انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 23 از 101:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 


بس که من دل را به دام عشق خوبان بسته‌ام
وز نشاط عشق خوبان توبه‌ها بشکسته‌ام

خسته او را که او از غمزه تیر انداخته‌ست
من دل و جان را به تیر غمزهٔ او خسته‌ام

هر کجا شوریده‌ای را دیده‌ام چون خویشتن
دوستی را دامن اندر دامن او بسته‌ام

دوستانم بر سر کارند در بازار عشق
من چو معزولان چرا در گوشه‌ای بنشسته‌ام

چون به ظاهر بنگری در کار من گویی مگر
با سلامت هم نشینم وز ملامت رسته‌ام

این سلامت را که من دارم ملامت در قفاست
تا نه پنداری که از دام ملامت جسته‌ام

تو بدان منگر که من عقد نشاط خویش را
از جفای دوستان از دیدگان بگسسته‌ام

باش تا بر گردن ایام بندد بخت من
عقدهای نو که از در سخن پیوسته‌ام
هله
     
  
مرد

 


دلبرا تا نامهٔ عزل از وصالت خوانده‌ام
ای بسا خون دلا کز دیده بر رخ رانده‌ام

بر نشان هرگز ندیدم بر دل بی رحم تو
گر چه هر تیری که اندر جعبه بد بفشانده‌ام

ظن مبر جانا که من برگشته‌ام از عاشقی
یا دل از دست غم هجران تو برهانده‌ام

زان همی کمتر کنم در عشق فریاد و خروش
کاتش دل را به آب دیدگان بنشانده‌ام

حق خدمتهای بسیار مرا ضایع مکن
زان که روزی خوانده بودم گرچه اکنون رانده‌ام

هم تو رس فریاد حالم حرمت دیرینه را
رحم کن بر من نگارا ز آنکه بس درمانده‌ام
هله
     
  
مرد

 


برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده‌ام
ور چه آزادم ترا تا زنده‌ام من بنده‌ام

مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل
نیست روی رستگاری زو مرا تا زنده‌ام

از هوای هر که جز تو جان و دل بزدوده‌ام
وز وفای تو چو نار از ناردان آگنده‌ام

عشق تو بر دین و دنیا دلبرا بگزیده‌ام
خواجگی در راه تو در خاک راه افگنده‌ام

تا بدیدم درج مروارید خندان ترا
بس عقیقا کز دریغ از دیده بپراکنده‌ام

تا به من بر لشگر اندوه تو بگشاد دست
از صلاح و نیکنامی دستها بفشانده‌ام

دست دست من بد از اول که در عشق آمدم
کم زدم تا لاجرم در ششدره درمانده‌ام
هله
     
  
مرد

 


صنما تا بزیم بندهٔ دیدار توام
بتن و جان و دل دیده خریدار توام

تو مه و سال کمر بسته به آزار منی
من شب و روز جگر خسته ز آزار توام

گر چه از جور تو سیر آمده‌ام تا بزیم
بکشم جور تو زیرا که گرفتار توام

زان نکردی تو همی ساخت بر من که ترا
آگهی نیست که من سوختهٔ زار توام

گر چه آرایش خوبان جهانی به جمال
به سر تو که من آرایش بازار توام

نه عجب گر بکشم تلخی گفتار ترا
زان که من شیفتهٔ خوبی دیدار توام

دزد شبرو منم ای دلبر اندر غم تو
چون سنایی ز پی وصل تو عیار توام

گر چه عشاق دل آسودهٔ گفتار منند
من همه ساله دل آزردهٔ گفتار توام
هله
     
  
مرد

 


بستهٔ یار قلندر مانده‌ام
زان دو چشمش مست و کافر مانده‌ام

تا همه رویست یارم همچو گل
من همه دیده چو عبهر مانده‌ام

بر دم مار آمدم ناگاه پای
زان چو کژدم دست بر سر مانده‌ام

در هوای عشق و بند زلف او
هم معطل هم معطر مانده‌ام

بر امید آن دوتا مشکین رسن
پای تا سر همچو چنبر مانده‌ام

چنگ در زنجیر زلفینش زدم
لاجرم چون حلقه بر در مانده‌ام

دورم از تو تا به روزی چشم و دل
در میان آب و آذر مانده‌ام

از خیال او و اشک خود مقیم
دیده در خورشید و اختر مانده‌ام

هم ز چشمت وز دلت کز چشم و دل
اندر آبان و در آذر مانده‌ام

دخل و خرج روز شب را در میان
در سیه رویی چو دفتر مانده‌ام

افسری ننهاد ز آتش بر سرم
تا چنین نی خشک و نی تر مانده‌ام

سالها شد تا از آن آتش چو شمع
مرده فرق و زنده افسر مانده‌ام

مفلس و مخلص منم زیرا مرا
دل نماند و من ز دلبر مانده‌ام

عیسی اندر آسمان خر با زمین
من نه با عیسی نه با خر مانده‌ام

بی منست او تا سنایی با منست
با سنایی زین قبل درمانده‌ام
هله
     
  
مرد

 


تا بر آن روی چو ماه آموختم
عالمی بر خویشتن بفروختم

پاره کرده پردهٔ صبر و صلاح
دیدهٔ عقل و بصر بردوختم

رایت عشق از فلک بفراختم
تا چراغ وصل را فروختم

با بت آتش رخ اندر ساختم
خرمن طاعت به آتش سوختم

اسب در میدان وصلش تاختم
کعبهٔ وصلش ز هجران توختم

جامهٔ عفت برون انداختم
رندی و ناراستی آموختم
هله
     
  
مرد

 


از همت عشق بافتوحم
پا بستهٔ عشق بلفتوحم

بربود ز بوی زلف عقلم
بفزود ز آب روی روحم

از موی سیاه اوست شامم
وز روی نکوی او صبوحم

یک بوسه ازو بیافتم بس
آن بود ز عشق او فتوحم

زان بوسهٔ همچو آب حیوان
اکنون نه سناییم که نوحم

نی نی که برفت نوح آخر
من نوح نیم که روح روحم

آن روز گریخت از سنایی
آن توبه که گفت من نصوحم
هله
     
  
مرد

 


دگر بار ای مسلمانان به قلاشی در افتادم
به دست عشق رخت دل به میخانه فرستادم

چو در دست صلاح و خیر جز بادی نمی‌دیدم
همه خیر و صلاح خود به باد عشق در دادم

کجا اصلی بود کاری که من سازم به قرایی
که از رندی و قلاشی نهادستند بنیادم

مده پندم که در طالع مرا عشقست و قلاشی
کجا سودم کند پندت بدین طالع که من زادم

مرا یک جام باده به ز چرخ اندر جهان توبه
رسید ای ساقیان یک ره به جام باده فریادم

نیندوزم ز کس چیزی چنان فرمود جانانم
نیاموزم ز کس پندی چنین آموخت استادم

ز رنج و زحمت عالم به جام می در آویزم
که جام می تواند برد یک دم عالم از یادم

الا ای پیر زردشتی به من بربند زناری
که من تسبیح و سجاده ز دست و دوش بنهادم
هله
     
  
مرد

 


تا من به تو ای بت اقتدی کردم
بر خویش به بی دلی ندی کردم

از بهر دو چشم پر ز سحر تو
دین و دل خویش را فدی کردم

آن وقت بیا که من ز مستوری
در شهر ز خویش زاهدی کردم

همچون تو شدم مغ از دل صافی
خود را ز پی تو ملحدی کردم

در طمع وصال تو به نادانی
مال و تن خویش را سدی کردم

کز رفق سنایی اندرین حالت
از راه مغان ره هدی کردم
هله
     
  
مرد

 


دستی که به عهد دوست دادیم
از بند نفاق برگشادیم

زان زهد تکلفی برستیم
در دام تعلق اوفتادیم

از پیش سجاده بر گرفتیم
طاعات ز سر فرو نهادیم

وز دست ریا فرو نشستیم
در پیش هوا بایستادیم

تن را به عبادت آزمودیم
دل را به امید عشوه دادیم

اندوه به گرد ما نگردد
چون شاد به روی میر دادیم
هله
     
  
صفحه  صفحه 23 از 101:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA