انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 22 از 101:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 


ای زلف تو بند و دام عاشق
ای روی تو ناز و کام عاشق

در جستن تو بسی جهانها
بگذشته به زیر گام عاشق

بنمای جمال خویش و بفزای
در منزلت و مقام عاشق

وز شربت لطف خویش تر کن
آخر یک روز کام عاشق

وز بادهٔ وصل خویش پر کن
یک شب صنما تو جام عاشق

اکنون که همه جهان بدانست
از عشق تو ننگ و نام عاشق

بشنو جانا تو از سنایی
تا بگذارد پیام عاشق

بر عاشق اگر سلام نکنی
باری بشنو سلام عاشق
هله
     
  
مرد

 



خویشتن داری کنید ای عاشقان با درد عشق
گر چه ما باری نه‌ایم از عشقبازی مرد عشق

ما همه دعوی کنیم از عشق و عشق از ما به رنج
عاشق آن باید که از معنی بود در خورد عشق

عشق مردی هست قائم گر بر و جانها برد
پاکبازی کو که باشد عاشق و هم برد عشق

گرد عشق آنگاه بینی کاب رخ را کم زنی
آب رخ در باز تا روزی رسی در گرد عشق

خیره سر تا کی زنی همچون زنان لاف دروغ
ناچشیده شربت وصل و ندیده درد عشق

ای سنایی توبه باید کردن از معنی ترا
گر بر آید موکب رندان و بردا برد عشق
هله
     
  
مرد

 


تا دل من صید شد در دام عشق
باده شد جان من اندر جام عشق

آن بلا کز عاشقی من دیده‌ام
باز چون افتاده‌ام در دام عشق

در زمانم مست و بی‌سامان کند
جام شورانگیز درد آشام عشق

من خود از بیم بلای عاشقی
بر زبان می‌نگذرانم نام عشق

این عجب‌تر کز همه خلق جهان
نزد من باشد همه آرام عشق

جان و دین و دل همی خواهد ز من
این بدست از سوی جان پیغام عشق

جان و دین و دل فدا کردم بدو
تا مگر یک ره برآید کام عشق
هله
     
  
مرد

 


از حل و از حرام گذشتست کام عشق
هستی و نیستی ست حلال و حرام عشق

تسبیح و دین و صومعه آمد نظام زهد
زنار و کفر و میکده آمد نظام عشق

خالیست راه عشق ز هستی بر آن صفت
کز روی حرف پردهٔ عشقست نام عشق

بر نظم عشق مهره فرو باز بهر آنک
از عین و شین و قاف تبه شد قوام عشق

چندین هزار جان مقیمان سفر گزید
جانی هنوز تکیه نزد در مقام عشق

این طرفه‌تر که هر دو جهان پاک شد ز دست
با این هنوز گردن ما زیر وام عشق

برخاست اختیار و تصرف ز فعل ما
چون کم زدیم خویشتن از بهر کام عشق

اندر کنشت و صومعه بی‌بیم و بی‌امید
درباختیم صد الف از بهر لام عشق

برداشت پرده‌های تشابه ز بهر ما
تا روی داد سوی دل ما پیام عشق

مستی همی کنم ز شراب بلا ولیک
هر روز برترست چنین ازدحام عشق

آزاده مانده‌ایم ز کام و هوای خویش
تا گشته‌ایم از سر معنی غلام عشق

دامست راه عشق و نهاده به شاهراه
بادام و بند خلق سنایی به دام عشق

زان دولتی که بی‌خبران را نصیبه‌ایست
کم باد نام عاشق و گم باد نام عشق

چون یوسف سعید بفرمودم این غزل
بادا دوام دولت او چون دوام عشق
هله
     
  
مرد

 


تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق
عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق

تا حدیث عاشقی و عشق باشد در جهان
نام من بادا نوشته بر سر دیوان عشق

خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند
شرط باشد برنهم سر بر خط فرمان عشق

در میان عشق حالی دارم اردانی چنانک
جان برافشانم همی از خرمی بر جان عشق

در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل
هر که با خوبان سواری کرد در میدان عشق

من درین میدان سواری کرده‌ام تا لاجرم
کرده‌ام دل همچو گوی اندر خم چوگان عشق

در جهان برهان خوبی شد بت دلدار من
تا شد او برهان خوبی من شدم برهان عشق
هله
     
  
مرد

 


من کیستم ای نگار چالاک
تا جامه کنم ز عشق تو چاک

کی زهره بود مرا که باشم
زیر قدم سگ ترا خاک

صد دل داری تو چون دل من
آویخته سرنگون ز فتراک

در عشق تو غم مرا چو شادی
وز دست تو زهر همچو تریاک

در راه رضای تو به جانت
گر جان بدهم نیایدم باک

از هر چه برو نشان تو نیست
بیزار شدستم از دل پاک

شوریده سر دو زلف تو هست
شور دل مردم هوسناک

در کار تو شد سر سنایی
زین نیست ترا خبر هماناک
هله
     
  
مرد

 


ای بلبل وصل تو طربناک
وی غمزت زهر و خنده تریاک

ای جان دو صدهزار عاشق
آویخته از دوال فتراک

افلاک توانگر از ستاره
در جنب ستانهٔ تو مفلاک

در بند تو سر زنان گردون
با طوق تو گردنان سرناک

از بهر شمارش ستاره
پیشانی ماه تختهٔ خاک

از زلف تو صد هزار منزل
تا روی تو و همه خطرناک

ای نقش نگین تو «لعمرک»
وی خلعت خلقت تو «لولاک»

بر بوی خط تو روح پاکان
از عقل بشسته تخته‌ها پاک

با نقش تو گفته نقش بندت
«لولاک لما خلقت الا فلاک»

از رشک تو آفتاب چون صبح
هر روز قبای نو کند چاک

با تابش تو به ماه نیسان
گشته می صرف غوره بر تاک

از گرد رکاب تو سنایی
مانندهٔ مرکب تو چالاک

با کیش نه از کس و گزافست
آن تو و آنگه از کسش باک؟
هله
     
  
مرد

 


در زلف تو دادند نگارا خبر دل
معذورم اگر آمده‌ام بر اثر دل

یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو
یا راه مرا باز نما تو به بر دل

نی نی که اگر نیست ترا هیچ سر ما
ما بی تو نداریم دل خویش و سر دل

چندین سر اندیشه و تیمار که دارد
تا گه جگر یار خورد گه جگر دل

بی عشق تو دل را خطری نیست بر ما
هر چند که صعب ست نگارا خطر دل

تا دل کم عشق تو در بست به شادی
بستیم به جان بر غم عشقت کمر دل

چاک زد جان پدر دست صبا دامن گل
خیز تا هر دو خرامیم به پیرامن گل

تیره شد ابر چو زلفین تو بر چهرهٔ رخ
تا بیاراست چو روی تو رخ روشن گل

همه شب فاخته تا روز همی گرید زار
ز غم گل چو من از عشق تو ای خرمن گل

زان که گل بندهٔ آن روی خوش خرم تست
در هوای رخ تو دست من و دامن گل

گل برون کرد سر از شاخ به دل بردن خلق
تا بسی جلوه گری کرد هوا بر تن گل

تا گل عارض تو دید فرو ریخت ز شرم
با گل عارض تو راست نیاید فن گل
هله
     
  
مرد

 


ای ساقی خیز و پر کن آن جام
کافتاده دلم ز عشق در دام

تا جام کنم ز دیده خالی
وز خون دو دیده پر کنم جام

ایام چو ما بسی فرو برد
تا کی بندیم دل در ایام

خیزیم و رویم از پس یار
گیریم دو زلف آن دلارام

باشیم مجاور خرابات
چندان بخوریم بادهٔ خام

کز مستی و عاشقی ندانیم
کاندر کفریم یا در اسلام

گر دی گفتیم خاصگانیم
امروز شدیم جملگی عام

امروز زمانه خوش گذاریم
تا فردا چون بود سرانجام
هله
     
  
مرد

 


هر شب نماز شام بود شادیم تمام
کاید رسول دوست هلا نزد ما خرام

خورشید هر کسی که شب آید فرو رود
خورشید ما برآید هر شب نماز شام

روز فراق رفت و برآمد شب وصال
ای روز منقطع شو و ای شب علی الدوام

ای دوست تا تو باشی اندوه کی بود
تا جان بود به تن تو خداوند و من غلام

هر گه که خدمت آیم ای دوست پیش تو
شادی حلال گردد اندوه و غم حرام
هله
     
  
صفحه  صفحه 22 از 101:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA