انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 14 از 101:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 


هزار سال به امید تو توانم بود
هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود

مرا وصال نباید همان امید خوشست
نه هر که رفت رسید و نه هر که کشت درود

مرا هوای تو غالب شدست بر یک حال
نه از جفای تو کم شد نه از وفا افزود

من از تو هیچ ندیدم هنوز خواهم دید
ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود

همیشه صید تو خواهم بدن که چهرهٔ تو
نمودنی بنمود و ربودنی بربود
هله
     
  
مرد

 


روی او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود
قد او سروست اگر بر سرو لالستان بود

گر روا باشد که لالستان بود بالای سرو
بر مه روشن روا باشد که مشک افشان بود

دل چو گوی و پشت چون چوگان بود عشاق را
تا زنخدانش چو گوی و زلف چون چوگان بود

گر ز دو هاروت او دلها نژند آید همی
درد دلها را ز دو یاقوت او درمان بود

من به جان مرجان و لولو را خریداری کنم
گر چو دندان و لب او لولو و مرجان بود

راز او در عشق او پنهان نماند تا مرا
روی زرد و آه سرد و دیدهٔ گریان بود

زان که غمازان من هستند هر سه پیش خلق
هر کجا غماز باشد راز کی پنهان بود

بر کنار خویش رضوان پرورد او را به ناز
حور باشد هر که او پروردهٔ رضوان بود

هر زمان گویم به شیرینی و پاکی در جهان
چون لب و دندان او یارب لب و دندان بود
هله
     
  
مرد

 


از هر چه گمان بر دلم یار نه آن بود
پندار بد آن عشق و یقین جمله گمان بود

آن ناز تکلف بد و آن مهر فسون بود
وان عشق مجازی بد و آن سود و زیان بود

بر روی رقم شد شرری کز دل و جان تافت
و ز دیده برون آمد دردی که نهان بود

توحید من آن زلف بشولیدهٔ او بود
ایمان من آن روی چو خورشید جهان بود

رویی که رقم بود برو دولت اسلام
زلفی که درو مرتدی و کفر نشان بود

بنمود رخ و روم به یک بار بشورید
آیین بت بتگری از دیدن آن بود

پس زلف برافشاند و جهان کفر پراکند
الحق ز چنان زلف مسلمان نتوان بود

گویی که درو پای عزیزان همه سر بود
راهی که در وصل نکویان همه جان بود

از خون جگر سیل وز دل پاره درو خاک
منزلگهش از آتش سوزان دمان بود

بس جان عزیزان که در آن راه فنا شد
گور و لحد آنجا دهن شیر ژیان بود

چون کعبهٔ آمال پدید آمد از دور
گفتند رسیدیم سر ره بر آن بود

بر درگه تو خوار و ز دیدار تو نومید
بر خاک نشستند که افلاس بیان بود

بیرون ز خیالی نبد آنجا که نظر بود
افزون ز حدیثی نبد آنجا که گمان بود
هله
     
  
مرد

 


نور تا کیست که آن پردهٔ روی تو بود
مشک خود کیست که آن بندهٔ موی تو بود

ز آفتابم عجب آید که کند دعوی نور
در سرایی که درو تابش روی تو بود

در ترازوی قیامت ز پی سختن نور
صد من عرش کم از نیم تسوی تو بود

راه پر جان شود آن جای که گام تو بود
گوش پر در شود آنجا که گلوی تو بود

هر که او روی تو بیند ز پی خدمت تو
هم به روی تو که پشتش چو به روی تو بود

از تو با رنگ گل و بوی گلابیم از آنک
خوی احمد بود آنجا که خوی تو بود

دیدهٔ حور بر آن خاک همی رشک برد
که بر آن نقش ز لعل سر کوی تو بود

کافهٔ خلق همه پیش رخت سجده برد
حور یا روح که باشد که کفوی تو بود

قبلهٔ جایست همه سوی تو چون کعبه از آن
قبلهٔ جان سنایی همه سوی تو بود
هله
     
  
مرد

 


با او دلم به مهر و مودت یگانه بود
سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود

بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود
عرش مجید جاه مرا آستانه بود

در راه من نهاد نهان دام مکر خویش
آدم میان حلقهٔ آن دام دانه بود

می‌خواست تا نشانهٔ لعنت کند مرا
کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود

بودم معلم ملکوت اندر آسمان
امید من به خلد برین جاودانه بود

هفصد هزار سال به طاعت ببوده‌ام
وز طاعتم هزار هزاران خزانه بود

در لوح خوانده‌ام که یکی لعنتی شود
بودم گمان به هر کس و بر خود گمان نبود

آدم ز خاک بود من از نور پاک او
گفتم یگانه من بوم و او یگانه بود

گفتند مالکان که نکردی تو سجده‌ای
چون کردمی که با منش این در میانه بود

جانا بیا و تکیه به طاعات خود مکن
کاین بیت بهر بینش اهل زمانه بود

دانستم عاقبت که به ما از قضا رسید
صد چشمه آن زمان زد و چشمم روانه بود

ای عاقلان عشق مرا هم گناه نیست
ره یافتن به جانبشان بی رضا نبود
هله
     
  
مرد

 


هر کرا در دل خمار عشق و برنایی بود
کار او در عاشقی زاری و رسوایی بود

این منم زاری که از عشق بتان شیدا شدم
آری اندر عاشقی زاری و شیدایی بود

ای نگارین چند فرمایی شکیبایی مرا
با غم عشقت کجا در دل شکیبایی بود

مر مرا گفتی چرا بر روی من عاشق شدی
عاشقی جانانه خودکامی و خودرایی بود

شد دلم صفرایی از دست فراق این جمال
آنکه صفرایی نشد در عشق سودایی بود

آن که یک ساعت دل آورد و ببرد و باز داد
بر حقیقت دان که او در عشق هر جایی بود

از سخنهای سنایی سیر کی گردند خود
جز کسی کو در ره تحقیق بینایی بود

از جمال یوسفی سیری نیابد جاودان
هر کرا بر جان و دل عشق زلیخایی بود
هله
     
  
مرد

 


هر زمان از عشقت ای دلبر دل من خون شود
قطره‌ها گردد ز راه دیدگان بیرون شود

گر ز بی صبری بگویم راز دل با سنگ و روی
روی را تن آب گردد سنگ را دل خون شود

ز آتش و درد فراقت این نباشد بس عجب
گر دل من چون جحیم و دیده چون جیحون شود

بار اندوهان من گردون کجا داند کشید
خاصه چون فریادم از بیداد بر گردون شود

در غم هجران و تیمار جدایی جان من
گاه چون ذوالکفل گردد گاه چون ذوالنون شود

در دل از مهرت نهالی کشته‌ام کز آب چشم
هر زمانی برگ و شاخ و بیخ او افزون شود

تا تو در حسن و ملاحت همچنان لیلی شدی
عاشق مسکینت ای دلبر همی مجنون شود

خاک درگاه تو ای دلبر اگر گیرد هوا
توتیای حور و چتر شاه سقلاطون شود

ای شده ماه تمام از غایت حسن و جمال
چاکر از هجران رویت «عادکالعرجون» شود

آن دلی کز خلق عالم دارد امیدی به تو
چون ز تو نومید گردد ماهرویا چون شود

چون سنایی مدحتت گوید ز روی تهنیت
لفظ اسرار الاهی در دلش معجون شود
هله
     
  
مرد

 


ای یار بی تکلف ما را نبید باید
وین قفل رنج ما را امشب کلید باید

جام و سماع و شاهد حاضر شدند باری
وین خرقه‌های دعوی بر هم درید باید

ایمان و زاهدی را بر هم شکست باید
زنار جاحدی را از جان خرید باید

از روی آن صنوبر ما را چراغ باید
وز زلف آن ستمگر ما را گزید باید

جامی بهای جانی بستان ز دست دلبر
آمد مراد حاصل اکنون مرید باید

چون مطربان خوشدل گشتند جمله حاضر
پایی بکوفت باید بیتی شنید باید

ای ساقی سمنبر در ده تو بادهٔ تر
زیرا صبوح ما را «هل من مزید» باید

از بادهٔ تو مستند ای دوست این عزیزان
رنج و عنای مستان اکنون کشید باید

سالی برفت ناگه روزی دو عید دیدم
این هر دو عید امروز خوشتر ز عید باید

از بوستان رحمت حالی کرانه جویید
چون در سرای همت می‌آرمید باید

از گفتن عبارت گر عبرتی نگیری
در گردن اشارت معنی گزید باید

تا در مکان امنی خر پشته زن فرود آی
چون وقت کوچ آمد نایی دمید باید

گر بایدت که بویی آنجا گل عنایت
اینجا گل ریاست می‌پژمرید باید

ای شکر شگرفی در گفتگوی معنی
گر لب شفات آرد آخر بدید باید

هر چند دیر مانی آخر برفت باید
چون شکری بخوردی زهری چشید باید

بفروخته خریدی آورده را ببردی
یاری چه دیده‌ای تو زین پس چه دید باید

چون لاله گر بخندی عمرت کرانه جوید
چون شمع اگر بگریی حلقت برید باید
هله
     
  
مرد

 


ترا باری چو من گر یار باید
ازین به مر مرا تیمار باید

اگر بیمار باشد ور نباشد
مر این دل را یکی دلدار باید

اگر ممکن نباشد وصل باری
بسالی در یکی دیدار باید

بیازردی مرا وانگه تو گویی
چه کردی کز منت آزار باید

مرا گویی که بیداری همه شب
دو چشم عاشقان بیدار باید

چو من وصل جمال دوست جویم
مرا دیده پر از زنگار باید

چه کردی بستدی آن دل کز آن دل
مرا در عشق صد خروار باید

مرا طعنه زنی گویی دلیرا
دلی بستان چرا بیکار باید

دل خسته چه قیمت دارد ای دوست
که چندین با منت گفتار باید

طمع برداشتم از دل ولیکن
مر این جان را یکی زنهار باید

همه خون کرد باید در دل خویش
هر آنکس را که چون تو یار باید

ایا نیکوتر از عمر و جوانی
نکو رو را نکو کردار باید

مرا دیدار تو باید ولیکن
ترا یارا همی دینار باید

مرا دینار بی مهرست رخسار
چنین زر مر ترا بسیار باید

اگر خواهی به خون دل کنی نقش
ولیکن نقش را پرگار باید
هله
     
  
مرد

 


تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید
عاشقی از جان من نبست آدم برید

در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت
حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید

قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان
گشت ز ما منقطع هر که به ما در رسید

مشکل درد مرا چرخ نداند گشاد
محمل عشق مرا خاک نیارد کشید

ای پسر از هر چه هست دست بشوی و برو
راه خرابات گیر رود و سرود و نبید
هله
     
  
صفحه  صفحه 14 از 101:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA