انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 32 از 101:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 



ای سنایی در ره ایمان قدم هشیار زن
در مسلمانی قدم با مرد دعوی‌دار زن

ور تو از اخلاص خواهی تا چو زر خالص شوی
دیدهٔ اخلاص را چون طوق بر زنار زن

پی به قلاشی فرو نه فرد گرد از عین ذات
آتش قلاشی اندر ننگ و نام و عار زن

درد سوز سینه را وقت سحر بنشان ز درد
وز پی دردی قدم با مرد دردی خوار زن

عالم سفلی که او جز مرکز پرگار نیست
چون درین کوی آمدی تو پای بر پرگار زن

خانهٔ خمار اگر شد کعبه پیش چشم تو
لاف از لبیک او در خانهٔ خمار زن

ورت ملک و ملک باید پای در تحقیق نه
ورت جاه و مال باید دست در اسرار زن

ور نخواهی تا چو فرعون لعین گردی تو خوار
پس چو ابراهیم پیغمبر قدم در نار زن
هله
     
  
مرد

 



ای برادر در ره معنی قدم هشیار زن
در صف آزادگان چون دم زنی بیدار زن

شو خرد را جسم ساز و عقل رعنا را بسوز
تیغ محو اندر سرای نفس استکبار زن

گردن اندر راه معنی چند گه افراشتی
تیغ معنی را کنون بر حلق دعوی دار زن

گامزن مردانه وار و بگذر از موت و حیات
از دو کون اندر گذر لبیک محرم وار زن

از لباس کفر و ایمان هر دو بیرون آی زود
نرد باری همچو ابراهیم ادهم‌وار زن

سالکان اندر سلامت اسب شادی تاختند
یک قدم اندر ملامت گر زنی بیدار زن
هله
     
  
مرد

 



ای هوایی یار یک ره تو هوای یار زن
آتشی بفروز و اندر خرمن اغیار زن

طبل از هستی خویش اندر جهان تاکی زنی
بر در هستی یکی از نیستی مسمار زن

با می تلخ مغانه دامن افلاس گیر
آز را بر روی آن قرای دعوی‌دار زن

زاهدان ار تکیه بر زهد و صیام خود کنند
تو چو مردان تکیه بر خمر و در خمار زن

دور شو از صحبت خود بر در صورت پرست
بوسه بر خاک کف پای ز خود بیزار زن

چون خوری می با حریف محرم پر درد خور
چون زنی کم با ندیم زیرک هشیار زن

گر برون هفت چرخ و چار طبع‌ست این سخن
بارگاهش هم برون از هفت و هشت و چار زن

تا تو اندر بند طبع و دهر و چرخ و کوکبی
کی بود جایز که گویی دم قلندوار زن

قیل و قال و دانش و تیمار پندار رهند
خاک بر چشم همه تیمارهٔ پندار زن
هله
     
  
مرد

 



گر رهی خواهی زدن بر پردهٔ عشاق زن
من نخواهم جفت را از جفت بگذر طاق زن

این سخن بگذشت از افلاک و از آفاق نیز
قصهٔ افلاک را بر تارک آفاق زن

خواجگی در خانه نه پس آب را در خاک بند
مهتری بر طاق نه پس آتش اندر طاق زن

جرعه‌ای درد صفا در ریز بر اصحاب درد
خرقه پوشان ریا را بر قفا مخراق زن

این دقیقه دید نتوان کار از آن عالی‌ترست
لاف دقاقی برو با بوعلی دقاق زن
هله
     
  
مرد

 



عاشقا قفل تجرد بر در آمال زن
در صف مردان قدم بر جادهٔ اهوال زن

خاک کوی دوست خواهی جسم و جان بر باد ده
آب حیوان جست خواهی آتش اندر مال زن

مالرا دجال دان و عشق را عیسی شمار
چون شدی از خیل عیسی گردن دجال زن

هر که را درد سرست از دست قیفالش زنند
گر ترا درد دل‌ست از دیدگان قیفال زن

ای مرقع‌پوش بی‌معنی که گویی عاشقم
لال شو زین لاف و قفلی بر زبان لال زن

تا کی از جور تو ای گندم نمای جو فروش
رو یکی ره این جو پوسیده را غربال زن
هله
     
  
مرد

 



خیز ای بت و در کوی خرابی قدمی زن
با شیفتگان سر این راه دمی زن

بر عالم تجرید ز تفرید رهی ساز
در بادیهٔ هجر ز حیرت علمی زن

بر هر چه ترا نیست ز بهرش مبر انده
وز هر چه ترا هست ز اسباب کمی زن

جمع آر همه تفرقهٔ خویش به جهدت
بر ذات دعاوی ز معانی رقمی زن

از علم و اشارات و عبارات حذر کن
وز زهد و کرامات گذشته بر می زن

از کفر و ز توحید مگو هیچ سخن نیز
پیرامن خود زین دو خطرها حرمی زن

چون فرد شدی زین همه احوال به تصدیق
در شاهره فقر و حقیقت قدمی زن
هله
     
  
مرد

 



ای رخ تو بهار و گلشن من
همچو جانست عشق در تن من

راست چون زلف تو بود تاریک
بی رخ تو جهان روشن من

همچو خورشید و ماه در تابد
عشق تو هر شبی ز روزن من

دست تو طوق گردن دگری
عشق تو طوق گردن من

ماه را راه گم شود بر چرخ
هر شبی از خروش و شیون من

گر تو یک ره جمال بنمایی
برزند بابهشت برزن من

خاک پایت برم چو سرمه به کار
گر چه دادی به باد خرمن من

رنجه کن پای خویش و کوته کن
دست جور و بلا ز دامن من

رادمری کنی به در نبری
بنهی بار خلق بر تن من

چون درآیی ز در توام به زمان
بردمد لاله‌زار و سوسن من

تا سنایی ترا همی گوید
ای رخ تو بهار و گلشن من
هله
     
  
مرد

 



ای نگار دلبر زیبای من
شمع شهرافروز شهرآرای من

جز برای دیدنت دیده مباد
روشنایی دیدهٔ بینای من

جان و دل کردم فدای مهر تو
خاک پایت باد سر تا پای من

از همه خلقان دلارامم تویی
ای لطیف چابک زیبای من

چون قضیب خیزران گشتم نزار
در غمت ای خیزران بالای من

رحمت آری بر من و دستم گری
گر نیاری رحم بر من وای من

زار می‌نالم ز درد عشق زار
زان که تا تو نشنوی آوای من
هله
     
  
مرد

 



گر کار بجز مستی اسکندر می من
ور معجزه شعرستی پیغمبر می من

با اینهمه گر عشق یکی ماه نبودی
اندر دو جهان شاه بلند اختر می من

ماهی و چه ماهی که ز هجرانش برین حال
گر من به غمش نگرومی کافر می من

گر بندهٔ خوی بد خود نیستی آن ماه
حقا که به فردوس همش چاکر می من

گر نیستی آن رنج که او ریش درآورد
وی گه که درین وقت چگوید درمی من

بودیش سر عشق من و برگ مراعات
گر چون دگران فاسق در کون بر می من

گر تیر برویی زندم از سر شنگی
از شادی تیرش به هوا بر پر می من

گادیم بر آنگونه که از جهل و رعونت
از گردن خود بفگنمی گر سرمی من

هر روز دل آید که مگر نیک شود یار
گر خر نیمی عشوهٔ او کی خر می من

گر بلفرج مول خبر یابدی از من
زین روی برین طایقه سر دفتر می من

پس در غم آنکس که ز گل خار نداند
عمر از چه کنم یاد که رشک خور می من

هله
     
  
مرد

 



ای دوست ره جفا رها کن
تقصیر گذشته را قضا کن

بر درگه وصل خویش ما را
با حاجب بارت آشنا کن

در صورت عشق ما نگارا
بدخویی را ز خود جدا کن

آخر روزی برای ما زی
آخر کاری برای ما کن

ماها تو نگار خوش لقایی
با ما دل خویش خوش لقا کن

من دل کردم ز عشق یکتا
تو رشتهٔ دوستی دو تا کن

اکنون که تو تشنهٔ بلایی
راضی شده‌ام هلا بلا کن

ورنه تو که سغبهٔ جفایی
تن در دادم برو جفا کن

در جمله همیشه با سنایی
کاری که کنی تو بی ریا کن
هله
     
  
صفحه  صفحه 32 از 101:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA