«غزل شماره ۸۳۶»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~بدل گفتم سوی دلبر نشان دهنشانی سوی عیش جاودان دهنشان گفتا سوی او عشق و مستی استحجاب خود خودی ترک همان دهشدم نا بر در میخانه عشقکه مسکینم مرا می رایگان دهنخستم کن توانائی کشیدنتوانا چون شدم تا میتوان دهروانم جفت کن با دختر زربطاق ابروی پیر مغان دهبچشمم مست ساقی کرد اشارتکه یکساغر بدین بی خان و مان دهگرفتم ساغری از وی کشیدمبگفتم یا رب از خویشم امان دهبگفتا گر امان خواهی چو مردانطلاق این جهان و آنجهان دهچوفیض از هر دو عالم رو بگردانبحق رو آر و ترک این و آن ده
«غزل شماره ۸۳۷»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~دلم را ای خدا از عشق جان دهروانم را حیات جاودان دهتن بی جان بود جان فسردهزمهر خویش جانم را روان دهبکوی قدس دلرا راه بنماروانرا سوی علیین نشان دهز زندان بدن آزاد گردانفضای لامکان جان را مکان دهبگیر ایندوست را از دست دشمنز خود بیخود کن از خویشم امان دهدل مخمور صهبای ازل راشراب بیغش روحانیان دهاز آن می کز الستم داده بودیخمارم میکشد بازم از آن دهز شهری آمدم بیرون در آغازدگر باره بدان شهرم نشان دهدو عالم تنگ شد بر فیض جایشورای ای جهان و آنجهان ده
«غزل شماره ۸۳۸»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~خوشا دلی که ز غیر خداست آسودهضمیر خویش ز وسواس دیو پالودهخوش آنکه جان گرامی بحق فدا کردهتنش به بندگی مخلصانه فرسودهز حق چه بهره برد آنکه روش با غیرستخدا قلالله و ذرهم ببنده فرمودهدمی چگونه تواند بیاد حق پرداختکه نیست یکنفس از فکر غیر آسودهدلا بیا که ز غیر خدا بپردازیمکنیم سر خود از یاد غیر پالودهدل از جهان بکنیم و بحق دهیم، جهانوفا ندارد و تا بوده بیوفا بودهاگر نه قابل درگاه حق تعالائیمکه گشتهایم ز سر تا بپای آلودهزنیم دست ارادت بدامن آنکوبخاک پای عزیزان جبین خود سودهمگر نسیم صبا را ز صبح در یابیمکه هست بکر وز انفاس خلق پالودهبیا که از یمن جان کشیم بوی خدابنیمشب که همه دیدهاست بغنودهفریب کاسهٔ دنیا مخور که دارد زهرخوش آنکسیکه بدین کاسه لب نیاسودهمباش یکنفس ایمن بروی توده خاککه صد هزار اسیرند زیر این تودهبرای توشه بعلم و عمل قیام نمایکه عنقریب قیامت نقاب بگشودههزار شکر که فیض از هدای آل نبیغبار شرک و ضلالت ز سینه بزدودهبه یمن دوست اهل بیت پیغمبربسوی خلد ره مستقیم پیموده
«غزل شماره ۸۳۹»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~شهید علینا من رجونا شهودهرقیب علینا من نعبنا وفودهعلینا له عهد وثیق مؤکدعلی رفض شرک مخلصین سجودهنسینا عهودا قد عهدنا بمشهدشهود عدول ذاکرون شهودهتعاهدها حیی غیور مطالبفواهالنا ادارام منا عهودهتعالوا الی بعض مافاتنا نفضهاو نسعی لیرضی من ضمنا عقودهتحاذربه یوماً عبوساً لقاؤهنمهد لات قد علمنا ردودهله نحونا نظرهٔ بعد اخری بهاینعم قوما ناظرین شهودهو اوقد نارا فی الجحیم اعرهالمن کان منا ناکثین عهودهتعالوا تحاذر ناره بسجودناولهفی لهیبا مسرعین خمودهتعالوا یحاسب نفوساً و لما اتیعلینا حساب ما قدرنا جحودهتعالوا نزن انفا قبل ان تؤزناعلی الموت نقدم با درین و رودهتعالوا الی فیض فیض سنا برقهتخطف به الابصار نمنع هموده
«غزل شماره ۸۴۰»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~هرکه هستش از ذکا در قبهٔ سر مشعلهبایدش جز سعی در دانش نباشد مشغلههر کرا دادند گوش و هوش عقلی بایدشدر ره دین طی کند در هر نفس صد مرحلهگر ترا فهم درستی هست و طبع مستقیممکر خود را در ره دنیا بجنبان سلسلهحیف باشد بهر دنیا صرف کردن نقد عمرهست دنیا نزد عارف جیفهٔ در مزبلهاکثر اهل نظر در راه عرفان عاجزنداز ذکاشان نیست در تاریکی ره مشعلهدر پی هر آرزو او هم بصد دل میدودراه حق را چون نبیند تا نگردد یک دلهحرف من باصاحب عقل است وفهم است وشعورآنکه او چیزی نمیفهمد ندارم زو گلهمردم فهمیده باید تا ز آتش دم زندکی رسد در ذیل عرفان دست و هم خر کلهزیرکی باید بفهمد رمز قرآن و حدیثیا برد ره سوی تأویلات بای بسملهجاهلی بینی که هر از بر ندانسته است هیچافکند در شش جهت از کوس دانش غلغلهفیض تن زن با که داری این خطاب و این عتابنیست در محفل مگر گاوان دنیا مشغله
«غزل شماره ۸۴۱»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~سکینهٔ دل و جان لا اله الا اللهنتیجهٔ دو جهان لا اله الا اللهزبان حال و مقال همه جهان گویدبآشکار و نهان لا اله الا اللهبگوش جان رسدم اینسخن بهر لحظهز جزو جزو جهان لا اله الا اللهز شوق دوست ببانگ بلند میگویدهمه زمین و زمان لا اله الا اللهتو گوش باش که تا بشنوی زهر ذرهچو آفتاب عیان لا اله الا اللههمین نه مؤمن توحید میکند بشنوز سومنات مغان لا اله الا اللهنوشتهٔاند بگرد عذار مغبچکانبخط سبز عیان لا اله الا اللهجمال و زیب بتان غمزههای معشوقانبرمز کرد بیان لا اله الا اللهبگلستان گذری کن ببرگ گل بنگرز رنگ و بوی بخوان لا اله الا اللهبباغ بنگر و آثار را تماشا کنشنو ز سرو روان لا اله الا اللهگذر بکوه بکن یا برو بدریا بارشنو ز گوهر و کان لا اله الا اللهببر و بحر گذر کن بخشک و تر بنگرشنو ز این و ز آن لا اله الا اللهبگوش و هوش تو آید بهر طرف که رویاگر چنین و چنان لا اله الا اللهبکن تو پنبهٔ غفلت ز گوش و پس بشنوز نطق خرد و کلان لا اله الا اللهببحر وحدت در رو بنالهٔ بم و زیربر آر از ته جان لا اله الا اللههمین نه ورد زبان کن ز جان و دل میگویبناله و بفغان لا اله الا اللهسرود اهل معاصیست نغمهٔ دف و چنگسرود متقیان لا اله الا اللهسحر ز هاتف غیبم ندا بگوش آمدکه ایها الثقلان لا اله الا اللهمیان صوفی و پیرمغان سخن میرفتچه گفت پیر مغان لا اله الا اللهز پیر میکده کردم سؤالی از توحیدبباده گفت بدان لا اله الا اللهبگفتن دل و جان فیض اقتصار مکنبگو بنطق و زبان لا اله الا الله
«غزل شماره ۸۴۲»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~گرفتم ملک جان الحمداللهگذشتم از جهان الحمداللهچه جان و چه جهان چه ملک و چه ملکشدم تا جان جان الحمداللهمکان را در نوردیدم بهمتشدم تا لامکان الحمداللهبرون کردم سر از عالم نهادمقدم بر آسمان الحمداللهز مهر فانیان دل بر گرفتمشدم از باقیان الحمداللهز محکومان بریدم رو نهادمسوی آن حکمران الحمداللهز چاه طبع یوسف وار رفتمبسوی مصر جان الحمداللهز خوف عقل یونس وار جستمبصحرای عیان الحمداللهز بود فیض و نابودش برستمنه این ماند و نه آن الحمدالله
«غزل شماره ۸۴۳»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~شدم آگه ز راه الحمداللهکه عشقم شد پناه الحمداللهرهی کارد مرا تا درگه اوبمن بنمود اله الحمداللهسحاب رحمتش بر من بباریدز دل شستم گناه الحمداللهبیکدم کهربای عشق بربوددل و جان را چو کاه الحمداللهرسن آمد ز بالا یوسف جانبرون آمد ز چاه الحمداللهچو در تاریکی زلفش فتادمرخی دیدم چو ماه الحمداللهطریقت را حقیقت را بدیدمدر آن زلف سیاه الحمداللهره ایمان ز زلف کفر دیدمنهادم رو براه الحمداللهگدائی کردم از مستانش جامیشدم سر مست شاه الحمداللهچو فیض از فیض حق جامی کشیدموجودم شد تباه الحمدالله
«غزل شماره ۸۴۴»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ز هرچه آن غیر یار استغفراللهز بود مستعار استغفراللهدمی کان بگذرد بی یاد رویشاز آن دم بیشمار استغفراللهزبان کان تر بذکر دوست نبودز سرش الحذر استغفراللهسر آمد عمر و یکساعت ز غفلتنگشتم هوشیار استغفراللهجوانی رفت پیری هم سر آمدنکردم هیچ کار استغفراللهنکردم یک سجودی در همه عمرکه آید آن بکار استغفراللهخطا بود آنچه گفتم و آنچه کردماز آنها الفرار استغفراللهز کردار بدم صد بار توبهز گفتارم هزار استغفراللهشدم دور از دیار یار ای فیضمن مهجور زار استغفرالله
«غزل شماره ۸۴۵»~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ساقی باقی ما داد صلا بسم اللههر کرا هست سرانجام فنا بسم اللهروی ساقی بصفا سینه ما با هم صافمی مصفا شده اخوان صفا بسم اللهشد دوا درد غذا خون جگر عشق طبیبهر که جوید ز سر صدق شفا بسم اللهساقی عشق گرفته است بکف ساغر دردهر که دارد سر این جام بلا بسم اللهایکه خواهی که نماز از سر اخلاص کنیسوی حق عشق بود قبلهنما بسم اللهگر دلت آرزوی عکس جمالش داردبنگر آینه سینهٔ ما بسم اللهمنزل دوست بپرسیدم از آنشاه عربکرد اشارت بدل و گفت عنا بسم اللهسوی دل رفتم و گفتم که بگو یار کجاستگفت اینجاست تو بیخویش درآ بسم اللهبر درش رفتم و گفتم که دهی بار مراگفت بگذار خود ترا و بیا بسم اللهفیض خواهد بره دوست روان افشاندهر که دارد سر همراهی ما بسم الله