انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 40 از 101:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 


ای پیشهٔ تو جفانمایی
در بند چه چیزی و کجایی

باری یک شب خیال بفرست
گر ز آنکه تو خود همی نیایی

در باختن قمار با دوست
دست اولین مکن دغایی

بیگانگی ای نگار بگذار
چون با تو فتادم آشنایی

دانم که تو نه حریفی و من
آخر نه که از برم جدایی

تاریکی هجر چند بینم
نادیده به وصل روشنایی

ای حسن خوش تو کرده کاسد
بازار روای پارسایی

وی روی کش تو کرده فاسد
اندیشهٔ مردم ریایی

بی جان بادا هرآنکه گوید
دلداری را تو ناسزایی

زین بیش مکن جفا و بیداد
بر عاشق خویشتن: سنایی
هله
     
  
مرد

 


ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی
مانندهٔ یعقوب شد از درد جدایی

تا چند به سوی دل عشاق چو خورشید
هر روز به رنگ دگر از پرده برآیی

گاهی رخ تو سجده برد مشتی دون را
گه باز کند زلف تو دعوی خدایی

با خوی تو در کوی تو از دیده روانیست
کس را بگذشتن ز سر حد گدایی

در وصل تو با خوی تو از روی خرد نیست
جان را ز خم زلف تو امید رهایی

بس بلعجب آسایی و وین بلعجبی بس
کاندر همه تن کس بنداند که کجایی

بس نادره کرداری وین نادره‌ای بس
کان همه‌ای و همه جویان که کرایی

از ما چه شوی پنهان کاندر ره توحید
ما جمله توایم ای پسر خوب و تو مایی

آنجا که تویی من نتوانم که نباشم
وینجا که منم مانده تو دانم که نیایی
هله
     
  
مرد

 


آخر شرمی بدار چند ازین بدخویی
چون تو من و من توام چند منی و تویی

گلشن گلخن شود چون به ستیزه کنند
در یک خانه دو تن دعوی کدبانویی

نایب عیسی شدی قبله یکی کن چنو
بر دل ترسا نگار رقم دویی و تویی

صدر زمانه تویی پس چو زمانه چرا
گه همه دردی کنی گاه همه دارویی

نازی در سر که چه یعنی من نیکوم
تا تو بدین سیرتی نه تو و نه نیکویی

یک دم و یک رنگ باش چون گهر آفتاب
چند چو چرخ کهن هر دم رسم دویی

روبه بازی مکن در صف عشاق از آنک
زشت بود پیش گرگ شیر کند آهویی

با رخ تو بیهدست بلعجبی چشم تو
با کف موسی کرا دست دهد جادویی

همره درد تو باد دولت بی‌دولتی
هم تک عشق تو باد نیروی بی‌نیرویی

جز ز تویی تو بگو چیست که ملک تو نیست
چشم بدت دور باد چشم بد بدبویی

لولو حسن ترا در ستد و داد عشق
به ز سنایی مباد خود بر تو لولویی
هله
     
  
مرد

 


بتا پای این ره نداری چه پویی
دلا جان آن بت ندانی چه گویی

ازین رهروان مخالف چه چاره
که بر لافگاه سر چار سویی

اگر عاشقی کفر و ایمان یکی دان
که در عقل رعناست این تندخویی

تو جانی و انگاشتی که شخصی
تو آبی و پنداشتستی سبویی

همه چیز را تا نجویی نیابی
جز این دوست را تا نیابی نجویی

یقین دان که تو او نباشی ولیکن
چو تو در میانه نباشی تو اویی
هله
     
  
مرد

 


کودکی داشتم خراباتی
می کش و کمزن و خرافاتی

پارسا شد ز بخت و دولت من
پارسایی شگرف و طاماتی

شیوهٔ خمر و قمر و رمز مدام
صفتی بود مرورا ذاتی

آنکه والتین ز بر ندانستی
همچو بلخیر گشت هیهاتی

خوانده از بر همیشه چو الحمد
عدد سورهٔ لباساتی

گوید امروز بر من از سر زهد
مثل و نکتهٔ اشاراتی

دوش گفتم ورا که ای دل و جان
مر مرا مایهٔ مباهاتی

گر چه مستور و پارسا شده‌ای
واصل هر گونهٔ کراماتی

گر یکی بوسه خواهم از تو دهی؟
گفت: لا والله ای خراباتی

ای سنایی کما ترید خوشست
دل به قسمت بنه کمایاتی
هله
     
  
مرد

 


ای آنکه به دو لب سبب آب حیاتی
جانرا به دو شکر ز غم هجر نباتی

آرایش دینی تو و آسایش جانی
انس دل و نور بصر و عین حیاتی

از خوبی خود غیرت خوبان جهانی
وز حسن و ملاحت صنم حور صفاتی

از لطف در الفاظ بشر تحفهٔ وحیی
وز حسن در انفاس ملک وصف صلاتی

اوصاف جمال تو همه کس بنداند
زیرا که تو توقیع رفیع‌الدرجاتی

لولاک لما کنت امینی به حیاتی
والعیش یهنی بک اذانت ثناتی
هله
     
  
مرد

 


غالیه بر عاج برآمیختی
مورچه از عاج برانگیختی

بر گل سرخ ای صنم دلربای
رغم مرا مشک سیه بیختی

روز فروزنده به روی و مرا
با شب تاریک برآمیختی

اشک رخ من چو عقیق و زرست
تا شبه از سیم درآویختی

با دل من نرد جفا باختی
بر سر من گرد بلا بیختی
هله
     
  
مرد

 


باز این چه عیاری را شب پوش نهادستی
آشوب دل ما را بر جوش نهادستی

باز آن چه شگرفی را بر شعلهٔ کافوری
صد کژدم مشکین را بر جوش نهادستی

در حجرهٔ مهجوران چون کلبهٔ زنبوران
هم نیش کشیدستی هم نوش نهادستی

در غارت بی باران چون عادت عیاران
هم چشم گشادستی هم گوش نهادستی

ای روز دو عالم را پوشیده کلاه تو
نامش به چه معنی را شبپوش نهادستی

از جزع تو اقلیمی در شور و تو از شوخی
لعل شکرافشان را خاموش نهادستی

از کشی و چالاکی پیران طریقت را
صد غاشیه از عشقت بر دوش نهادستی

سحرا گه تو کردستی تا نام سنایی را
با آنهمه هوشیاری بی هوش نهادستی
هله
     
  
مرد

 


تا مسند کفر اندر اسلام نهادستی
در کام دلم زهری ناکام نهادستی

زلف تو نیارامد یکساعت و دلها را
در حلقهٔ مشکینش آرام نهادستی

از چهرهٔ خود باغی بر خاص گشادستی
وز غمزهٔ خود داغی بر عام نهادستی

در عالم حسن خود بی‌منت گردونی
هم صبح نمودستی هم شام نهادستی

بر جرم مه تابان مرغان حقیقت را
هم دانه فگندستی هم دام نهادستی

در مجلس طنازی بر دست گرانجانان
از بهر سبکباری صد جام نهادستی

شوریده نمی‌خواندند زین بیش سنایی را
شوریده سنایی را تو نام نهادستی
هله
     
  
مرد

 


اگر در کوی قلاشی مرا یکبار بارستی
مرا بر دل درین عالم همه دشخوار خوارستی

ار این ناسازگار ایام با من سازگارستی
سرو کارم همیشه با می و ورد و قمارستی

اگر نه محنت این نامساعد روزگارستی
مرا با زهد و قرایی و مستوری چکارستی

اگر در پارسایی خود مرا او را دوستارستی
سنایی را به ماه نو نسیم نوبهارستی

هرانکو در دلست او را کنون اندر کنارستی
دلش همواره شادستی و کارش چون نگارستی

دلیل صدق او دایم سنایی را بهارستی
نهان وصل او دایم بر او آشکارستی

اگر از غم دل مسکین عاشق را قرارستی
جهنم پیش چشم سر سریر شهریارستی

گل از هجران اقطارش میان کارزارستی
دل از امید دیدارش میان مرغزارستی

مرا هفتم درک با او بدان دارالقرارستی
سماوات العلی بی او حمیم هفت نارستی

چرا گویی سنایی این گر او را خود شکارستی
ز دست سینهٔ کبک دری او را در آرستی

اگر شخص سنایی را جهان سفله یارستی
چو دیگر مدبران دایم به گردون بر سوارستی
هله
     
  
صفحه  صفحه 40 از 101:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA