انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 38 از 101:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 


بردیم باز از مسلمانی زهی کافر بچه
کردیم بندی و زندانی زهی کافر بچه

در میان کم زنان اندر صف ارباب عشق
هر زمان باز بنشانی زهی کافر بچه

کشتن و خون ریختن در کافری
نیست هرگز بی پشیمانی زهی کافر بچه

نیست بر درگاه سلطان هیچکس را دین درست
تا تو بر درگاه سلطانی زهی کافر بچه

یوسف مصری تویی کز عشق تو گرد جهان
هست صد یعقوب کنعانی زهی کافر بچه

در مسلمانی مگر از کافری باز آمدی
تا براندازی مسلمانی زهی کافر بچه

با رخ چون چشمهٔ خورشید و زلف چون صلیب
تازه کردی کیش نصرانی زهی کافر بچه

هر زمانی با سنایی در خرابات ای پسر
صد لباسات عجب دانی زهی کافر بچه
هله
     
  
مرد

 


آن جام لبالب کن و بردار مرا ده
اندک تو خور ای ساقی و بسیار مرا ده

هرکس که نیاید به خرابات و کند کبر
او را بر خود بار مده بار مرا ده

مسجد به تو بخشیدم میخانه مرا بخش
تسبیح ترا دادم و زنار مرا ده

ای آنکه سر رندی و قلاشی داری
پس مرد منی دست دگر بار مرا ده

ای زاهد ابدال چو کردار برد می
سردی مکن آن بادهٔ کردار مرا ده
هله
     
  
مرد

 


ساقیا مستان خواب‌آلوده را آواز ده
روز را از روی خویش و سوز ایشان ساز ده

غمزه‌ها سر تیز دار و طره‌ها سر پست کن
رمزها سرگرم گوی و بوسها سرباز ده

سرخ روی ناز را چون گل اسیر خار کن
زرد روی آز را چون زر به دست گاز ده

حربه و شل در بر بهرام خربط سوز نه
زخمه و مل در کف ناهید بر بط ساز ده

هم بخور هم صوفیان عقل را سرمست کن
هم برو هم صافیان روح را ره باز ده

در هوای شمع عشق و شمع می پروانه‌وار
پیشوای خلد و صدر سدره را پرواز ده

چنگل گیراست اینک باز و باشهٔ عشق را
صعوه پیش باشه و آن کبک رازی باز ده

پیش کان پیر منافق بانگ قامت در دهد
غارت عقل و دل و جان را هلا آواز ده

پیش کز بالا درآید ارسلان سلطان روز
پیش من بکتاش سرمست مرابه گماز ده

ور همی چون عشق خواهی عقل خود را پاکباز
نصفیی پر کن بدان پیر دوالک باز ده

گر همی سرمست خواهی صبح را چون چشم خود
جرعه‌ای زان می به صبح منهی غماز ده

روزه چون پیوسته خواهد بود ما را زیر خاک
باده ما را زین سپس بر رسم سنگ‌انداز ده

جبرییل اینجا اگر زحمت کند خونش بریز
خونبهای جبرییل از گنج رحمت باز ده

بادبان راز اگر مجروح گردد ز آه ما
درپه‌ای از خامشی در بادبان راز ده

وارهان یک دم سنایی را ز بند عافیت
تا دهی او را شراب عافیت پرداز ده
هله
     
  
مرد

 


ای من مه نو به روی تو دیده
واندر تو ماه نو بخندیده

تو نیز ز بیم خصم اندر من
از دور نگاه کرده دزدیده

بنموده فلک مه نو و خود را
در زیر سیاه ابر پوشیده

تو نیز مه چهارده بنمای
بردار ز روی زلف ژولیده

کی باشد کی که در تو آویزم
چون در زر و سیم مرد نادیده

تو روی مرا به ناخنان خسته
من دو لب تو به بوسه خاییده

ای تو چو پری و من ز عشق تو
خود را لقبی نهاده شوریده
هله
     
  
مرد

 


ای مهر تو بر سینهٔ من مهر نهاده
ای عشق تو از دیدهٔ من آب گشاده

بسته کمر بندگی تو همه احرار
از سر کله خواجگی و کبر نهاده

دستان دو دست تو به عیوق رسیده
آوازهٔ آواز تو در شهر فتاده

ابدال شکسته همه در راه تو توبه
زهاد گرفته همه بر یاد تو باده

مسپر ره بیداد و ز غم کن دلم آزاد
ای داد تو ایزد ز ملاحت همه داده

پیوسته سنایی ز پی دیدن رویت
هم گوش بدر کرده و هم دیده نهاده
هله
     
  
مرد

 


ای سنایی خیز و بشکن زود قفل میکده
بازخر ما را زمانی زین غمان بیهده

جام جمشیدی بیار از بهر این آزادگان
درد می درده برای درد این محنت زده

درد صافی درده ای ساقی درین مجلس همی
تا زمانی می خوریم آسوده دل در میکده

محتسب را گو ترا با مست کوی ما چکار
می چه خواهی ای جوان زین عاشقان دل زده

می‌ندانی کادم از کتم عدم سوی وجود
از برای مهربازان خرابات آمده

تا ترا روشن شود در کافری در ثمین
بت پرستی پیشه گیر اندر میان بتکده
هله
     
  
مرد

 


زهی سروی که از شرمت همه خوبان سرافگنده
چرا تابی سر زلفین چرا سوزی دل بنده

عقیقین آن دو لب داری به زیرش گور من کنده
مرا هر روز بی‌جرمی به گور اندر کنی زنده

تن من چون خیالی شد بسان زیر نالنده
کنار من چون جیحون شد دو چشمم ابر بارنده

یکی حاجت به تو دارم ایا حاجت پذیرنده
نتابی تو سر زلفین نسوزانی دل بنده

جهان از تو خرم بادا بتا و من رهی بنده
پس از مرگم جهان بر تو مبارکباد و فرخنده
هله
     
  
مرد

 


از عشق آن دو نرجس وز مهر آن دو لاله
بی خواب و بی‌قرارم چون بر گلت کلاله

خدمت کنم به پیشت همچون صراحی از جان
تا برنهی لبم را بر لبت چون پیاله

تا روز ژاله بارد از چشم همچو رودم
آری نکو نماید بر روی لاله ژاله

دارم هزار بوسه بر روی و چشم تو من
گر میدهی وگرنه بیرون کنم قباله

مهمان حسن داری سیر از پی خرد را
مر تشنگان خود را ندهی یک پیاله
هله
     
  
مرد

 


دی ناگه از نگارم اندر رسید نامه
قالت: رای فوادی من هجرک القیامه

گفتم که: عشق و دل را باشد علامتی هم
قالت: دموع عینی لم تکف بالعلامه

گفتا که: می چه سازی گفتم که مر سفر را
قالت: فمر صحیحا بالخیر و السلامه

گفتم: وفا نداری گفتا که: آزمودی
من جرب المجرب حلت به الندامه

گفتم: وداع نایی واندر برم نگیری
قالت: ترید وصلی سرا و لا کرامه

گفتا: بگیر زلفم گفتم: ملامت آید
قالت: الست تدری العشق و الملامه
هله
     
  
مرد

 


پر کن صنما هلاقنینه
زان آب حیات راستینه

زان می که چو از خم سفالین
تحویل کند در آبگینه

حاجی به شعاع او به شب در
تا مکه ببیند از مدینه

آن دل که بیافت قبله‌ای زان
بهتر ز حدائق و سکینه

آن دل شود از لطافت حق
اوصاف طرایف خزینه

یکسان شود آنگهی بر او بر
مرغ و بره و غم جوینه

حیران شود او میان اصلاب
چون کبک دری میان چینه

گر نفس تو در ره خداوند
چون خوک و چو خرس شد سمینه

گر زان که شوی ز نصرت حق
مانندهٔ نوح در سفینه

گر روی کنی سوی سنایی
چون پسته خوری تو شکرینه
هله
     
  
صفحه  صفحه 38 از 101:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA