انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 89 از 98:  « پیشین  1  ...  88  89  90  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۸۷۶»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زلف سیه بر روی مه با خط و خال آراستی
دام بلا و فتنهٔ یا مایهٔ سوداستی

خال تو دانه زلف دام ابرو کمان بالا بلا
از پای تا سر فتنهٔ سر تا بپا غوغاستی

آنغمزهٔ خون ربز را سر ده بجان عاشقان
الحق که نازت میرسد خوب و خوش زیباستی

با ما نشستی ساعتی آرام رفت از جان ما
گفتی قیامت راست شد از جای چون برخاستی

آیات حسنت مصحف است وخط و خالت سورها
سر تا بپایت جزو جزو در حمد حق گویاستی

ازسر ربودی عقل وهوش وز دل گرفتی صبر ودین
القصه با جانهای ما کردی هر آنچه خواستی

نی عهد با ما کردهٔ تا قتل همراهی کنی
اینک سرو این تیغ اگر در عهد و پیمان راستی

نزدیک ما گر آمدی بعد از فراق دیر و دور
از دور بنشستی و زود از پیش ما برخواستی

دادی صلای وصل خود آنرا که افزودیش قدر
وین فیض دور افتاده را در درد هجران کاستی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۷۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گهی نان را فدای جان فرستی
گهی جان را فدای نان فرستی

گهی دلرا دهی ذوق عبادت
که تا جانرا بر جانان فرستی

کنی گه جان و دلرا خادم تن
پی نانشان باین و آن فرستی

یکی را از می عشقت کنی مست
یکی را تره و بریان فرستی

یکی را جا دهی در صدر جنت
یکی سوی چه نیران فرستی

کنی به درد دشمن را بدرمان
ز دردت دوست را درمان فرستی

بباری بر سر این برف و باران
بسوی کشت آن باران فرستی

یکیرا مست گردانی ببازار
یکیرا ساغری پنهان فرستی

خلاصی گه دهی تن را ز طوفان
ببحر جان گهی طوفان فرستی

جزای طاعت آن خواهم که جان را
کنی مست و سوی جانان فرستی

سزای معصیت خواهم که در دل
ز دردت آتش سوزان فرستی

جواب مولویست این فیض کو گفت
اگر درد مرا درمان فرستی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۷۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
عشق حبیب را بود بر دل من عنایتی
هرنفسی بمحنتی می کندم رعایتی

شکر که در ره هدی کوچه غلط نمیکنم
میرسد از جناب او هر نفسی هدایتی

چشم خوشش دهد مرا لحظه بلحظه ساغری
لعل لبش کند بمن هر نفسی عنایتی

موی بموی خط او نکتهٔ از کتاب حسن
عشق مرا و حسن اوست سورهٔ یوسف آیتی

زلف ز حسن تا بتا حسن ز حسن آفرین
نقل حدیث می کند سلسلهٔ روایتی

رو چه بسوی او کنم از نگهش خجل شوم
چشم کند رعایتی غمزه کند سعایتی

حسن چه رو نمایدم یاد خدای آیدم
سوی حقیقت از مجاز می‌طلبم هدایتی

ای مه خوش لقا بیا سوی خدا رهم نما
در ظلمات ره مرا باش ز نور رایتی

خیز و بیا بنزد من کن تهیم ز خویشتن
دشمن جان من منم هست عدو کنایتی

رو بنمای یکنفس تابرهم ز خویش من
کشت مرا من و ز تو هیچ نشد حمایتی

نیست عجب اگر کنم شکوه ز دشمنی چه خود
دوست ز دوست میکند بیگه و گه شکایتی

روی تو مینمایدم روی خدای روبرو
عشق تو میکند مرا در ره حق هدایتی

بر در تو نشسته‌ام دل بوصال بسته‌ام
می‌طلبم ز لطف تو هجر تو را هدایتی

قصهٔ دل کنم رقم لوح بسوزد و قلم
بر تو چه عرض می‌کنم میشنوی حکایتی

عقل نمانده در سرم فیض بخواه عذر من
عاقلهٔ من است عشق می‌کنم ار جنایتی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۷۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ایا نفسی علی الهجران نوحی
و بالاشواق و الا حزان یوحی

ندارم طاقت هجران جانان
تعالی نفس نوحی ثم نوحی

مرا جان دادن آسا‌ن‌تر ز هجران
معنی عن لی اذهب بروحی

وصالت جان دهد هجرت ستاند
تعالی یا سلیمی الا تروحی

حبیبی فی فوادی یا فوادی
و فی روحی فلا تذهب بروحی

دلم بگرفت از نادیدن دوست
فتاحی فی فتوح فی فتوحی

و نفسی با عدتنی عن حبیبی
الا یا نفس روحی ثم روحی

غم هجران جانان سوخت جانم
اساقی هات راحا احی روحی

خمار بادهٔ دوشین مرا کشت
صبوحا فی صبوح فی صبوحی

وصالش مقصد اقصای فیض است
ولو فی وصله اتلاف روحی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۸۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی

چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه
مژه‌های شوخ خود را چه به غمزه آب دادی

دل عالمی ز جا شد چه نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد چه به زلف تاب دادی

در خرمی گشودی چه جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی چه شراب ناب دادی

ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را
ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی

همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت
به من فقیر و مسکین غم بی‌حساب دادی

همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی

ز لب شکر فروشت دل “فیض” خواست کامی
نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۸۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گره از زلف خویش وا کردی
بر دلم بستی و رها کردی

در میان بلاش سر دادی
عقدهٔ محکمش بپا کردی

راه بیرون شدن برو بستی
در اندوه و غصه وا کردی

مرغ زار شکسته بالی را
هدف تیر ابتلا کردی

طایر قدس را ببستی بال
طعمهٔ اژدر بلا کردی

از برای تو من چها کردم
تو بپاداش آن جفا کردی

در رهت من بجان وفا کردم
تو بجای وفا جفا کردی

ز آتش غصه سوختی جانم
خاکم اندر هوا هبا کردی

هر بلائی که بود در عالم
بر سر فیض مبتلا کردی

هر چه کردی بجای من ای جان
نیک بایسته و بجا کردی

آفرین باد ای طبیب دلم
همه درد مرا دوا کردی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۸۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ایکه درد مرا دوا کردی
وعده قتل را وفا کردی

تیر بر دل زدی و بر جان خورد
شد صواب آنچه را خطا کردی

دل ربودی و جان فدای تو شد
هر دو کارم بمدعا کردی

کردی از خرمیم بیگانه
باغم و دردم آشنا کردی

غمزه‌ات کرد رخنه در دل من
در دل من بغمزه جا کردی

یک نگاهت مرا ز من بستد
می ندانم دگر چها کردی

فیض را سوختی در آتش عشق
بود و همیش را فنا کردی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۸۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دل آواره را در کوی خود آواره تر کردی
من بیچاره را در عشق خود بیچاره تر کردی

دلم خو کارهٔ ذوق شراب حسن خوبان بود
ز چشم و لب شرابم دادی و خو کاره تر کردی

ز مردم چشم مستت خون دل میخورد مژگانرا
بزهر آلودی و آنمست را خونخواره تر کردی

دل مردم ربودن بیخبر هاروت نتواند
ازو این غمزه را در دلبری سحاره تر کردی

بغیر از عشق مه رویان نمیکردم دگر کاری
تو کردی کارها با من مرا این کاره تر کردی

بچشم دانشت نظاره بودم تاکنون اکنون
ز بینش سرمهٔ بخشیدیم نظاره تر کردی

نگاهت هر زمان از فیض نوعی میرباید دل
مگر چشمانت را در دلبری عیاره تر کردی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۸۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در سینه‌ای عشق پنهان چه کردی
با دل چه کردی با جان چه کردی

آنرا شکستی این را بخستی
با این چه کردی با آن چه کردی

با ظاهر من با باطن من
پیدا چه کردی پنهان چه کردی

تقوی و توبه بر باد دادی
با عقل و دین و ایمان چه کردی

من بسته بودم با توبه عهدی
آن عهد من کو پیمان چه کردی

سامان و سر را در هم شکستی
بگداختی تن با جان چه کردی

در هستی من آتش فکندی
در نه کجا شد هان هان چه کردی

گر نوح دیدی دریای اشگم
از بهر قومش طوفان چه کردی

گر ذرهٔ از سوز درونم
مالک بدیدی نیران چه کردی

سر دادمی گر در محشر آئی
سوزیدی اعمال میزان چه کردی

درمان طلبرا دردی نباشد
گر درد بودی درمان چه کردی

از دوست زاهد گر بوی بردی
حوران چه کردی غلمان چه کردی

با آتش عشق در جنت فیض
گر راه دادی رضوان چه کردی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۸۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
نهال آرزو در سینه منشان گر خردمندی
که داغ حسرت آرد بار باغ آرزومندی

بدستت نیست چون‌ فرمان چه‌جوئی کام دل ایجان
چو داغ بندگی داری چکارت با خداوندی

ز خواهشهای پیچا پیچ بند آرزو بگسل
دل آزاده را بهر چه در زنجیر می‌بندی

بود تا آرزو در دل نگردد کام جان حاصل
ز دل هر آرزو بگسل که با دلدار پیوندی

منه گامی پی گامی که کام آید باستقبال
طریق بندگی بسپر ببین لطف خداوندی

بعشق حق صلائی زن خرد را پشت پائی زن
بنام و ننگ این باطل پرستان را چه در بندی

یکی بر آسمان تازی بر اوج قدس پروازی
درین محنت سرا تا کی بآب و خاک خرسندی

ثباتی نیست دنیا را براتی نیست عقبا را
نه نقدت هست نه نسیه بامید چه خرسندی

خداوندا دری بگشا جمال خویشتن بنما
رهم تا من ز قید خویش و رنج آرزومندی

خرد در حیرتم دارد هواها فتنه می‌بارد
مرا دیوانه کن یارب نمیخواهم خردمندی

فلک غم بر سرم بارد زمین در دل الم کارد
درین مادر پدر یارب کجا شد مهر فرزندی

چو از یادت شوم غافل نه جان ماند مرا نه دل
دمی بی باد تو بودن بفیض ایدوست نپسندی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 89 از 98:  « پیشین  1  ...  88  89  90  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA