انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 11 از 101:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 



آنی که چو تو گردش ایام ندارد
سلطان چو تو معشوق دلارام ندارد

چون دانهٔ یاقوت تو گل دانه ندارد
چون دام بناگوش توبه دام ندارد

بادی نبرد در همه آفاق که از ما
سوی لب تو نامه و پیغام ندارد

دادی ندهد عشق تو ما را که در آن داد
بی داد تو افراخته صمصام ندارد

من در نرسم در تو به صد حیله و افسون
گویی قدم دولت من گام ندارد
هله
     
  
مرد

 


تا لب تو آنچه بهتر آن برد
کس ندانم کز لب تو جان برد

دل خرد لعل تو و ارزان خرد
جان برد جزع تو و آسان برد

کیست آن کو پیش تو سجده نبرد
بنده باری از بن دندان برد

زلف تو چوگان به دست آمد پدید
صبر کن تا گوی در میدان برد

مردن مردان کنون آمد پدید
باش تا شبرنگ در جولان برد

من کیم کز تو توانم برد ناز
ناز تو گر تو تویی سلطان برد
هله
     
  
مرد

 



منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد
ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد

اگر زمانه ندارد ترا مساعد من
زمانه‌را و تو را کی توان مساعد کرد

جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا
همی گذارم با آب چشم و با رخ زرد

همه دریغ و همه درد من ز تست و ز تو
به باد تو گرم و به باد سرد تو سرد

من آن کسم که مرا عالمی پر از خصمند
همی برآیم با عالمی به جنگ و نبرد

گر از تو عاجزم این حال را چگونه کنم
به پیش خصمان مردم به پیش عشق نه مرد

روان و جانی و مهجور من ز جان و روان
به یک دل اندر زین بیشتر نباشد درد

اگر جهان همه بر فرق من فرود آید
به نیم ذره نیاید به روی من برگرد

دریغم آنکه به فصل بهار و لاله و گل
به یاد روی تو درد و دریغ باید خورد
هله
     
  
مرد

 


زلف پر تابت مرا در تاب کرد
چشم پر خوابت مرا بی خواب کرد

با تن من کرد نور عارضت
آنکه با تار قصب مهتاب کرد

عنبرین زلف چو چوگان خم گرفت
تا دلم چو گوی در طبطاب کرد

وان لب عناب گونت طعنه کرد
تا سرشگم سرخ چون عناب کرد

گر عجب بود آنکه عشق تو مرا
مست و هالک بی نبید ناب کرد

این عجب‌تر آنکه عشقت رایگان
چشم من پر لولو خوشاب کرد

میغ روی خوب چون خورشید تو
چشمهٔ خورشید را محراب کرد

و آتش روی ترا چون سجده برد
همچو ابدالان گذر بر آب کرد
هله
     
  
مرد

 



عاشقی تا در دل ما راه کرد
اغلب انفاس ما را آه کرد

بود هر باری دلم عاشق به طوع
برد و زیر پای عشق اکراه کرد

عیش چون نوش مرا چون زهر کرد
صبر چون کوه مرا چون کاه کرد

باز در شهر مسلمانان مغی
کرد ما را بسته و ناگاه کرد

از تن باریک من زنار ساخت
وز دل سنگینم آتشگاه کرد

با همه محنت که دیدم من به عشق
کو مرا بی قدر و آب و جاه کرد

نیک خواهم عشق را گر چه مرا
او به کام دشمن و بدخواه کرد
هله
     
  
مرد

 


سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد
چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد

دراز قصه نگویم حدیث جمله کنم
هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخورد

جفا نمود و نبخشود و دل ربود و نداد
وفا بگفت و نکرد و جفا نگفت و بکرد

چو پیشم آمد کردم سلام روی بتافت
چو آستینش گرفتم گفت بردا برد

نه چاره‌ای که دل از دوستیش برگیرم
نه حیله‌ای که توانمش باز راه آورد

بر انتظار میان دو حال ماندستم
کشید باید رنج و چشید باید درد

ایا سنایی لولو ز دیدگانت مبار
که در عقیلهٔ هجران صبور باید مرد
هله
     
  
مرد

 


روی خوبت نهان چه خواهی کرد
شورش عاشقان چه خواهی کرد

مشک زلفی و نرگسین چشمی
تا بدان نرگسان چه خواهی کرد

خونم از دیدگان بپالودی
رنج این دیدگان چه خواهی کرد

هر زمان با تو یار اندیشم
تا تو اندر جهان چه خواهی کرد

نقش آب روان مباش به پاس
نقش آب روان چه خواهی کرد

مژه تیری و ابروان چو کمان
پس تو تیر و کمان چه خواهی کرد

دل ببردی و قصد جان کردی
یله کن جان تو جان چه خواهی کرد

زان کمر طرف بر میان من ست
بار آن بر میان چه خواهی کرد

ای چو جان و دلم به هر وصلت
وصلت عاشقان چه خواهی کرد

چون سنایی سگی به کوی تو در
نعرهٔ پاسبان چه خواهی کرد
هله
     
  
مرد

 


ناز را رویی بباید همچو ورد
چون نداری گرد بدخویی مگرد

یا بگستر فرش زیبایی و حسن
یا بساط کبر و ناز اندر نورد

نیکویی و لطف گو با تاج و کبر
کعبتین و مهره گو با تخته نرد

در سرت بادست و بر رو آب نیست
پس میان ما دو تن زین‌ست گرد

زشت باشد روی نازیبا و ناز
صعب باشد چشم نا بینا و درد

جوهرت ز اول نبودست این چنین
با تو ناز و کبر کرد این کار کرد

زر ز معدن سرخ روی آید برون
صحبت ناجنس کردش روی زرد

کی کند ناخوب را بیداد خوب
چون کند نامرد را کافور مرد

تو همه بادی و ما را با تو صلح
ما ترا خاک و ترا با ما نبرد

لیکن از یاد تو ما را چاره نیست
تا دین خاکست ما را آب خورد

ناز با ما کن که درباید همی
این نیاز گرم را آن ناز سرد

ور ثنا خواهی که باشد جفت تو
با سنایی چون سنایی باش فرد

در جهان امروز بردار برد اوست
باردی باشد بدو گفتن که برد
هله
     
  
مرد

 


ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد
و ا فزون شده جفای تو این نیز بگذرد

زین بیش نیک بود به من بنده رای تو
گر بد شدست رای تو این نیز بگذرد

گر هست بی گناه دل زار مستمند
در محنت و بلای تو این نیز بگذرد

وصل تو کی بود نظر دلگشای تو
گر نیست دلگشای تو این نیز بگذرد

گر دوری از هوای من و هست روز و شب
جای دگر هوای تو این نیز بگذرد

بگذشت آن زمانه که بودم سزای تو
اکنون نیم سزای تو این نیز بگذرد

گر سر گشتی تو از من و خواهی که نگذرم
گرد در سرای تو این نیز بگذرد
هله
     
  
مرد

 



صحبت معشوق انتظار نیرزد
بوی گل و لاله زخم خار نیرزد

وصل نخواهم که هجر قاعدهٔ اوست
خوردن می محنت خمار نیرزد

ز آن سوی دریای عشق گر همه سودست
آنهمه نسود آفت گذار نیرزد

این دو سه روز غم وصال و فراقت
اینهمه آشوب کار و بار نیرزد

روز شود در شمارم از غم جانان
خود عمل عاشقی شمار نیرزد
هله
     
  
صفحه  صفحه 11 از 101:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA