انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 36 از 101:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 


ای شادی و غم ز صلح و جنگ تو
وی داد و ستد ز سیم و سنگ تو

ای آفت و راحت شب و روزم
چشم و دهن فراخ و تنگ تو

بر نافهٔ مشک و باغ گل دایم
حقد و حسدی ز بوی و رنگ تو

عذر تو اگر چه لنگ من پیوست
خرسند شدم به عذر لنگ تو

خون جگرم چو نافهٔ آهو
از حسرت خط مشک رنگ تو
هله
     
  
مرد

 


ای مونس جان من خیال تو
خوشتر ز جهان جان وصال تو

جانهای مقدس خردمندان
سرگشته به پیش زلف و خال تو

کس نیست به بیدلی نظیر من
چون نیست به دلبری همال تو

گر صورت عشق و حسن کس بیند
آن مثل منست با خیال تو

لیکن چکنم چو آیدم خوشتر
از حال جهان همه محال تو

هر چند همیشه تنگدل باشم
از تیر دو چشم بد سگال تو

خرسند شوم چو گوییم یک ره
ای خسته چگونه بود حال تو

هستم به جوال عشوه‌ات دایم
وان کیست که نیست در جوال تو
هله
     
  
مرد

 


ای دریغا گر رسیدی دی به من پیغام تو
دوش زاری کردمی در آرزوی نام تو

از عتاب خود کنون پرم به بر گر بهر تو
پر بریده به بود تا مانم اندر دام تو

می نبود آنرخ نصیب چشم اکنون آمدم
تا صدف گردد مگر گوش من از پیغام تو

نیست اندر تو چو یوم‌الحشر لهو و ظلم و لغو
همچو یوم‌الحشر بی‌انجام باد ایام تو
هله
     
  
مرد

 


موی چون کافور دارم از سر زلفین تو
زندگانی تلخ دارم از لب شیرین تو

خاک بر سر کردم از طور رخ پر آب تو
سنگ بر دل بستم از جور دل سنگین‌تو

مونس من ماه و پروینست هر شب تا به روز
زان رخ چون ماه و زان دندان چون پروین تو

زعفرانست از رخ من توده بر بالین من
ارغوانست از رخ تو سوده بر بالین تو

گر مسلمان کشتن آیین باشد اندر کافری
در مسلمانی مسلمان کشتنست آیین تو

رخنه افتد بیشک اندر دین تو زین کارها
کی پسندد عاشق تو رخنه اندر دین تو
هله
     
  
مرد

 


تا کی از عشوه و بهانهٔ تو
چند ازین لابه و فسانهٔ تو

شور و آشوب در جهان افگند
غمزهٔ چشم جاودانهٔ تو

هیچ آشوب نیست در عالم
این چه فتنه‌ست در زمانهٔ تو

کعبهٔ عاشقان سوخته دل
هست امروز آستانهٔ تو

عاشقانت همی طواف کنند
گرد کوی و سرای و خانه تو

ای همایون همای کبک خرام
دل عشاق آشیانهٔ تو

عاشقانت همی به جان بخرند
انده عشق جاودانهٔ تو
هله
     
  
مرد

 


عاشقم بر لعل شکرخای تو
فتنه‌ام بر قامت رعنای تو

ماه بر راه اوفتاد از روی تو
سرو شرمنده شد از بالای تو

پوست در تن خشک دارم همچو چنگ
از هوای چنگ روح افزای تو

جان من شد مسکن رنج و بلا
تا دل مسکین من شد جای تو

مرده را زنده کنی ز آوای خویش
پس دم عیسی شدست آوای تو

باز بنما روی خود ایماهروی
گر پی وصلت بود سودای تو

تو دهی بوسه همی بر چنگ خویش
من دهم بوسه همی بر پای تو

گر سنایی گه گهی توبه کند
توبهٔ او بشکند لبهای تو
هله
     
  
مرد

 


باز افتادیم در سودای تو
از نشاط آن رخ زیبای تو

دستمان گیر الله الله زینهار
زان که بنهادیم سر در پای تو

باز ما را جاودان در بند کرد
حلقهٔ زلفین عنبرسای تو

باز کاسد کرد در بازار عشق
عقل ما را لعل روح افزای تو

ما دو صد منزل دوان باز آمدیم
مردمی کن یک قدم باز آی تو

روی سوی عشق تو آورده‌ایم
گر چه آگه نیستیم از رای تو

با ملاحت خود سراسر نقش کرد
نیکویی بر روی چون دیبای تو

باز ما را عالمی چون حلقه کرد
آن دو چشم جادوی رعنای تو

مر سنایی را کنون تا جاودان
در پذیرش تا بود مولای تو
هله
     
  
مرد

 


ای گشته ز تابش صفای تو
آیینهٔ روی ما قفای تو

بادست به دست آب و آتش را
با صفوت و نور خاکپای تو

با تو چه کند رقیب تاریکت
بس نیست رقیب تو ضیای تو

خود قاف ز هم همی فرو ریزد
از سایهٔ کاف کبریای تو

در کوی تو من کدام سگ باشم
تا لاف زنم ز روی و رای تو

هر چند که خوش نیایدت هل تا
لافی بزند ز تو گدای تو

این هژده هزار عالم و آدم
نابوده بهای یک بهای تو

قیمت گر تو حسود بود ای جان
زان هژده قلب شد بهای تو

ای راحت تو همه فنای ما
وی شادی ما همه بقای تو

هم دوست همی کشی و هم دشمن
چه خشک و چه تر در آسیای تو

ایندست که مر تراست در شوخی
اندر دو جهان کراست پای تو

دیریست که هر زمان همی کوبند
این دبدبه بر در سرای تو

من بندهٔ زندگانی خویشم
لیکن نه برای خود برای تو

هر چند نیافت اندرین مدت
یک شعله سنایی از سنای تو

با اینهمه هست بر زبان نونو
شهری و سنایی و ثنای تو
هله
     
  
مرد

 



ای کعبهٔ من در سرای تو
جان و تن و دل مرا برای تو

بوسم همه روز خاکپایت را
محراب منست خاکپای تو

چشم من و روی دلفریب تو
دست من و زلف دلربای تو

مشک‌ست هزار نافه بت‌رویا
در حلقهٔ زلف مشکسای تو

دل هست سزای خدمت عشقت
هر چند که من نیم سزای تو

بیگانه شدستم از همه عالم
تا هست دل من آشنای تو

چندانکه جفا کنی روا دارم
بر دیده و دل کشم جفای تو

در عشق تو از جفا نپرهیزد
آن دل که شدست مبتلای تو

ای جان جهان مکن به جای من
آن بد که نکرده‌ام به جای تو
هله
     
  
مرد

 


تا بدیدم زلف عنبرسای تو
وان خجسته طلعت زیبای تو

جان‌و دل نزدت فرستادم نخست
آمدم بی‌جان و دل در وای تو

بی دل و بی‌جان ندارد قیمتی
بنگر این بی‌قیمت اندر جای تو

آستین پر خون و دیده پر سرشگ
چشم خیره در رخ زیبای تو

مشک و عنبر بارد اندر کل کون
چون فشانی زلفک رعنای تو

من نیارم دید در باغ طرب
سرو از رشک قد و بالای تو

من نیارم دیدن اندر تیره شب
مه ز رشک روی روح افزای تو

چون برون آیم ز زندان فراق
تا نیارندم خط و طغرای تو

پس بجویم من ترا و عاقبت
کشته گردم آخر اندر پای تو
هله
     
  
صفحه  صفحه 36 از 101:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA