انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 35 از 101:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 


جاوید زی ای تو جان شیرین
هرگز دل تو مباد غمگین

از راه وفا گسسته ای دل
بر اسب جفا نهاده ای زین

عاشق‌ترم ای پسر ز خسرو
نیکوتری ای پسر ز شیرین

عاشق خوانند مرا و بی دل
زیبا خوانند ترا و شیرین

آنم من و صد هزار چندان
آنی تو و صد هزار چندین

عشاق چو روی تو ببینند
و آن خال سیاه و زلف مشکین

بر روی توام زنند احسنت
در عشق توام کنند تحسین

هرگاه که بایدت تماشا
شو چهرهٔ خویشتن همی بین

حقا که خوشست نوش کردن
بر چهرهٔ تو شراب نوشین
هله
     
  
مرد

 


اسب را باز کشیدی در زین
راه را کردی بر خانه گزین

راه بیداری آوردی پیش
دل من کردی گمراه و حزین

بدل و شق بپوشیدی درع
بدل جام گرفتی زوبین

دست بردی به سوی تیر و کمان
روی دادی به سوی حرب و کمین

نه براندیشی از کرب زمان
نه ببخشایی بر خلق زمین

تا نبینم رخ چون ماه ترا
بارم از دیده به رخ بر پروین

چون بخسبم ز فراق تو مرا
غم بود بستر و حیرت بالین
هله
     
  
مرد

 


ای لعبت مشکین کله بگشای گوی از آن کله
می خور ز جام و بلبله با ما خور و با ما نشین

مشک از هلال انگیختی وز لاله عنبر بیختی
وز مه فرود آویختی کرده به چنگ اندر عجین

از هیچ مادر یا پدر چون تو نزاید یک پسر
خورشیدی ای جان یا قمر گر دل ببردی شو ببین

ای ماهرو نیکو سیر ای روی چو شمس و قمر
من بر تو نگزینم دگر گر تو گزینی شو گزین

کس را چو تو گل سور نی در خلد چون تو حور نی
در پردهٔ زنبور نی چون دو لب تو انگبین
هله
     
  
مرد

 


چون سخن زان زلف و رخ گویی مگو از کفر و دین
زان که هر جای این دو رنگ آمد نه آن ماند نه این

نیست با زلفین او پیکار دارالضرب کفر
نیست با رخسان او بی‌شاه دارالملک دین

خود ز رنگ زلف و نور روی او برساختند
کفر خالی از گمان و دین جمالی از یقین

خاکپای و خار راهش دیده را و دست را
توده توده سنبلست و دسته دسته یاسمین

چون به کوی اندر خرامد آن چنان باشد ز لطف
پای آن بت ز آستان چون دست موسی ز آستین

چون نقاب از رخ براندازد ز خاتونان خلد
بانگ برخیزد که: هین ای آفرینش آفرین

لعبت چین خواندم او را و بد خواندم نه نیک
لاجرم زین شرم شد رویم چو زلفش پر ز چین

لعبت چین چون توان خواند آن نگاری را که هست
زیر یک چین از دو زلفش صدهزار ار تنگ چین

خود حدیث عاشقی بگذار و انصافم بده
کافری نبود چنانی را صفت کردن چنین

خط او را گر تو خط خوانی خطا باشد که نیست
آن مگر دولت گیای خطهٔ روح‌الامین

آسمان آن خط بر آن عارض نه بهر آن نوشت
تا من و تو رنجه دل گردیم و آن بت شرمگین

لیک چون دید آسمان کز حسن او چون آفتاب
رامش و آرامش و آرایشست اندر زمین

حسن را بر چهرهٔ او بنده کرد و بر نوشت
آسمان از مشک بر گردش صلاح‌المسلمین

از دو یاقوتش دو چیز طرفه یابم در دو حال
چون بگوید حلقه باشد چون خمش گردد نگین

دل چو ز آن لب دور ماند گر بسوزد گو بسوز
موم را ز آتش چه چاره چون جدا شد ز انگبین

هر زمان گویی سنایی کیست خیز اندر نگر
هم سنا و هم سنایی را در آن صورت ببین

خود سنایی او بود چون بنگری زیرا بر اوست
لب چو باقامت الف ابرو چو نون دندان چو سین
هله
     
  
مرد

 


گر نشد عاشق دو زلف یار بر رخسار او
چون ز ما پنهان کند هر ساعتی دیدار او

یک زمان در هجر و وصل او شود خرم دلم
این چه آفت رفت یارب بر من از دیدار او

غمزهٔ غماز او چون می‌رباید جان و دل
گر نشد جادو به رخ آن طرهٔ طرار او

گر نیابم وصل رویش باشد از وی اینقدر
عمر یارب می‌گذارم در غم تیمار او
هله
     
  
مرد

 


ای جهانی پر از حکایت تو
گه ز شکر و گه از شکایت تو

برگشاده به عشق و لاف زبان
خویشتن بسته در حمایت تو

ای امیری که بر سپهر جمال
آفتابست و ماه رایت تو

هست بی تحفهٔ نشاط و طرب
آنکه او نیست در حمایت تو

هر سویی تافتم عنان طلب
جز عنانیست بی‌عنایت تو

جان و دل را همی نهیب رسد
زین ستمهای بی نهایت تو

ای همه ساله احسن الحسنی
در صحیفهٔ جمال آیت تو

در وفا کوش با سنایی از آنک
چند روزست در ولایت تو
هله
     
  
مرد

 


ای شکسته رونق بازار جان بازار تو
عالمی دلسوخته از خامی گفتار تو

توشه هر روزی مرا از گوشهٔ انده نهد
گوشهٔ شبپوش تو بر طرهٔ طرار تو

خوبی خوبان عالم گر بسنجی بی‌غلط
صد یکی زان هیچ پیش کفهٔ معیار تو

عشق تو مرغی‌ست کو را این خطابست از خرد
ای دو عالم گشته عاجز در سر منقار تو

حلقه بودن شرط باشد بر در هستی خود
هر که در دیوار دارد روی از آزار تو

نیست منزل صبر را یک لحظه پیش من چنانک
نیست قیمت شرم را یک ذره در بازار تو

زین گذشتست ای صنم در عشقبازی کار من
زان گذشتست ای پسر در شوخ چشمی کار تو

ترس من در عذر تو افزون بود از جنگ از آنک
نفی استغفار باشد عین استغفار تو

ایمنی از چشم بد زان کز صفا بینندگان
جز که شکل خود نمی‌بینند در رخسار تو

فارغی از بند پرده چون همی دانی که نیست
هیچ پرده پیش دیدار تو چون دیدار تو
هله
     
  
مرد

 


ای همه انصاف‌جویان بندهٔ بیداد تو
زاد جان رادمردان حسن مادرزاد تو

حسن را بنیاد افگندی چنان محکم که نیست
جز «و یبقی وجه ربک» نقش بی‌بنیاد تو

بلفضولانرا سوی تو راه نبود تا بود
کبریا در بادبان رایگان آباد تو

آتش اندر خاکپاشان همه عالم زدند
هر کرا بر روی آب تست در سر باد تو

تنگ چشمان را ز تو گردی نخیزد تا بود
«لن تنالوا البر حتی تنفقوا» بر یاد تو

ای بسا در حقهٔ جان غیورانت که هست
نعره‌های سر به مهر از درد بی فریاد تو

فتنه بودی یاسمینت از برگ گل نشکفته بود
فتنه‌تر گشتی چو بررست از سمن شمشاد تو

«فالق الاصباح» بر جانهای ما داد تو خواند
هین که وقت «جاعل اللیل» آمد از بیداد تو

اندر این مجلس به ما شادی و غمگینی ز خصم
چشم بد دور از دل غمگین و طبع شاد تو

روی ما تازست تا تو حاضری از روی تو
جان ما خوش باد چون غایب شوی بر یاد تو

یکزمان خوش باش با ما پیش از آن کز بیم خصم
روز مانا خوش کند گفتار «شب خوش باد» تو

اینهمه سحر حلال آخر کت آموزد همی
گر سنایی نیست اندر ساحری استاد تو
هله
     
  
مرد

 


خنده گریند همی لاف زنان بر در تو
گریه خندند همی سوختگان در بر تو

دل آن روح گسسته که ندارد دل تو
سر آن حور بریده که ندارد سر تو

گاه دشنام زدن طاقچهٔ گوش مرا
حقه‌های شکرین گرد دو تا شکر تو

تا خط تو بدمیدست ز بهر خط تو
حرف بوسست چو لبهای قلم چاکر تو

شیر چرخت ز پی آب همی سجده برد
من چه سگ باشم تا خاک بوم بر در تو

نیست در چنبر نه چرخ یکی پروین بیش
هست پروین کده ره چنبری از عنبر تو

عنبر از چنبر زلفت چو خرد یافته‌ام
تا مگر راه دهد سوی خودم چنبر تو

سیم در سنگ بسی باشد لیک اندر کان
سنگ در سیم دل تست پس اندر بر تو

عارم این بس که بوم پیش‌رو دشمن تو
فخرم آن بس که بوم رخت کش لشگر تو

برده شد ز آتش تو پیش سراپردهٔ جان
آب حیوان روان ز آن دو رده گوهر تو

قطب گردم چو بگردم ز پی خدمت تو
پای بر جای چو پرگار به گرد سر تو

شمع نور فلکی خواهد هر لحظه همی
شعله از مشعلهٔ روی ضیاگستر تو

ز آرزوی رخ چون ماه تو هر روز چو صبح
دل همی چاک زند پیش درت کهتر تو

خور گردون چو مه از پیش رخت کاست کند
که ندارد خود گردون فری اندر خور تو

از سنایی به بها هر دم صد جان خواهد
بهر یک بوسه دو تا بسد جان پرور تو
هله
     
  
مرد

 


حلقهٔ ارواح بینم گرد حلقهٔ گوش تو
آفتاب و ماه بینم حامل شبپوش تو

بی‌دلان را نرگس گویای تو خاموش کرد
عاشقان را کرد گویا پستهٔ خاموش تو

تلخ نو شیرین‌ترست از شهد و شکر وقت کین
چون بود هنگام صلح و وصل رویت نوش تو

خواب خرگوش آمد از تو عاشقانت را نصیب
زین قبل سخره کند بر شیر و بر خرگوش تو

مرغ‌وار اندر هوای تو همی پرد دلم
بر امید آنکه سازد آشیان آغوش تو
هله
     
  
صفحه  صفحه 35 از 101:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA