انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 82 از 98:  « پیشین  1  ...  81  82  83  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۸۰۶»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
من نزد توام حاضر هر جای چه جوئی تو
واندر همه جا هستم بیهوده چه پوئی تو

بیهوده نمی پویم ای دوست قرارم نیست
یکجا بچه سان باشم چون در همه سوئی تو

هر جا که شدم دیدم نقشی ز جمال تو
چون نیک نظر کردم گفتم مگر اوئی تو

گفتا همه اویم من ایرا همه رویم من
آری تو نداری پشت آری همه روئی تو

نور تو جهان بگرفت عالم همه روشن شد
ای آب حیات جان یا رب ز چه جوئی تو

چه آب و چه جو چه جان بگذار تو اسما را
اسما همه روپوش است خود پرده اوئی تو

هر سو کشدت میرو هر جا بردت میدو
اندر خم چوگانش ای فیض چه گوئی تو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۰۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تن بی جانم و جانم توئی تو
سراپا کفر و ایمانم توئی تو

چو با خویشم نه سر دارم نه سامان
چو با تو سر تو سامانم توئی تو

غم دل تنگی من هم منم من
خوشیهای فراوانم توئی تو

ز خود سر تا بپا اندوه و دردم
سرور سور و درمانم توئی تو

بکی بی برگ بی بر خار خشکم
برو برگ بهارانم توئی تو

گرسنه تشنه عریانم بخود من
شراب و جامه و نانم توئی تو

منم فاسد توئی اصلاح فاسد
منم عصیان و غفرانم توئی تو

منم هر بد توئی هر نیک و نیکی
کنم گر نیکی احسانم توئی تو

قبولم گر کنی یارد تو دانی
اسیرم بنده سلطانم توئی تو

دل و جان هر دو در بند غم تست
توئی دلدار و جانانم توئی تو

ندارم بیتو جانی یا دلی من
هم این من تو هم آنم توئی تو

بفریاد دل اشکسته‌ام رس
رحیم من تو رحمانم توئی تو

انینم از تو و بهر تو باشد
غیاث جان لهفاتم توئی تو

حنینم از تو و سوی تو باشد
توئی حنان و منانم توئی تو

اگر فیضم توئی فیاض آن فیض
و گر هم محسن احسانم توئی تو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۰۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
قصه اندوه دل بسیار شد خاموش شو
هر که بشنید این انین بیمار شد خاموش شو

حرف درد عاشقان داروی بیهوشی بود
ز استماع آن دلم از کار شد خاموش شو

یاد ایامی که فخر نیکمردان بود عشق
چون حدیث عشقبازی عار شد خاموش شو

گوهر اسرار شاید کی بدست سفله داد
بس سر از گفت زبان بر دار شد خاموش شو

ذکر این افسانه ممکن بود تا در خواب بود
فتنه اکنون زین صدا بیدار شد خاموش شو

تاکنون در پرده بود این راز و درها بسته بود
زاهد از بوی سخن هشیار شد خاموش شو

گفتن اسرار با یاران بخلوت می‌توان
مجلس ما مجمع اغیار شد خاموش شو

چون ز ظاهر میزنم دم آفت دم خفته است
گفتگو چون کاشف اسرار شد خاموش شو

هیچ دانستی چه آمد رفته رفته بر زبان
آنچه اخفا خواستیش اظهار شد خاموش شو

نو بنو باید سخن در بیت بیت و حرف حرف
یکسخن در یکغزل تکرار شد خاموش شو

امر فرمائی بخاموشی و خودگوئی سخن
شرح کتمان سخن طومار شد خاموش شو

خواست تا رمزی بگوید شد عنان از دست فیض
گفتمش ناگفتنی بسیار شد خاموش شو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۰۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای عشق رسوا کن مرا گو نام بر من ننگ شو
باید که من عشرت کنم گو ناصحم دلتنگ شو

مغزم برون آمد ز پوست افتادم اندر راه دوست
ای شوق رهبر شو مرا ای عشق پیش آهنگ شو

چون شوق رهبر باشدم از دوری منزل چه غم
چون عشق در پیش است گوهر گام صد فرسنگ شو

ای عقل از دوری مگو در راه مهجوری مپو
گوینده اینجا گنگ شو پوینده اینجا گنگ شو

اهد زدین گردی بری از عشق اگر بوئی بری
در حلقهٔ مستان در آ با عاشقان همرنگ شو

گر مرد عشقی درد جو خاکی شو و گلها بروی
بیدردی ار خواهد دلت روسنگ شو روسنگ شو

گر مرد عشقی جام گیر ترک رسوم خام گیر
ور عاقلی خوش آیدت در بند نام و ننگ شو

کاری کز آن نگشود در بر همزن او را زودتر
گر عاقلی دیوانه شو دیوانه فرهنگ شو

خواهی ز رویش بر خوری وز لعل او شکر خوری
موئی شو ای فیض از غمش در زلف او آونگ شو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۱۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
راه حق را مرد باید مرد کو
توشهٔ آن درد باید درد کو

چهرهٔ گلگون درینره کی خرند
زرد باید روی روی زرد کو

اشک باید گرم باشد آه سرد
اشگ گرم ایجان و آه سرد کو

فرد میباید شدن از غیر او
سالکی از ما سوی الله فرد کو

در ره او گرد می‌باید شدن
آنکه گردد در ره او گرد کو

یار کی همدرد باید راه را
ای دریغا یار کی همدرد کو

پرورش باید ز عشق دوست جان
فیض را از عشق جان پرورد کو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۱۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هجران جانان تا بچند آ» یار کو آن یار کو
وین شورش دل تا بکی دلدار کو دلدار کو

در سینه دلها شد طپان جانها ز تنها شد زوان
تا کی بود این رو نهان دیدار کو دیدار کو

ذرات عالم مست او خورده شراب از دست او
نغمه‌سرایان کو بکو خمار کو خمار کو

افلاک سر گردان و مست خاکست مدهوش الست
در عالم بالا و پست هشیار کو هشیار کو

حلاج محو آن جمال دستک زنان در وجد و حال
نغمه‌سرا کای ذوالجلال آندار کو آندار کو

در دنیی و عقبی مپیچ جز حق همه هیچست هیچ
در دار عالم غیر حق دیار کو دیار کو

حق در برابر روبرو بنموده رو از چار سو
کوران گرفته جستجو کان یار کو کان یار کو

منصور انالحق میزند من صور حق حق میزنم
زینصور انا شاهد فنا جز یار کو جز یار کو

گر راست میگوئی تو فیض دم در کش و خاموش باش
آنرا که باشد محو یار گفتار کو گفتار کو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۱۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای عاقلان دیوانه‌ام زنجیر زلف یار کو
بر شعلهای شوق دل پروانه‌ام دلدار کو

دل مست او جان مست او تن هم سرا پا مو بمو
در جملهٔ ذرات من یکذره هشیار کو

دل رفت جان هم میرود روح روان هم میرود‌
جانانه را آگه کنید آن دلبر غمخوار کو

دل بستم اندر زلف او واعظ ز دستم دست شو
کافر شدم کافر شدم زنار کو زنار کو

قربانیم قربانیم عید وصال او کجاست
مشتاق جانم افشانیم آن غمزهٔ خونخوار کو

گیرم بر اندازی نقاب بنمائی آنرخ بی‌حجاب
لیکن سرت گردم مرا یارائی دیدار کو

گفتم که چون بینم ترا شرح غم دل سر کنم
آندم که بینم روی او آن طاقت گفتار کو

شب با خیال زلف تو کی خواب آید فیض را
در خواب هم کی بینمت آندولت بیدار کو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۱۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خبری ای صبا ز یار بگو
سخنی چند از آن دیار بگو

از کسی گو قرار برد از دل
بر بی‌صبر و بی‌قرار بگو

یا ز من سوی او ببر خبری
حال این خستهٔ نزار بگو

خبر دیگران چه او پرسد
حرف من نیز زینهار بگو

ور ز من پرسد او و از غم من
حال زار دل فکار بگو

ور به بینی که گوش میدارد
از غم هجر بی‌شمار بگو

ور به بینی به تنگ می‌آید
کم کن از روی اختصار بگو

باز از هرچه بگذرد آنجا
خبری سوی فیض آر بگو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۱۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
میفزاید جان حدیث عاشقان بسیار گو
بگذر از افسانه اغیار و حرف یار گو

حرف وصل یار گلزار است و حرف هجر خار
خار خار گفتنی گر داری از گلزار گو

آن حدیثی کآورد درد طلب تکرار کن
یکه حرفی کان دهد جانرا طرب صد بار گو

از زمین و آسمان تا چند خواهی گفت حرف
یکزمان بگذار ذکر یارو از دیار گو

گر طهارت خواهی از غیر خدا بیزار شو
ور تجارت خوشترت میآید از بازار گو

حرف دی گربه بود ز امروز دم میزن زدی
حرف پار ار به بود ز امسال حرف پار گو

بر کران باش و گران گوش از دم بیگانگان
چون حدیث یار آمد در میان بسیار گو

حرف اهل عشق را مستانه گوئی باک نیست
چون بحرف عاقلان گویا شوی هشیار گو

تا تو هشیاری ز سر اهل عرفان دم مزن
مست چون گردی ز اسرار آنکه از ستار گو

گوئی از شیرین لبان حرفی شکر نامش بنه
وز کرانان چون سخن گویند زهرمار گو

ایکه مینازی به نظم و نثر رنگارنگ خویش
چند از گفتار گوئی یکره از کردار گو

این سخنها را بیان بیش ازین در کار هست
بعد از این ای فیض اگر گوئی سخن طومار گو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۱۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دم بدمش به بین ببین تازه بتازه نو بنو
گل ز رخش بچین بچین تازه بتازه نو بنو

ای مه من بیا بیا در دل من درآ درآ
مهر خودت به بین به بین تازه بتازه نو بنو

مهر دگر بهر زمان در دل و سینه می نشان
در دل و دیده می نشین تازه بتازه نو بنو

جان بخیال آن دو لب هر نفس آورم بلب
تا کنمت فدا چنین تازه بتازه نو بنو

فیض اسیر ناتوان سوخت در آتش غمان
میکنیش دگر غمین تازه بتازه نو بنو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 82 از 98:  « پیشین  1  ...  81  82  83  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA