انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 83 از 98:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۸۱۶»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
عشق رسید و دل بزد نوبت پادشاه نو
عقل و سپاه عقل را کرد برون سپاه نو

لشکر عشق خیمه زد در بر و بوم ملک دل
غلغله در بدن فکند مقدم پادشاه نو

عشق بدل مقیم شد دولت دل عظیم شد
یافت ز یمن طلعتش شوکت تازه جاه نو

قاضی شرع تاج یافت مذهب حق رواج یافت
در صف صوفیان چو زد نوبت لا اله نو

رسم و رهی که عقل داشت کرد از آن کناره دل
عشق چو در میان نهاد رسم نوی و راه نو

سوخته بود راه من دلق من و کلاه من
دوختم از لباس عشق دلق نو و کلاه نو

زاهد رو بکعبه را قبله صد و مرا یکیست
گرچه بهر دمی کنم روی بقبله گاه نو

رو بنما که بر سپهر کهنه شدند ماه و مهر
ای رخت آفتاب نو هر طرفیش ماه نو

فیض بسینه تا بکی آه قدیم میکنی
هر نفس از درون بر آر نالهٔ تازه آه نو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۱۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ز حق رسید ندا لا اله الا هو
دلم ربود ز جا لا اله الا هو

ندای نور فشان روشنائی دل و جان
ندای شرک زدا لا اله الا هو

سروش هاتف غیب این ندا بجان درداد
دلا توهم بسرا لا اله الا هو

چو گوش هوش بدادم منادی حق را
شنیدم از همه جا لا اله الا هو

ندای هوش ربا «لیس غیره دیار»
ندای هوش فزا لا اله الا هو

خدا گواه و ملایک گواه و دانایان
کفی بهم شهدا لا اله الا هو

نظر بعالم جان کردم از دریچهٔ دل
ندیده دیده سوی لا اله الا هو

نوشته کرد خط مهوشان بخط غبار
بکلک صنع خدا لا اله الا هو

اشارهای خوش چشم مست محبوبان
بغمزه کرد ادا لا اله الا هو

نظر بزلف دو تا کن بجوی موی بمو
ببین ز تای بتا لا اله الا هو

ندا کند دل هر ذره کای ز حق غافل
بخوان ز جبههٔ ما لا اله الا هو

بآسمان نگرو برو بحر و سهل و جبل
نوشته بین همه جا لا اله الا هو

کتاب عنصر و افلاک را ورق بورق
نوشته دست قضا لا اله الا هو

ببحر خواست خروشی که غیر او کس نیست
ز کوه خواست صدا لا اله الا هو

بگوش جان چو رسید از ازل سماع الست
طپید و گفت بلی لا اله الا هو

دلی که شد خنک از چشمهٔ عبادالله
چشد ز برد رضا لا اله الا هو

دلی که گرم شد از زنجبیل حب حبیب
کند دروش فنا لا اله الا هو

خدای فیض کند بر زبان او جاری
بهر نفس همه جا لا اله الا هو
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۱۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خوشه چین حسنم من گرد خرمنت ای ماه
بر امید احسانی آمدم بدین درگاه

حسن کم نمی‌گردد ناامید مپسندم
خستهٔ گدائی را از درت مران ای شاه

جز ره تو راهی نیست ز درت پناهی نیست
جز تو پادشاهی نیست لا اله الا الله

چون روم من از کویت چون بجز ره و رویت
هیچ جا نه بینم روی هیچ جا نیابم راه

تا بچند ریزم اشک تا بکی خورم حسرت
ای فراق تو خون ریز وی فراق تو جانکاه

لطف کن مرا جامی از شراب مستانت
تا ز راه لا آیم تا سرای الا الله

وامگیر از فیضت فیض خویش را یکدم
ای ز دامن وصلت دست عاشقان کوتاه
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۱۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
جامی لبا لب بایدت لب بر لب ساقی بده
زان بادهٔ باقی بکش وین باقی جان را بده

ای ساقی مه روی من بهر حیات نوی من
هم برقع از رخ برفکن هم از جبین بگشا گره

گویند در جنت بود از بهر زاهد میوه‌ها
ما و زنخدان نگار این سیب ما زان میوه به

عالیست سیب تو بسی کی میرسد دست کسی
غالیست نرخ این متاع قیمت مکن منت به

رحم آر بر بیچارهٔ از خان و مان آوارهٔ
ای منبع لطف و کرم از وصل خودکامش بده

تا چند گردم در بدر تا چند پویم کو بکو
گیرم سراغت شهر شهر جویم نشانت ده بده

ای فیض بس کن زین نفیر گر وصل میخواهی بمیر
این کار را آسان مگیر یا جان دگر چیزی بده
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۲۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ز شر دیو بدرگاه ما بیار پناه
بآب مغفرت ما بشوی لوث گناه

بهر طرف بمپوی و ز دیو راه مجوی
ز ما چو دور شوی یکقدم شوی گمراه

گر آرزوت شود رفعت شهنشاهی
بیا جبین مذلت بنه بدین درگاه

بنال بر در ما تا بجوش آید رحم
بزار بر در ما تا بروید اشک گیاه

بگیر توشهٔ تقوی برای راه نجات
ز حرص گیر کنار و بزهد آر پناه

طمع مکن ز کسی و مشو ذلیل خسی
ز فضل ما بطلب هرچه باشدت دلخواه

کمر بخدمت ما بند روز و شب از جان
بهرچه امر کنیمت بگوی بسم‌الله

بهر دری که بخوانیم از آن درآ بر ما
بهر درت که نمائیم پیش گیر آن راه

نجات خویش ز غرقاب جهل خواهی فیض
بجان نصیحت پروردگار دار نگاه
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۲۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای که دردت با دوا آمیخته
در غمت بس خرمی انگیخته

با تو تا پیوند محکم کرده‌ام
رشتهٔ جان از جهان بگسیخته

مهر تو بگرفته سر تا پای من
عشق تو با جان و دل آمیخته

بر درخت عشق در باغ دلم
میوه‌های گونه گون آویخته

دیدهٔ گریانم از دریای عشق
در کنار درّ و گوهر ریخته

کهنه غربال فلک بر سر مرا
نو بنو غم بر سر غم ریخته

هم ز دردت کن دوا این درد فیض
ای ز دردت صد دوا انگیخته
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۲۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای ز کویت ره گذر بسته
غیرتت بر نظاره در بسته

دسته دسته ز گلشن آمده گل
پیش رخسار تو کمر بسته

نشود خسته تا به تیر نظر
بر جمالت حیا سپر بسته

بر جبینت ز شرم نظاره
قطره قطره گهر عرق بسته

همه شب آسمان بچندین چشم
بر سراپای تو نظر بسته

جذبهٔ عشق در دل حسنت
عاشقانرا ره سفر بسته

غم تو دل گشاست ز آنرو دل
در اندیشهٔ دگر بسته

تا بکوی توفیض یافته راه
خدمتت را بجان کمر بسته
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۲۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
شب و روز در ره تو من مبتلا نشسته
تو گذر کنی نگوئی تو کئی چرا نشسته

ز تو کار بسته دارم دل و جان خسته دارم
بدر طبیب عشقم بامیدها نشسته

چه شود همین تو باشی ره مدعی نباشد
من و شمع ایستاده تو بمدعا نشسته

ز دو چشم نیم خفته باشاره نکته گفته
که برد دل نهفته بکمین ما نشسته

بتو کی رسد نگاهم که ز زلف و چشم و ابرو
برهش سلاح داران همه جابجا نشسته

بتو چون رسد فغانم چو پر از صداست کویت
ز فغان داد خواهان که براهها نشسته

همه رنج و محنت و غم همه درد و سوز و ماتم
سپه بلای عشقت چه بجان ما نشسته

ره خیر ا گر بپوئی دل خستهٔ بجوئی
چو ملک چو حور بینی بدر دعا نشسته

چو ز دست فیض آید بجز از فغان و ناله
چکنم بغیر زاری من در بلا نشسته
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۲۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دل از من بردی ایدلبر بفن آهسته آهسته
تهی کردی مرا از خویشتن آهسته آهسته

کشی جانرا بنزد خود ز تابی کافکنی در دل
بسان آنکه می‌تابد رسن آهسته آهسته

ترا مقصود آن باشد که قربان رهت گردم
ربائی دل که گیری جان ز من آهسته آهسته

چو عشقت دردلم جا کرد و شهر دل گرفت از من
مرا آزاد کرد از بود من آهسته آهسته

بعشقت دل نهادم زینجهان آسوده گردیدم
گسستم رشته جان را ز تن آهسته آهسته

ز بس بستم خیال تو تو گشتم پای تا سر من
تو آمد خرده خرده رفت من آهسته آهسته

سپردم جان و دل نزد تو و خود از میان رفتم
کشیدم پای از کوی تو من آهسته آهسته

جهان پر شد ز حرف فیض و رندیهای پنهانش
شدم افسانهٔ هر انجمن آهسته آهسته
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  ویرایش شده توسط: paaaaaarmida   

 
«غزل شماره ۸۲۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خدایا دلم را گشادی بده
دکان غمم را کسادی بده

بده شادئی از پی شادئی
گشادی پس هر گشادی بده

چو دادی مرا کشتی اهل بیت
سوی کعبه خویش یادی بده

دلم لوح و الهام حق کلک آن
ز امداد لطفت مدادی بده

ز قرآن بدستم خطی دادهٔ
بچشمم ازین خط سوادی بده

ره آخرت بس دراز است و دور
بقدر درازیش زادی بده

ز پا اوفتد گر نگیریش دست
ز توفیق دلرا سنادی بده

دلم لرزد از خوف روز جزا
ز امید فضل اعتمادی بده

ز حکم خرد سرکشی می‌کند
هوا را بلطف انقیادی بده

بسی میرود بر من از من ستم
مرا یا رب از خویش دادی بده

مرا دایم از من فراموش دار
ز خود هر نفس تازه یادی بده

ندانم ترا بندگی چون کنم
ز عشق خودت اوستادی بده

ز عقلم عقالیست بر پای دل
بعشقت دلم را گشادی ده

هدایت چو کردی بحق فیض را
باحکام شرعش قیادی بده
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 83 از 98:  « پیشین  1  ...  82  83  84  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA