انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 37 از 101:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 


ای ببرده آب آتش روی تو
عالمی در آتشند از خوی تو

مشک و می را رنگ و مقداری نماند
ای نه مشک و می چو روی و موی تو

چشمکانت جاودانند ای صنم
نرگس آمد ای عجب جادوی تو

تیر عشقت در جهان بر من رسید
غازیانه زان کمان ابروی تو

زنگیانند آن دو زلف پای کوب
بلعجب اندر نظاره سوی تو

با خروش و با فغان دیوانه‌وار
خاک پاشم بر سر اندر کوی تو

هر کسی مشغول در دنیا و دین
دین و دنیای سنایی روی تو
هله
     
  
مرد

 


باد عنبر برد خاک کوی تو
آب آتش ریخت رنگ روی تو

جاودان را نیست اندر کل کون
هیچ دولتخانه چون ابروی تو

کفر و دین را نیست در بازار عشق
گیسه داری چون خم گیسوی تو

چشم و دل ترست و گرم از عشق تو
کام و لب خشک‌ست و سرد از خوی تو

ای بسا خلقا که اندر بند کرد
حلقهاشان حلقه‌های موی تو

گر بهشتی نیست پس جادو چراست
آن دو چشم بلعجب بر روی تو

عالمی را دارویی جز چشم را
بی ضیا چشمست از داروی تو

تا دل ریش مرا دست غمت
بست همچون مهره بر بازوی تو

کافرم چون چشم شوخت گر دهم
دین و دنیا را به تار موی تو

دل چو نار و رخ چو آبی کرده‌ام
از کلوخ امرود و شفتالوی تو

هر کسی محراب دارد هر سویی
هست محراب سنایی سوی تو

ای بسا شرما که برد از چشمها
دیدهٔ شوخ خوش جادوی تو

کی توانم پای در عشقت نهاد
با چنان دست و دل و بازوی تو

سگ به از عقل منست ار عقل من
ناف آهو نشمرد آهوی تو
هله
     
  
مرد

 


گر خسته دل همی نپسندی بیار رو
تیمار عاشقی ز رهی باز دار رو

گر من گیاه سبزم و تو ابر نوبهار
هل تا گیه بجوشد بر من بهار رو

پس گر به رود جیحون غرقه شوم در آب
غرقه بمان مرا تو و کشتی مدار رو

ور من به یاد تو شوم از تشنگی هلاک
هل تا شوم هلاک تو آبم میار رو

گر در بهشت باقی و تنها تو میروی
ما را تو دست گیر و به مالک سپار رو
هله
     
  
مرد

 


ای خواب ز چشم من برون شو
ای مهر درین دلم فزون شو

ای دیده تو خون ناب می‌ریز
ای قد کشیده سرنگون شو

آتش به صفات خویش در زن
از هستی خویشتن برون شو

زان سگ بچه‌ای به کتف برگیر
ناگاه به رستهٔ درون شو

میگیر درم قفا همی خور
با رندی و عیبها عیون شو

کر مسجد را همی نخوانی
با مهتر تونیان بتون شو
هله
     
  
مرد

 


خه خه ای جان علیک عین‌الله
ای گلستان علیک عین‌الله

اندرا اندرا که خوش کردی
مجلس جان علیک عین‌الله

برفشان برفشان دل و جان را
در و مرجان علیک عین‌الله

هیچ جایی نیافت از پی انس
چون تو مهمان علیک عین‌الله

مرده دل بوده‌ایم در بندت
از همه جان علیک عین‌الله

پیش خز تا کنیم بر لب تو
بوسه باران علیک عین‌الله

جان ما کن ز لحن داوودی
چون سلیمان علیک عین‌الله

باش تا ما کنیم بر سر تو
شکر افشان علیک عین‌الله

پیش کاست همی برد سجده
بت کاسان علیک عین‌الله

خاک پایت ز عشق بوسه دهد
جان خاقان علیک عین‌الله

آنچه گویند صوفیانش «آن»
تویی آن «آن» علیک عین‌الله

در غلامیت بر سنایی نیست
هیچ تاوان علیک عین‌الله
هله
     
  
مرد

 


ای قوم مرا رنجه مدارید علی‌الله
معشوق مرا پیش من آرید علی‌الله

گز هیچ زیاری نهمی بر لب او بوس
یک بوسه به من صد بشمارید علی‌الله

ور هیچ به دست آرید از صورت معشوق
بر قبلهٔ زهاد نگارید علی‌الله

آن خم که بر او مهر مغانست نهاده
الا به من مغ مسپارید علی‌الله

از دین مسلمانی چون نام شمار است
از دین مغان شرم مدارید علی‌الله

گشتست سنایی مغ بی‌دولت و بی‌دین
از دیدهٔ خود خون بمبارید علی‌الله
هله
     
  
مرد

 


ای ز آب زندگانی آتشی افروخته
واندر او ایمان و کفر عاشقان را سوخته

ای تف عشقت به یک ساعت به چاه انداخته
هر چه در صد سال عقل ما ز جان اندوخته

ای کمالت کمزنان را صبرها پرداخته
وی جمالت مفلسان را کیسه‌ها بردوخته

گه به قهر از جزع مشکین تیغها افراخته
گه به لطف از لعل نوشین شمعها افروخته

هر چه در سی سال کرده خاتم مشکینت وام
آن نگین لعل نوشین در زمانی توخته

ما به جان بخریده عشق لایزالی را تو باز
لاابالی گفته و بر ما جهان بفروخته

ای ز آب روی خویش اندر دبیرستان عشق
تختهٔ عمر سنایی شسته از آموخته
هله
     
  
مرد

 


ای دل اندر بیم جان از بهر دل بگداخته
جان شیرین را ز تن در کار دل پرداخته

تا دل و جان درنبازی دل نبیند ناز و عز
کی سر آخور گشت هرگز مرکبی ناتاخته

بند مادرزاد باید همچو مرغابی به پای
طوق ایزد کرد باید در عنق چون فاخته

تا به روی آب چون مرغابیان دانی گذشت
در هوا چون فاخته پری و بال آخته

مرد این ره را گذر بر روی آب و آتشست
آب و آتش آشنا را داند از نشناخته

یاد کن آن مرد را کو پای در دریا نهاد
از پسش دشمن همی آمد علم افراخته

آب رود نیل هر دو مرد را بر سنگ زد
کم عیار آمد یکی زو روح شد پرداخته

آتش نمرود و آن لشکر نمی‌بینم به جای
زر آزر را دگر کن منجنیق انداخته

ایزدش پیرایه چون زر کرد ازین کاتش بدید
هر زری کو دید آتش کار او شد ساخته
هله
     
  
مرد

 


من نه ارزیزم ز کان انگیخته
من عزیزم از فلک بگریخته

چرخ در بالام گوهر تافته
طبع در پهنام عنبر بیخته

آسمان رنگم ولیک از روی شکل
آفتابی از هلال آویخته

از برای کسب آب روی خویش
آبروی خود به عمدا ریخته

از برای خدمت آزادگان
با همه کس همچو آب آمیخته
هله
     
  
مرد

 


ای نقاب از روی ماه آویخته
صبح را با ماهتاب آمیخته

در خیال عاشقان از زلف و رخ
صورت حال و محال انگیخته

آسمان خاک بیز از کوی تو
سالها غربال دولت بیخته

عقل ترسا روح عیسی روی را
در چلیپاهای زلف آویخته

از لطافت باد آب و آب باد
هم برون برده ز سر هم ریخته

ای سنایی بهر خاک کوی تو
ز آبروی و دین و دل بگریخته
هله
     
  
صفحه  صفحه 37 از 101:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA