انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 3 از 101:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  98  99  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 


ای همه خوبی در آغوش شما
قبلهٔ جانها بر و دوش شما

ای تماشاگه عقل نور پاش
در میان لعل خاموش شما

وی امانت جای چرخ سبز پوش
بر کران چشمهٔ نوش شما

آهوان در بزم شیران در شکار
بندهٔ آن خواب خرگوش شما

آب مشک و باد عنبر برد پاک
بوی شمشاد قصب پوش شما

کار ما کردست در هم چون زره
جوشن مشکین پر جوش شما

چند خواهد گفت ما را نوش نوش
آن لب نوشین می نوش شما

چندمان چون چشم خود خواهید مست
ای به بی هوشی همه هوش شما

صد چو او در عاشقیها باشدی
همچو او حیران و مدهوش شما

حلقه چون دارند بر چشمش جهان
ای سنایی حلقه در گوش شما

چون سنایی عاشقی تا کی بود
با چنین یاری فراموش شما
     
  
مرد

 


ای ز عشقت روح را آزارها
بر در تو عشق را بازارها

ای ز شکر منت دیدار تو
دیده بر گردن دل بارها

فتنه را در عالم آشوب و شور
با سر زلفین تو اسرارها

عاشقان در خدمت زلف تواند
از کمر بر ساخته زنارها

نیستم با درد عشقت لحظه‌ای
خالی از غمها و از تیمارها

بر امید روی چون گلبرگ تو
می‌نهم جان را و دل را خارها

تا سنایی بر حدیث چرب تست
غره چون کفتار بر گفتارها

دارد از باد هوس آبی بروی
با خیال خاک کویت کارها
     
  
مرد

 


ای از بنفشه ساخته بر گل مثالها
در آفتاب کرده ز عنبر کلالها

هاروت تو ز معجزه دارد لیلها
ماروت تو ز شعبده دارد مثالها

هر روز بامداد برآیی و بر زنی
از مشک سوده بر سمن تازه خالها

ای کاشکی ز خواسته مفلس نبودمی
تا کردمی فدای جمال تو مالها

نی بر امید فضل گذارم همی جهان
آخر کند خدای دگرگونه حالها
     
  
مرد

 


ما باز دگر باره برستیم ز غمها
در بادیهٔ عشق نهادیم قدمها

کندیم ز دل بیخ هواها و هوسها
دادیم به خود راه بلاها و المها

اول به تکلف بنوشتیم کتبها
و آخر ز تحیر بشکستیم قلمها

لبیک زدیم از سر دعوی چو سنایی
بر عقل زدیم از جهت عجز رقمها

اسباب صنمهاست چو احرام گرفتیم
در شرط نباشد که پرستیم صنمها
     
  
مرد

 


فریاد از آن دو چشمک جادوی دلفریب
فریاد از آن دو کافر غازی با نهیب

این همبر دو ترکش دلگیر جان ستان
وان پیش دو شمامهٔ کافور یا دو سیب

بردوش غایه کش او زهره می‌رود
چون کیقباد و قیصر پانصدش در رکیب

یوسف نبود هرگز چون او به نیکویی
چون سامری هزارش چاکر گه فریب

آسیب عاشقی و غم عشق و گمرهی
تا روی او بدید پس آن طرفه‌ها و زیب

غمخانه برگزید و ره عشق و گمرهی
هر روز می برآرد نوعی دگر ز جیب

بسترد و گفت چون که سنایی همه ز جهل
بنبشت در هوای غم عشق صد کتیب
     
  
مرد

 


از آن می خوردن عشقست دایم کار من هر شب
که بی من در خراباتست دایم یار من هر شب

بتم را عیش و قلاشیست بی من کار هر روزی
خروش و ناله و زاریست بی او کار من هر شب

من آن رهبان خود نامم من آن قلاش خود کامم
که دستوری بود ابلیس را کردار من هر شب

برهنه پا و سر زانم که دایم در خراباتم
همی باشد گرو هم کفش و هم دستار من هر شب

همه شب مست و مخمورم به عشق آن بت کافر
مغان دایم برند آتش ز بیت‌النار من هر شب

مرا گوید به عشق اندر چرا چندین همی نالی
نگار من چو بیند چشم گوهر بار من هر شب

دو صد زنار دارم بر میان بسته به روم اندر
همی بافند رهبانان مگر زنار من هر شب
     
  
مرد

 


ای لعبت صافی صفات ای خوشتر از آب حیات
هستی درین آخر زمان این منکران را معجزات

هم دیده داری هم قدم هم نور داری هم ظلم
در هزل وجد ای محتشم هم کعبه گردی هم منات

حسن ترا بینم فزون خلق ترا بینم زبون
چون آمد از جنت برون چون تو نگاری بی برات

در نارم از گلزار تو بیزارم از آزار تو
یک دیدن از دیدار تو خوشتر ز کل کاینات

هر گه که بگشایی دهن گردد جهان پر نسترن
بر تو ثنا گوید چو من ریگ و مطر سنگ و نبات

عالی چو کعبه کوی تو نه خاکپای روی تو
بر دو لب خوشبوی تو جان را به دل دارد حیات

برهان آن نوشین لبت چون روز گرداند شبت
وان خالها بر غبغبت تابان چو از گردون بنات

بر ما لبت دعوت کنی بر ما سخن حجت کنی
وقتی که جان غارت کنی چون صوفیان در ده صلات

باز ار بکشتی عاجزی بنمای از لب معجزی
چون از عزی نبود عزی لا را بزن بر روی لات

غمهات بر ما جمله شد بغداد همچون حله شد
یک دیده اینجا دجله شد یک دیده آنجا شد فرات

جان سنایی مر ترا از وی حذر کردن چرا
از تو گذر نبود ورا هم در حیات و هم ممات

ای چون ملک گه سامری وی چون فلک گه ساحری
تا بر تو خوانم یک سری «الباقیات الصالحات»
     
  
مرد

 


دوش مرا عشق تو ز جامه برانگیخت
بی عدد از دیدگانم اشگ فرو ریخت

دست یکی کرد با صبوری و خوابم
آن ز دل از دو دیده یکسر بگریخت

باد جدا کرد زلفکان تو از هم
مشک سیه با گل سپید برآمیخت

مشک همی بیخت زلف تو همه شب دوش
اشگ همی بیختم چو مشک همی بیخت

بس بود این باد سرد باده نخواهم
کش دل مسکین به دام ذره در آویخت
     
  
مرد

 


این رنگ نگر که زلفش آمیخت
وین فتنه نگر که چشمش انگیخت

وین عشوه‌نگر که چشم او داد
دل برد و به جانم اندر آمیخت

بگریخت دلم ز تیر مژگانش
در دام سر دو زلفش آویخت

افتاد به دام زلف آن بت
هر دل که ز چشمکانش بگریخت

بفروخت دل من آتش عشق
وانگاه بدین سرم فرو ریخت

بر خاک نهم به پیش آن روی
کین عشق مرا چو خاک بر بیخت
     
  
مرد

 


تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست

آنجا که جمال دلبر آمد
والله که میان خانه صحراست

وانجا که مراد دل برآمد
یک خار به از هزار خرماست

گر چه نفس هوا ز مشکست
ورچه سلب زمین ز دیباست

هر چند شکوفه بر درختان
چون دو لب دوست پر ثریاست

هر چند میان کوه لاله
چون دیده میان روی حوراست

چون دولت عاشقی در آمد
اینها همه از میانه برخاست

هرگز نشود به وصل مغرور
هر دیده که در فراق بیناست

اکنون که ز باغ زاغ کم شد
بلبل ز گل آشیانه آراست

بر هر سر شاخ عندلیبی‌ست
زین شکر که زاغ کم شد و کاست

فریاد همی کند که باری
امروز زمانه نوبت ماست
     
  
صفحه  صفحه 3 از 101:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  98  99  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA