انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 90 از 98:  « پیشین  1  ...  89  90  91  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۸۸۶»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
حبیبی انت ذو من وجودی
فلا تبخل علینا بالرفودی

؟؟ ما را وعدهای وصل دادی
فئی یا مونسی تلک الوعودی

شب یلدای هجران کشت ما را
الا ایام وصل الحب عودی

نه صبر از خدمت تو میتوان کرد
و لا فی الخدمهٔ امکان الورودی

و فی قلبی جوی من حب حب
کنار اضرمت ذات الوقودی

گر آبی میزنی بر آتش ما
تلطف لا الی حد الحمودی

بهشت عدن خواهی عاشقی کن
فان العشق جنات الخلودی

عهود عشق را مگذار ای فیض
نه حق فرمود اوفوا بالعقودی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۸۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دل چه بستم در تو رستم از خودی
با تو پیوستم گسستم از خودی

در ره عشقت بسر گشتم بسی
تا شدم بی خویش رستم از خودی

رفته رفته با تو پیوستم ز خود
تار و پود خود گسستم از خودی

آتش عشقت بجانم در گرفت
سوختم یکبار جستم از خودی

صد بیابان راه بود از من بتو
کوهها بر خویش بستم از خودی

چون شدم آگاه افکندم ز خود
ورنه خود را می‌شکستم از خودی

قبلهٔ خود کرده بودم خویش را
دیدم آخر بت پرستم از خودی

ناله کردم کی خدا رحمی بکن
زودتر بگسل تو دستم از خودی

بیخودم کن از خودم آزاد کن
زانکه بر خود پرده بستم از خودی

گر ز خود بیخود شوم آگه شوم
غافلم تا با خودستم از خودی

با خود آیم بیخود‌آیم گر ز خود
با خدایم چون گسستم از خودی

با خدا فیضی برم از خود مگر
بی خدا طرفی نه بستم از خودی

از خدا در بی خودی آگه شدم
چون خدا بگسست دستم از خودی

از خودی در بی خودی واقع شدم
زان شدم واقف که رستم از خودی

نه خودی دارم کنون نه بیخودی
نه ز خود آگه نه مستم از خودی

من ندانم کیستم یا چیستم
این قدر دانم که رستم از خودی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۸۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
یا من هو اقرب بی من حبل و ریدی
فی حبک فارقت قریبی و بعیدی

کندم دل از اغیار و بدادم بتو ای یار
زانروی که قفل دل ما را تو کلیدی

من سافر لاید له زاد بلاغ
الا سفری عندک زادی و مزیدی

انعامک قدتم و احسانک قدغم
عصیانک یا رب بنا غیر سدیدی

ان نحن عصینا فیه معترفو نا
غفرانک یا رب لنا غیر بعیدی

تو دوختی آن را که بیهوده بریدیم
هم دوختهٔ بیهدهٔ ما تو دریدی

چون خواهش تو خواهش ما را نگذارد
خواهی بتو دادیم کن آنرا که مزیدی

زیر قدم تو شد خاک سر فیض
تا بشنود از تو شهدائی و عبیدی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۸۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
یا حسن ما اجلاک فی عینی و فی بصری
یا عشق ما اخلاک فی قلبی و فی نظری

لولا کما لم انتفع بحیوتکما
بحیوتی الدنیا ولا عقبی و لا عمری

و لولا انتفعت بعیش ما بقیت ولا
اکلت و لاشربت و لا تمت من سهری

ولا انتفعت بروحی ولا جسدی ولا
شمی و لا ذوقی و لاسمعی و لا بصری

یا عشق اوقد فوادی و روحی نیتی
بنارک احرقها لاتبقی ولاتذری

اکشف ستایر عن سرایر مخزونه
قد نا لنا منها نفیحات علی خطری

و عیشی فی دنیای و اخرای الهوی
و لولا ما کنت من عین ولا اثری

و دینی و ایمانی و اسلامی و مذهبی
هوالعشق ما اهناه فی روحی و فی بشری

و جنات الحسن تجری تحتها نهر
تسمی فما عینه من اشربها سکری

و حوری و غلمانی و رضوانی الهوی
و ناری نار العشق ما اخلاه من سقری

تمسک ایا فیض بالعشق انه به
تنال مقامات الاکابر و العرری
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۹۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
چون تو نبوده دلبری در هیچ بومی و بری
در هیچ بومی و بری چون تو نبوده دلبری

چشمی ندیده گوهری مانند تو در هر دو کون
مانند تو در هر کون چشمی ندیده گوهری

هر جامه نیک اختری از مهر رویت مستنیز
از مهر رویت مستنیز هر جا مهی نیک اختری

هر سروری هر مهتری رام و اسیر و بنده‌ات
رام و اسیر و بنده‌ات هر سروری هر مهتری

سوزیده هر بال و پری در آتش سودای تو
در آتش سودای تو سوزیده هر بال و پری

گم گشته هر جا رهبری در راه بی پایان تو
در راه بی‌پایان تو گم گشته هرجا رهبری

از باغ وصل تو بری کی فیض را روزی شود
کی فیض را روزی شود از باغ وصل تو بری
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۹۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای آنکه هرگز در دو کون چون تو نبودی دلبری
چشمی ندیده مثل تو مه طلعتی سیمین بری

مه طلعتی سیمین بری شکر لبی سنگین دلی
شکر لبی سنگین دلی عیاره افسونگری

چشمت بخون مردمان تیری نهاده در کمان
تیری نهاده بر گمان پر فتنه و جادوگری

پر فتنهٔ جادوگری خونخوارهٔ خونبارهٔ
مست خرابی ظالمی ویران کنی غارتگری

بهر شکار خاص و عام بنموده دانه زیر دام
نامش نهاده خال و زلف از مشک تر با عنبری

آن نقطهای خال و خط گرد لب شیرین تو
موریست پنداری هجوم آورده گردشگری

هر نرگسی هر عبهری بیمار چشم مست تو
بیمار چشم مست تو هر نرگسی هر عبهری

هر شکری هر گوهری محو لب و دندان تو
محو لب و دندان تو هر شکری هر گوهری

تا کی توان این دست را دیدن از آن کردن جدا
یا رب بلطفت فیض را ده ز آن صراحی ساغری
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۹۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای دلبر هر دلبری ای برتر از هر برتری
ای برتر از هر برتری ای دلبر هر دلبری

انسان هر چشم تری ایمان هر روشن دلی
ایمان هر روشن دلی انسان هر چشم تری

مفتاح قفل هر دری درمان درد هر دلی
درمان درد هر دلی مفتاح قفل هر دری

ایقان هر پیغمبری عرفان هرجا عارفی
عرفان هرجا عارفی ایقان هر پیغمبری

مقصود هر فرمانبری معبود هر فرماندهی
معبود هر فرماندهی مقصود هر فرمانبری

منظور در هر منظری مشهور در هر مشهدی
مشهور در هر مشهدی منظور در هر منظری

بگرفته هر بوم و بری حسن تو و احسان تو
حسن تو و احسان تو بگرفته هر بوم و بری

در جان عاشق آذری بر روی معشوق آب و رنگ
بر روی معشوق آب و رنگ در جان عاشق آذری

هر جاست خشکی و تری مست شراب عشق تو
مست شراب عشق تو هر جاست خشکی و تری

از باغ وصل تو بری کی فیض را روزی شود
کی فیض را روزی شود از باغ وصل تو بری
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۹۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
عشق تو دل هرکس بسته است بیک کاری
هر طالب سودی را برده است بباراری

اینجمع سحرخیزان زو شیفتهٔ مسجد
منصور اناالحق گوی آویخته برداری

در هر سر از او شوری در هر دل از او نوری
هر قومی و دستوری از خرقه و زناری

هر طایفهٔ راهی هر لشگری و شاهی
هر روی بدرگاهی هر یار پی یاری

هر کس ز پی نوری سرگشته بظلماتی
از بهر گل روئی در هر قدمی خاری

یک طایفه از شوقش بدریده گریبانی
یک طایفه از عشقش انداخته دستاری

آن از طرب و شادی در خنده و آزادی
این از غم و از غصه رو کرده بدیواری

قومی شده زوحیران نه مست و نه هشیارند
نی در صدد کاری نی بارکش باری

هم راه همه در کارند گر یار گر اغیارند
از دولت او دارد هر قوم خریداری

خود فارغ و آزاده رو بسته و بگشاده
دل بدره و دل داده اینست عجب کاری

فیض از همه واقف شد صراف طوایف شد
خود درهم زایف شد محروم خریداری
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۹۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در دل و جان من چه جا داری
روی از من نهان چرا داری

آنکه دل در تو بسته پیوسته
تا بکی از خودت جدا داری

همه شب بر در تو مینالم
تو نگوئی چه مدعا داری

ناامیدم مکن ز خود جانا
بامیدی که از خدا داری

آشنائی بجز تو نیست مرا
تو بجز من بس آشنا داری

چون توئی اصل خرمی و طرب
در غم و محنتم چرا داری

مس خود میزنم باکسیرت
که تو از حسن کیمیا داری

سوخت جانم از آتش دوری
بیدلی را چنین روا داری

دشمنان را بعیش و خرم شاد
دوست را در غم و بلا داری

هر چه او با تو میکند نیکوست
فیض آخر جز او کرا داری
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۸۹۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از شهر وفا صبا چه داری
از دوست برای ما چه داری

تا جان دهمت بمژدگانی
زان دلبر آشنا چه داری

از تحفه بیاد ما چه با تو است
از نامه بنام ما چه داری

هان زود پیام دوست بگذار
دل میردوم ز جا چه داری

گر بازرسی بکوی جانان
گوید بتو ای صبا چه داری

با درد بگو که خستهٔ راه
در محنت و در بلا چه داری

تو فرقت و من وصال خواهم
ایندرد مرا دوا چه داری

گفتی که وصال رایگان نیست
دیدار مرا بها چه داری

جانیست مرا و آن هم از تو
از ما طمع بها چه داری

خونشد دل و شد زدیده جاری
با فیض تو ماجرا چه داری

زاهد بگذر ز خیری از ما
با عاشق مبتلا چه داری

من خود دارم بنقد دردی
آیا تو در این سرا چه داری
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 90 از 98:  « پیشین  1  ...  89  90  91  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA