انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 17 از 101:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 


زینهار ای یار گلرخ زینهار
بی گنه بر من مکن تیزی چو خار

لالهٔ خود رویم از فرقت مکن
حجرهٔ من ز اشک خون چون لاله‌زار

چون شکوفه گرد بدعهدی مگرد
تا مگر باقی بمانی چون چنار

چون بنفشه خفته‌ام در خدمتت
پس مدارم چون بنفشه سوگوار

زان که جانها را فراقت چون سمن
یک دو هفته بیش ندهد زینهار

باش با من تازه چون شاه اسپرم
تا نگردم همچو خیری دلفگار

از سر لطف و ظریفی خوش بزی
همچو سوسن تازه‌ای آزاده‌وار

همچو سیسنبر بپژمردم ز غم
یک ره از ابر وفا بر من ببار

چون نخوردم بادهٔ وصلت چو گل
همچو نرگس پس مدارم در خمار

ای همیشه تازه و تر همچو سرو
اشکم از هجران مکن چون گل انار

حوضها کن گلبنان را از عرق
تا چو نیلوفر در او گیرم قرار

زان که از بهر سنایی هر زمان
بر فراز سرو و طرف جویبار

بلبل و قمری همی گویند خوش
زینهار ای یار گلرخ زینهار
هله
     
  
مرد

 


ای نهاده بر گل از مشک سیه پیچان دو مار
هین که از عالم برآورد آن دو مار تو دمار

روی تو در هر دلی افروخته شمع و چراغ
زلف تو در هر تنی جان سوخته پروانه‌وار

هر کجا بوییست خطت تاخته آنجا سپاه
هر کجا رنگیست خالت ساخته آنجا قرار

آتش عشقت ببرده عالمی را آبروی
باد هجرانت نشانده کشوری را خاکسار

تا ترا بر یاسمین رست از بنفشه برگ مورد
عاشقان را زعفران رست از سمن بر لاله‌زار

یوسف عصر ار نه‌ای پس چون که اندر عشق تو
خونفشان یعقوب بینم هر زمانی صدهزار

ماه را مانی غلط کردم که مر خورشید را
نورمند از خاک پای تست نورانی عذار

قیروان عشوه بگذارند غواصان دهر
گر نهنگ عشق تو بخرامد از دریای قار

گر براندازی نقاب از روی روح افزای خود
رخت بردارد ز کیهان زحمت لیل و نهار

هر که بر روی تو باشد عاشق ای جان جهان
با جهان جان نباشد بود او را هیچ کار

عالم کون و فساد از کفر و دین آراسته‌ست
عالم عشق از دل بریان و چشم اشکبار

در جهان عشق ازین رمز و حکایت هیچ نیست
کاین مزخرف پیکران گویند بر سرهای دار

وای اگر دستی برآرد در جهان انصاف تو
در همه صحرای جان یک تن نماند پایدار

بر تو کس در می‌نگنجد تالی الا الله چو لا
حاجبی دارد کشیده تیغ در ایوان نار

لاف گویان اناالله را ببین در عشق خویش
بر بساط عشق بنهاده جبین اختیار

من نه تنها عاشقم بر تو که بر هفت آسمان
کشته هست از عشق تو چندان که ناید در شمار

من شناسم مر ترا کز هفتمین چرخ آمدم
بچهٔ عشق ترا پرورده بر دوش و کنار
هله
     
  
مرد

 


هر کرا در دل بود بازار یار
عمر و جان و دل کند در کار یار

خاصه آن بی دل که چون من یک زمان
بر زمین نشکیبد از دیدار یار

کبک را بین تا چگونه شد خجل
زان کرشمه کردن و رفتار یار

بنگر اندر گل که رشوت چون دهد
خون شود لعل از پی رخسار یار

در جهان فردوس اعلا دارد آنک
یک نفس بودست در پندار یار

در همه عالم ندیدم لذتی
خوشتر و شیرین‌تر از گفتار یار

همچو سنگ آید مرا یاقوت سرخ
بی لب یاقوت شکر بار یار

باد نوشین دوش گفتی ناگهان
چین زلف آشفت بر گلنار یار

زان قبل امروز مشک آلود گشت
خانه و بام و در و دیوار یار

رشک لعل و لولو اندر کوه و بحر
زان عقیق و لولو شهوار یار

شد دلم مسکین من در غم نژند
من ندانم پیش ازین هنجار یار

دست بر سر ماند چون کژدم دلم
زان دو زلفین سیه چون مار یار

هوش و عقلم برده‌اند از دل تمام
آن دو نرگس بر رخ چون نار یار

مر سنایی را فتاد این نادره
چون معزی گفت از اخبار یار

آنچه من می‌بینم از آزار یار
گر بگویم بشکنم بازار یار
هله
     
  
مرد

 


چون رخ به سراب آری ای مه به شراب اندر
اقبال گیا روید در عین سراب اندر

ور رای شکار آری او شکر شکارت را
الحمد کنان آید جانش به کباب اندر

جلاب خرد باشد هر گه که تو در مجلس
از شرم برآمیزی شکر به گلاب اندر

راز «ارنی ربی» در سینه پدید آید
گر زخم زند ما را چشم تو به خواب اندر

جانها به شتاب آرد لعلت به درنگ اندر
دلها به درنگ آرد لعلت به شتاب اندر

هر لحظه یکی عیسی از پرده برون آری
مریم کده‌ها داری گویی به حجاب اندر

مهر تو برآمیزد پاکی به گناه اندر
قهر تو درانگیزد دیوی به شهاب اندر

ما و تو و قلاشی چه باک همی با تو
راند پسر مریم خر را به خلاب اندر

هر روز بهشتی نو ما را بدهی زان لب
دندان نزنی هرگز با ما و ثواب اندر

دانی که خراباتیم از زلزلهٔ عشقت
کم رای خراج آید شه را به خراب اندر

ما را ز میان ما چون کرد برون عشقت
اکنون همه خود خوان خود ما را به خطاب اندر

ما گر تو شدیم ای جان نشگفت که از قوت
دراج عقابی شد چون شد به عقاب اندر

ای جوهر روح ما در هم شده با عشقت
چون بوی به باد اندر چون رنگ به آب اندر

یارب چه لبی داری کز بهر صلاح ما
جز آب نمی‌باشد با ما به شراب اندر

از دل چکنی وقتی در عشق سوال او را
در گوش طلب جان را چون شد به جواب اندر

شعری به سجود آید اشعار سنایی را
هر گه که تو بسرایی شعرش به رباب اندر
هله
     
  
مرد

 


ماهی که ز رخسارش فتنه‌ست به چین اندر
وز طرهٔ طرارش رخنه‌ست بدین اندر

افسون لب عیسی دارد به دهان اندر
برهان کف موسی دارد به جبین اندر

کز نوک سلیمانی بر طرف کمر دارد
وز ننگ سلیمان را دارد به نگین اندر

از طلعت و رخسارش خورشید چو مظلومان
افتد ز فلک هر دم پیشش به زمین اندر

خرم بود آن روزی کز بهر طرب دارم
زلفش به یسار اندر ساغر به یمین اندر
هله
     
  
مرد

 


غریبیم چون حسنت ای خوش پسر
یکی از سر لطف بر ما نگر

سفر داد ما را چو تو تحفه‌ای
زهی ما بر تو غلام سفر

نظرمان مباد از خدای ار به تو
جز از روی پاکیست ما را نظر

دل تنگ ما معدن عشق تست
که هم خردی و هم عزیزی چو زر

هنوز از نهالت نرسته‌ست گل
هنوز از درختت نپختست بر

ببندد به عشق تو حورا میان
گشاید ز رشگ تو جوزا کمر

نباشد کم از ناف آهو به بوی
کرا عشق زلف تو سوزد جگر

نگارا ز دشنام چون شکرت
که دارد ز گلبرگ سوری گذر

عجب نیست گر ما قوی دل شدیم
که این خاصیت هست در نیشکر

بینداز چندان که خواهی تو تیر
که ما ساختیم از دل و جان سپر

تو بر ما به نادانی و کودکی
چو متواریان کرده‌ای رهگذر

بدین اتفاقی که ما را فتاد
مکن راز ما پیش یاران سمر

مدر پردهٔ ما که در عشق تو
شدست این سنایی ز پرده به در

که از روی نسبت نیاید نکو
پدر پرده‌دار و پسر پرده‌در

دل و جان و عقل سناییت را
ربودی بدان غمزهٔ دل شکر
هله
     
  
مرد

 


تا کی از ناموس هیهات ای پسر
بامدادان جام می هات ای پسر

ساغری پر کن ز خون رز مرا
کاین دلم خون شد ز غمهات ای پسر

خوش بزی با دوستان یک دم بزن
دل بپرداز از مهمات ای پسر

بر نشاط و خرمی یک دم بزی
وقت کن ایام و ساعات ای پسر

هر کجا دلدادهٔ آواره‌ای
بینی او را کن مراعات ای پسر

چند بر طاعات ما راحت کنی
نیست ما را برگ طاعات ای پسر

عاشقان مست را وقت صبوح
سود کی بخشد مقالات ای پسر

هر زمان خوانی خراباتی مرا
چند باشی زین محالات ای پسر

کاشکی یک دم گذارندی مرا
در صف اهل خرابات ای پسر
هله
     
  
مرد

 


راحتی جان را به گفتار ای پسر
آفتی دل را به کردار ای پسر

هر چه باید داری از خوبی ولیک
نیست کردارت چو گفتار ای پسر

مهر و ماهی گر بدندی مهر و ماه
سرو قد و لاله رخسار ای پسر

بشکنی بازار خوبان جهان
چون فرود آیی به بازار ای پسر

خلقی از کار تو سرگردان شدند
تا کجا خواهد شدن کار ای پسر

همچو یعقوبند گریان زان که تو
یوسف عصری به دیدار ای پسر

عشق تو چون پای بند خلق شد
دست را آهسته بردار ای پسر

عاشق‌ست اکنون سنایی بر تو زار
رحم کن بر عاشق زار ای پسر
هله
     
  
مرد

 


صبح پیروزی برآمد زود بر خیز ای پسر
خفتگان از خواب ناپاکی برانگیز ای پسر

مجلس ما از جمال خود برافروز ای غلام
می ز جام خسروانی در قدح ریز ای پسر

یک زمان با ما به خلوت می بخور خرم بزی
یک زمان با ما به کام دل برآمیز ای پسر

عاشقان را از کنار و بوسه دادن چاره نیست
دل بنه بر بوسه دادن هیچ مستیز ای پسر

گر ز بهر بوسه دادن در تو آویزد کسی
روز محشر همچو خصمان در من آویز ای پسر

گر توانی کرد با ما زندگی زینسان درآی
ور نه زود از پیش ما برخیز و بگریز ای پسر
هله
     
  
مرد

 



حلقهٔ زلف تو در گوش ای پسر
عالمی افگنده در جوش ای پسر

کیست در عالم که بیند مر ترا
کش بجا ماند دل و هوش ای پسر

هم تویی ماه قدح‌گیر ای غلام
هم تویی سرو قباپوش ای پسر

سرو در بر دارم و مه در کنار
چون ترا دارم در آغوش ای پسر

بر جفا کاری چه کوشی ای غلام
بر وفاداری همی کوش ای پسر

امشب ای دلبر به دام آویختی
کز برم بگریختی دوش ای پسر

بوسهٔ نوشین همی بخش از عقیق
بادهٔ نوشین همی نوش ای پسر

کم کن این آزار و این بدها مجوی
میر داد اینجاست خاموش ای پسر
هله
     
  
صفحه  صفحه 17 از 101:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA