انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 12 از 101:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 


عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراک زد
عشق بازی را بکرد و خاک بر افلاک زد

بر جمال و چهرهٔ او عقلها را پیرهن
نعرهٔ عشق از گریبان تا به دامن چاک زد

حسن او خورشید و ماه و زهره بر فتراک بست
لطف او در چشم آب و باد و آتش خاک زد

آتش عشقش جنیبتهای زر چون در کشید
آب حیوانش به خدمت چنگ در فتراک زد

شاه عشقش چون یکی بر کد خدای روم تاخت
گفتی افریدون در آمد گرز بر ضحاک زد

زهر او آب رخ تریاک برد و پاک برد
درد او بر لشکر درمان زد و بی‌باک زد

درد او دیده چو افسر بر سر درمان نهاد
زهر او چون تیغ دل بر تارک تریاک زد

جادوی استاد پیش خاک پای او بسی
بوسه‌های سرنگون بر پایش از ادراک زد

عقل و جان را همچو شمع و مشعله کرد آنگهی
آتش بی باک را در عقل و جان پاک زد

می سنایی را همو داد و همو زان پس به جرم
سرنگون چون خوشه کرد و حدبه چوب تاک زد
هله
     
  
مرد

 


خوبت آراست ای غلام ایزد
چشم بد دورخه به نام ایزد

نافرید و نیاورید به حسن
هیچ صورت چو تو تمام ایزد

در جهان جمالت از رخ و زلف
بهم آورد صبح و شام ایزد

سبب آبروی جانها کرد
خاک کوی تو گام گام ایزد

از پی عزت جمال تو داد
صورت لطف را قوام ایزد

از پی منت وجود تو کرد
گردنانرا به زیر وام ایزد

از پی خدمت رکاب تو داد
آدمی را دم دوام ایزد

کرد گرد سم ستور رهت
سرمهٔ چشم خاص و عام ایزد

برهمن را چو پرسی ایزد کیست
گوید آن رخ نگر کدام ایزد

ای به هر دم شراب آدم خوار
زده بر جام جانت جام ایزد

سر دام خودی نداری هیچ
زان مدامت دهد مدام ایزد

وز برای شکار دلها ساخت
خال تو دانه زلف دام ایزد

آنچنان کعبه‌ای که هست ترا
در و دیوار و صحن و بام ایزد

بده انصاف هیچ وا نگرفت
از تو از نیکویی و کام ایزد

خوبت آراسته‌ست طرفه تر آنک
خود همی گویدت به نام ایزد

تو مقیمی از آن سنایی را
داد بر درگهت مقام ایزد
هله
     
  
مرد

 


زهی مه رخ زهی زیبا بنامیزد بنامیزد
زهی خوشخو زهی والا بنامیزد بنامیزد

غبار نعل اسب تو به دیده درکشد حورا
زهی سیرت زهی آسا بنامیزد بنامیزد

ز شرم روی و دندانت خجل پروین و مه هر شب
زهی زهره زهی جوزا بنامیزد بنامیزد

ز خجلت سرو قدت را همی گوید پس از سجده
زهی قامت زهی بالا بنامیزد بنامیزد

من از عشق و تو از خوبی به عالم در سمر گشته
زهی وامق زهی عذرا بنامیزد بنامیزد
هله
     
  
مرد

 


زهی چابک زهی شیرین بنامیزد بنامیزد
زهی خسرو زهی شیرین بنامیزد بنامیزد

میان مجلس عشرت ز گم گویی و خوشخویی
زهی سوسن زهی نسرین بنامیزد بنامیزد

میان مردمان اندر ز خوش خویی و دلجویی
زهی زهره زهی پروین بنامیزد بنامیزد

دو قبضه جان همی باشد به غمزه ناوک مژگانت
زهی ناوک زهی زوبین بنامیزد بنامیزد

خرد زان صورت و سیرت همی عاجز فروماند
زهی آیین زهی آذین بنامیزد بنامیزد

مرا گفتی تویی عاشق بدین ره جان و دل در باز
زهی فرمان زهی تلقین بنامیزد بنامیزد

ز درد عشق خود رستم ز درد خویشتن بینی
زهی شربت زهی تسکین بنامیزد بنامیزد

چو چشم و شکل دندانت ببینم هر زمان گویم
زهی طاها زهی یاسین بنامیزد بنامیزد

گل افشان شد همی چشمم ز نعل سم یک رانت
زهی امکان زهی تمکین بنامیزد بنامیزد

سگی خواندی سنایی را وانگه گفتی آن من
زهی احسان زهی تحسین بنامیزد بنامیزد
هله
     
  
مرد

 


چه رنگهاست که آن شوخ دیده نامیزد
که تا مگر دلم از صحبتش بپرهیزد

گهی ز طیره گری نکته‌ای دراندازد
گهی به بلعجبی فتنه‌ای برانگیزد

به هیچ وقت به بازی کرشمه‌ای نکند
که صد هزار دل از غمزه درنیاویزد

گهی کزو به نفورم بر من آید زود
گهش چو خوانم با من به قصد بستیزد

ز بهر خصم همی سرمه سازد از دیده
چو دود یافت ز بهر سنایی آمیزد

خبر ندارد از آن کز بلاش نگریزم
که هیچ تشنه ز آب فرات نگریزد

هزار شربت زهر ار ز دست او بخورم
ز عشق نعرهٔ «هل من مزید» برخیزد

نه از غمست که چشمم همی ز راه مژه
هزار دریا پالونه‌وار می‌بیزد

به هر که مردم چشمم نگه کند جز از او
جنایتی شمرد آب ازان سبب ریزد

جواب آن غزل خواجه بو سعید است این
«مرا دلیست که با عافیت نیامیزد»
هله
     
  
مرد

 


دگر گردی روا باشد دلم غمگین چرا باشد
جهان پر خوبرویانند آن کن کت روا باشد

ترا گر من بوم شاید وگر نه هم روا باشد
ترا چون من فراوانند مرا چون تو کجا باشد

جفاهای تو نزد من مکافاتش به جا باشد
ولیکن آن کند هر کس که از اصلش سزا باشد

نگویند ای مسلمانان هرانکو مبتلا باشد
نباشد مبتلا الا خداوند بلا باشد

چنین گیرم که این عالم همه یکسر ترا باشد
نه آخر هر فرازی را نشیبی در قفا باشد

سنایی از غم عشقت سنایی گشت ای دلبر
مگویید ای مسلمانان خطا باشد خطا باشد
هله
     
  
مرد

 


معشوق که او چابک و چالاک نباشد
آرام دل عاشق غمناک نباشد

از چرخ ستمکاره نباشد به غم و بیم
آن را که چو تو دلبر بی باک نباشد

در مرتبه از خاک بسی کم بود آن جان
کو زیر کف پای تو چون خاک نباشد

نادان بود آنکس که ترا دید و از آن پس
از مهر دگر خوبان دل پاک نباشد

روی تو و موی تو بسنده‌ست جهان را
گو روز و شب و انجم و افلاک نباشد

دامن نزند شادی با جان سنایی
روزی که دلش از غم تو چاک نباشد
هله
     
  
مرد

 


هر دل که قرین غم نباشد
از عشق بر او رقم نباشد

من عشق تو اختیار کردم
شاید که مرا درم نباشد

زیرا که درم هم از جهانست
جانان و جهان بهم نباشد

با دیدن رویت ای نگارین
گویی که غمست غم نباشد

تا در دل من نشسته باشی
هرگز دل من دژم نباشد

پیوسته در آن بود سنایی
تا جز به تو متهم نباشد
هله
     
  
مرد

 


در مهر ماه زهدم و دینم خراب شد
ایمان و کفر من همه رود و شراب شد

زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی
تحقیقها نمایش و آبم سراب شد

ایمان و کفر چون می و آب زلال بود
می آب گشت و آب می صرف ناب شد

دوش از پیاله‌ای که ثریاش بنده بود
صافی می درو چو سهیل و شراب شد
هله
     
  
مرد

 


از دوست به هر جوری بیزار نباید شد
از یار به هر زخمی افگار نباید شد

ور جان و دل و دین را افگار نخواهی کرد
با عشق خوش شوخی در کار نباید شد

گر زان که چو عیاران از عهده برون نایی
دلدادهٔ آن چابک عیار نباید شد

هر گه که به ترک جان آسان نتوانی گفت
پس عاشق آن دلبر خونخوار نباید شد

چون سوختن دل را تن در نتوان دادن
از لاف به رعنایی در نار نباید شد

خواهی که بیاسایی مانند سنایی تو
هرگز ز می عشقش هشیار نباید شد

خواهی که خبر یابی از خود ز نگار خود
الا ز وجود خود بیزار نباید شد
هله
     
  
صفحه  صفحه 12 از 101:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA