم و درمان من ایجان و ای جانان من

هم شادی از تو غم ز تو زخم از تو و مرهم ز تو
جان بلاکش هم ز تو ای جان و ای جانان من

تا در دلم کردی وطن جان نوم آمد بتن
هم نو فدایت هم کهن ای جان و ای جانان من

گاهی ز وصل افروزیم گاهی ز هجران سوزیم
گاهی دری گه دوزیم ای جان و ای جانان من

چشمت به تیرم میزند زلفت اسیرم میکند
هجرت ز بیخم میکند ای جان و ای جانان من

با من جفا تا کی کنی ترک وفا تا کی کن
این کارها تا کی کنی ای جان و ای جانان من

یکبار هم مهر و وفا یکچند هم ترک جفا
گو کرده باشی یک خطا ای جان و ای جانان من

یکدم تو هم ای جان من شکر بیفشان ز آن دهن
تا فیض بگذارد سخن ای جان و ای جانان من
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۷۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
شدم آتش از غم او که مگر دمی کنم جا
چو درون سنگ آتش بدل چو سنگ او من

پری خیالش آید ز سرم خرد رباید
بچه سان رهم ندانم ز خیال شنگ او من

نچنان نهنگ عشقش بدمم فرو کشیده
که خلاصیی توانم ز دم نهنگ او من

تن من چه خاک گردد همه گلستان برویم
که شوم ببوی او من که شوم برنگ او من

اگراو زند به تیرم و گر او زند بسنگم
نرم ز پیش تیرش نجهنم ز سنگ او من

بجفاش صلح کردم ببلاش دل نهارم
نکشم ز کوی او پا نرهم ز چنگ او من

همه اوست خیر و خوبی همه من نیاز و زاری
همه عز و فخر من او همه ننگ و عار او من

دل و دین عمر دادم بهواش فیض و رفتم
نگرفته هیچ کامی ز دهان تنگ او من
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۷۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بر در تو من رو بخاک عجز ناله میکنم کای اله من
جرم کرده‌ام ظلم کرده‌ام پرده بپوش بر گناه من

سربر آستان روبراستان کای مقربان روزبازخواست
یارئی کنید در شفاعتم نزد حضرت قبله‌گاه من

گریه میکنم شسته تا شود ز آب دیده‌ام نامه گنه
آه میکشم تا کند سیه هرچه کرده‌ام دود آه من

صبح تا بشام میکنم گنه توبه گر بود سال یا بمه
جرم بیحدم محو کی کند توبه کم گاه گاه من

آمدم بتو از ره نیاز عاجزانه من شاید از کرم
رحم آوری بر من و کشی خط مغفرت بر گناه من

پای تا بسر گشته‌ام امید تا شنیده‌ام آنکه گفتهٔ
کی گذارمش تا شود هلاک آنکه آید او در پناه من

روبراه تو کرده‌ام کنون جای ده مرا تو بخویشتن
گفتهٔ که جانزد خود دهم هر که او کند روبراه من

کی‌توان‌بخود‌آمدن برت یارئی بکن دست من بگیر
باش هادیم گام‌گام ره نور خویش کن شمع راه من

عمر شد تبه نامه شدسیه شدبدی زحد معترف‌شدم
غیر اعتراف نیست شافعی تا شود برت عذرخواه من

دشمن ار کند قصدجان من‌سوی درگهت آورم پناه
گر تو رانیم از درت کجاست مأمنی شود تا پناه من

از جوار تو من کجاروم یا ز قید تو من چسان رهم
کو در دگر کو ره گذر ای پناه من ای اله من

با زبان حال وز ره مقال میکنم سؤال از درت نوال
من نیازمند تو نیاز جو من گدا و تو پادشاه من

مال من توئی جاه من توئی دنییم توئی عقبیم توئی
ای فدای تو هر دو کون من وز برای تو مال و جاه من

فیض اگربود غرقه درگنه دست‌گیردش مهر این دوشه
مصطفی نبی مرتضی علی مهر این دو بس زاد راه من
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۷۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گرد جهان گردیده من چون روی تو نادیده من
ز آنروز اسباب جهان جز عشق تو نگزیده من

از پرتو نور رخت تابی فتاده در دلم
کز هستیش چون کوه طور بر خویشتن لرزیده من

آیا چه مستیها کنم آندم که برگیری نقاب
چون بیخود و آشفته‌ام روی ترا نادیده من

از حسن پیداگشت عشق از عشق پیداگشت حسن
از حسن اگر نازیده تو از عشق هم نازیده من

از بهر آن گاهی مگر روزی ز من گیری خبر
شبها بسی در کوی تو در خاک و خون غلطیده من

تا بو که تو یادم کنی گوشی بفریادم کنی
بر آستانت روز و شب زاریده و نالیده من

از دیده‌ام خون شد روان آهم گذشت از آسمان
با من همان هستی چنان چیزی چنین نشنیده من

خاک رهت با من نما تا سازم آن را توتیا
بهر تماشای رخت روشن کنم زان دیده من

مهرت بجان فیض جا کرده است در روز ازل
تا بوده مهر و بوده جان مهرت بجان ورزیده من
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۷۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بیا ساقی بده آن آب گلگون
که دل تنگ آمد از اوضاع گردون

خرد را از سرای سر بدر کن
بر افکن پرده از اسرار مکنون

بگوش جان صلای عشق در ده
رسوم عاقلان را کن دگرگون

بکنج درد و غم تا کی نشینم
شکیبائی شد از اندازه بیرون

ببا تا آه آتشناک از دل
روان سازیم سوی چرخ گردون

فلک را سقف بشکافیم شاید
رویم از تنگنای دهر بیرون

دل و جانرا نثار دوست سازیم
که غیر دوست افسانه است و افسون

رقم کن بر دل و بر جانت ای فیض
برات سرخ روئی ز اشگ گلگون
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۷۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غم پنهان سمر شد چون کنم چون
محبت پرده در شد چون کنم چون

بگردابی فرو شد پای دل را
که آب از سر بدر شد چون کنم چون

خوش آنروزی که دل در دست من بود
دل از دستم بدر شد چون کنم چون

بجنبانید تا زنجیر زلفش
جنونم بیشتر شد چون کنم چون

ندارد در دلش تاثیر فریاد
فغانم بی اثر شد چون کنم چون

چسان امید بهبودی توان داشت
که کار از بدبتر شد چون کنم چون

فتاده بر در دلها بلی فیض
گدای در بدر شد چون کنم چون
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۷۷۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غم عشقت فزون شد چون کنم چون
شکیب از حد برون شد چون کنم چون

مرا بی جرمی از خود دور کردی
دلم زینغصه خون شد چون کنم چون

بکام اژدهای غم فتادم
نمیدانم که چون شد چون کنم چون

دلی کان با وصالت داشت آرام
کنون در هجر خون شد چون کنم چون

ز عشقت ای پری دیوانه گشتم
سراپایم جنون شد چون کنم چون

بگرداب بلائی مبتلایم
که نتوان زان برون شد چون کنم چون

بلای عشق و بی تابی و مستی
جنون من فنون شد چون کنم چون

دلم در زلف بی‌آرام جا کرد
سکونم بیسکون شد چون کنم چون

نمیگنجد دگر در سینهٔ فیض
غمش از حد برون شد چون کنم چون
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 78 از 98:  « پیشین  1  ...  77  78  79  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA