انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 24 از 101:  « پیشین  1  ...  23  24  25  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 


ما عاشق همت بلندیم
دل در خود و در جهان چه بندیم

آن به که یکی قلندری وار
می‌گیریم ار چه دانشمندیم

از بهر پسر به سر بیاییم
وز بهر جگر جگر برندیم

ار هیچ شکار حاجت آید
خود را به دو دست ما کمندیم

با یک دو سه جام به که خود را
زنار چهار کرد بندیم

خود را به دو باده وارهانیم
چون زیر هزار گونه بندیم

ای یار ز چشم بد چه ترسی
بر آتش می چو ما سپندیم

چندان بخوریم می که از خود
آگه نشویم زان که چندیم
هله
     
  
مرد

 


خیز تا ما یک قدم بر فرق این عالم زنیم
وین تن مجروح را از مفلسی مرهم زنیم

تیغ هجران از کف اخلاص بر حکم یقین
در گذار مهرهٔ اصل بنی آدم زنیم

جمله اسباب هوا را برکشیم از تن سلب
پس تبرا را برو پوشیم و کف بر هم زنیم

از علایقها جدا گردیم و ساکن‌تر شویم
بر بساط نیستی یک چند گاهی دم زنیم

تیغ توحید از ضمیر خالص خود برکشیم
بر قفای ملحدان زان ضربتی محکم زنیم

آتش نفس لجوج ار هیچ‌گون تیزی کند
ما به آب قوت علوی برو برنم زنیم

بار خدمت را به کشتی سعادت در کشیم
پس خروشی بر کشیم و کشتی اندر یم زنیم

اسب شوق اندر بیابان محبت تا زنیم
گوی برباییم و لبیک اندرین عالم زنیم

پیش تا سفله زمانه بر فراقم کم زند
خیز تا بر فرق این سفله زمانه کم زنیم
هله
     
  
مرد

 


خیز تا بر یاد عشق خوبرویان می‌زنیم
پس ز راه دیده باغ دوستی را پی زنیم

از نوای نالهٔ نی گوشها را پر کنیم
وز فروغ آتش می چهره‌ها را خوی زنیم

چون درین مجلس به یاد نی برآید کارها
ما زمانی بیت خوانیم و زمانی نی زنیم

زحمت ما چون ز ما می پاره‌ای کم می‌کند
خرقه بفروشیم و خود را بر صراحی می‌زنیم

چنگ در دلبر زنیم آن دم که از خود غایبیم
پس نئیم اکنون چو غایب چنگ در وی کی زنیم

از برای بی نشانی یک فروغ از آه دل
در بهار و در خزان و در تموز و دی زنیم

دفتر ملک دو عالم را فرو شوییم پاک
هر چه آن ما را نشانست آتش اندر وی زنیم
هله
     
  
مرد

 


پسرا خیز تا صبوح کنیم
راح را همنشین روح کنیم

مفلسانیم یک زمان بگذار
از شرابی دو تا فتوح کنیم

باده نوشیم بی ریا از آنک
با ریا توبهٔ نصوح کنیم

حال با شعر فرخی آریم
رقص بر شعر بلفتوح کنیم

ور بود زحمتی ز ناجنسی
به نیازی دعای نوح کنیم

ور سنایی هنوز خواهد خفت
پیش ازو ما همی صبوح کنیم
هله
     
  
مرد

 


خیز تا در صف عقل و عافیت جولان کنیم
نفس کلی را بدل بر نقش شادروان کنیم

دشنهٔ تحقیق برداریم ابراهیم وار
گوسفند نفس شهوانی بدو قربان کنیم

گر برآرد سر چو فرعون اندرین ره شهوتی
ما بر او از عقل سد موسی عمران کنیم

در دل ار خیل خیال از سحر دستان آورد
از درخت صدق بر روی صد عصا ثعبان کنیم

بر بساط معرفت از روی باطن هر زمان
مهر عز لایزالی نقش جاویدان کنیم

عشق او در قلب ما چون هست سلطانی بزرگ
نقش نقد ضرب ایمان نام آن سلطان کنیم

پرده از روی صلاح و زهد و عفت بردریم
خانه را بر عقل رعنا یک زمان زندان کنیم

عاشق و معشوق و عشق این هر سه را در یک صفت
گه زلیخا گی نبی گه یوسف کنعان کنیم

روح باطن گر چو یوسف گم شدست از پیش ما
ما چو یعقوب از غمش دل خانهٔ احزان کنیم

نار عشق و باد عزم و خاک دانش و آب جرم
عالم علم سنایی زین چهار ارکان کنیم
هله
     
  
مرد

 


گفتم از عشقش مگر بگریختم
خود به دام آمد کنون آویختم

گفتم از دل شور بنشانم مگر
شور ننشاندم که شور انگیختم

بند من در عشق آن بت سخت بود
سخت‌تر شد بند تا بگسیختم

عاشقان بر سر اگر ریزند خاک
من به جای خاک آتش ریختم

بر بناگوش سیاه مشک رنگ
از عمش کافور حسرت بیختم

عاجزم با چشم رنگ آمیز او
گر چه از صد گونه رنگ آمیختم
هله
     
  
مرد

 


الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم
که من دل را دگرباره به دام عشق بربستم

مرا فصل بهار نو به روی آورد کار نو
دلم بربود یار نو بشد کار من از دستم

اگر چه دل به نادانی به او دادم به آسانی
ندارم ز آن پشیمانی که با او مهر پیوستم

چو روی خوب او دیدم ز خوبان مهر ببریدم
ز جورش پرده بدریدم ز عشقش توبه بشکستم

چو باری زین هوس دوری چو من دانم نه رنجوری
به من ده بادهٔ سوری مگر یک ره کنی مستم

کنون از باده پیمودن نخواهم یک دم آسودن
که نتوان جز چنین بودن درین سودا که من هستم
هله
     
  
مرد

 


من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم
کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم

داشتم در بر نگاری را که از دیدار او
پایهٔ تخت خود از خورشید برتر داشتم

نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل
تا به هنگام سحر هر هفت در بر داشتم

بر نهاده بر بر چون سیم و سوسن داشتم
لب نهاده بر لب چون شیر و شکر داشتم

دست او بر گردن من همچو چنبر بود و من
دست خود در گردن او همچو چنبر داشتم

بامدادان چون نگه کردم بسی فرقی نبود
چنیر از زر داشت او سوسن ز عنبر داشتم

چون موذن گفت یک الله اکبر کافرم
گر امید آن دگر الله اکبر داشتم
هله
     
  
مرد

 



ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم
تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتم

اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم
گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم

ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا
زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم

به چهره اصل ایمانی به زلفین مایهٔ کفری
ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم

میان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی
لبان خشک و چشم تر شبت خوش باد من رفتم

بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی
ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم
هله
     
  
مرد

 


تا به رخسار تو نگه کردم
عیش بر خویشتن تبه کردم

تا ره کوی تو بدانستم
بر رخ از خون دیده ره کردم

تا سر زلف تو ربود دلم
روز چون زلف تو سیه کردم

دست بر دل هزار بار زدم
خاک بر سر هزار ره کردم

کردگارت ز بهر فتنه نگاشت
نیک در کار تو نگه کردم

گنه آن کردم ای نگار که دوش
صفت روی تو به مه کردم

عذر دوشینه خواستم امروز
توبه کردم اگر گنه کردم
هله
     
  
صفحه  صفحه 24 از 101:  « پیشین  1  ...  23  24  25  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA