انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 5 از 101:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 


هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست
گر چه او را هر نفس بر من جفایی دیگرست

من برو ساعت به ساعت فتنه زانم کز جمال
هر زمان او را به من از نو عنایی دیگرست

گر قضا مستولی و قادر شود بر هر کسی
بر من بیچاره عشق او قضایی دیگرست

باد زلفش از خوشی می‌آورد بوی عبیر
خاک پایش از عزیزی توتیایی دیگرست

از لطیفی آفتاب دیگرست آن دلفریب
از ضعیفی عاشقش گویی هبایی دیگرست

یک زمان از رنج هجرانش دلم خالی مباد
کو مرا جز وصل او راحت فزایی دیگرست
هله
     
  
مرد

 


راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست
کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست

بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین
چون ببازی جان و تن مقصود آنگه حاصلست

زینهار از روی غفلت این سخن بازی مدان
زان که سر در باختن در عشق اول منزلست

فرق کن در راه معنی کار دل با کار گل
کاین که تو مشغول آنی ای پسر کار گلست
هله
     
  
مرد

 


ای پر در گوش من ز چنگت
وی پر گل چشم من زرنگت

هنگام سماع بر توان چید
تنگ شکر از دهان تنگت

چون چنگ به چنگ بر نهادی
آید ز هزار زهره ننگت

چون شوخ نه ای بسان نرگس
کی باده دهد چو باد رنگت

هم صورت آهویی به دیده
زنیست تکبر پلنگت

در صلح چگونه‌ای که باری
شهریست پر از شکر ز جنگت

ای چشم خوشت مرا چو دیده
یک روز مباد آژرنگت
هله
     
  
مرد

 


توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست
دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت
وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد
حلقه‌های زلف تو پای خردمندان ببست

ابروی مقرونت ای دلبر کمان اندر کشید
ناوک مژگانت ای جانان دل و جانم بخست

با چنان مژگان و ابرو با چنان رخسار و لب
بود نتوان جز صبور و عاشق و مخمور و مست

پارسایی را بود در عشق تو بازار سست
پادشاهی را بود در وصل تو مقدار پست

جز برای تو نسازم من ز فرق خویش پای
جز به یاد تو نیارم سوی رطل و جام دست

شادی و آرام نبود هر کرا وصل تو نیست
هر کرا وصل تو باشد هر چه باید جمله هست
هله
     
  
مرد

 



زان چشم پر از خمار سرمست
پر خون دارم دو دیده پیوست

اندر عجبم که چشم آن ماه
ناخورده شراب چون شود مست

یا بر دل خسته چون زند تیر
بی دست و کمان و قبضه و شست

بس کس که ز عشق غمزهٔ او
زنار چهار کرد بر بست

برد او دل عاشقان آفاق
پیچند بر آن دو زلف چون شست

چون دانست او که فتنه بر خاست
متواری شد به خانه بنشست

یک شهر ازو غریو دارند
زان نیست شگفت جای آن هست

دارند به پای دل ازو بند
دارند به فرق سر ازو دست

تا عزم جفا درست کرد او
دست همه عاشقانش بشکست
هله
     
  
مرد

 


دوست چنان باید کان منست
عشق نهانی چه نهان منست

عاشق و معشوق چو ما در جهان
نیست دگر آنچه گمان منست

جان جهان خواند مرا آن صنم
تا بزیم جان جهان منست

کیست درین عالم کو را دگر
یار وفادار چنان منست

حال ببین پیش بپرس از همه
تا تو نگویی به زبان منست

دوش مرا گفت که آن توام
آن منست ار چه نه آن منست
هله
     
  
مرد

 


تا خیال آن بت قصاب در چشم من است
زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است

تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ
بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است

جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم
جامه پر خون باشد آن کس را که در خون مسکن است

با من از روی طبیعت گر نیامیزد رواست
از برای آنکه من در آب و او در روغن است

گر زبان با من ندارد چرب هم نبود عجب
کانچه او را در زبان بایست در پیراهن است

جان آرامش همی بخشد جهانی را به لطف
گر چه کارش همچو گردون کشتن‌ست و بستن است

از طریق خاصیت بگریزد از آهن پری
آن پریروی از شگرفی روز و شب با آهن است

هر غمی را او ز من جانی به دل خواهد همی
پس بدین قیمت مر او را یک جهان جان بر من است

ترسم آن آرام دل با من نگردد رام از آنک
کودکی بس تند خوی و کره‌ای بس توسن است

بر وصالش دل همی نتوان نهاد از بهر آنک
گر مرا روزی ازو سورست سالی شیون است

هر چه زان خورشید رو آید همه دادست و عدل
جور ما زین گنبد فیروزهٔ بی روزن است

هر زمان هجران نو زاید جهان از بهر من
خود جهان گویی به هجر عاشقان آبستن است

جامه‌های جان همی دوزم ز وصلش تا مرا
تن چو تار ریسمان و دل چو چشم سوزن است

از پس هجران فراوان چون ندیدم در رهش
آن بتی را کافت آفاق و فتنهٔ برزن است

گفتم ای جان از پی یک وصل چندین هجر چیست
گفت من قصابم اینجا گرد ران با گردن است

گر چه باشد با سنایی چون گل رعنا دو روی
در ثنای او سنایی ده زبان چون سوسن است
هله
     
  
مرد

 


ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست
لیکن چه توان کرد که وقت تو کنونست

نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم
چون خوبی دیدار تو هر روز فزونست

عالم ز جمال تو پرآوازه شد امروز
زیرا که جمال تو ز اندازه برونست

در زلف تو تاب و گره و بند و شکنجست
در چشم تو مکر و حیل و زرق و فسونست

تا من رخ چون چشمهٔ خورشید تو دیدم
چشمم ز غم عشق تو چون چشمهٔ خونست

ای رفته ز نزدیک سنایی خبرت هست
کز عشق تو حال من دل سوخته چونست

از مهر تو چون نقطهٔ خونست دلم زانک
بر ماه ترا دایرهٔ غالیه گونست
هله
     
  
مرد

 


ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست
بر گرد بنده‌وار به گرد مقام دوست

گرد سرای دوست طوافی کن و ببین
آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست

خواهی که نرخ مشک شکسته شود به چین
بر زن به زلف پر شکن مشکفام دوست

برخاست اختیار و تصرف ز فعل ما
چون کم ز دیم خویشتن از بهر کام دوست

خواهی که بار عنبر بندی تو از سرخس
زآنجا میار هیچ خبر جز پیام دوست

خواهی که کاروان سلامت بود ترا
همراه خویش کن به سوی ما سلام دوست

بر دانه‌های گوهر او عاشقی مباز
تا همچو من نژند نمانی به دام دوست

با خود بیار خاک سر کوی او به من
تا بر سرش نهم به عزیزی چو نام دوست

بینا مباد چشم من ار سوی چشم من
بهتر ز توتیا نبود گرد گام دوست

گر دوست را به غربت من خوش بود همی
ای من رهی غربت و ای من غلام دوست

از مال و جان و دین مرا ار کام جوید او
بی کام بادم ار کنم آن جز به کام دوست
هله
     
  
مرد

 


دارم سر خاک پایت ای دوست
آیم به در سرایت ای دوست

آنها که به حسن سرفرازند
نازند به خاکپایت ای دوست

چون رای تو هست کشتن من
راضی شده‌ام برایت ای دوست

خون نیز ترا مباح کردم
دیگر چکنم به جایت ای دوست

دانی نتوان کشید ازین بیش
بار ستم جفایت ای دوست
هله
     
  
صفحه  صفحه 5 از 101:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA