انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 101:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


مرد

 


روی تو ای دلفروز گر نه چو ماهست
زلف سیه زو چرا بدر دو تا هست

روی چو ماه تو گر چه مایهٔ نور است
موی سیاه تو گر چه اصل گناهست

شاه بتانی و عاشقانت سپاهند
ماه زمینی و آسمانت کلاهست

رسم چنانست که ماه راه نماید
چونکه ز ماه تو خلق گمشده راهست

موی سپیدم ز اشک سرخ چو خونست
روی امیدم ز رنج عشق سیاهست

حال تو ای ماه روی چیست که باری
دور ز روی تو حال بنده تباهست
هله
     
  
مرد

 



گر تو پنداری که جز تو غمگسارم نیست هست
ور چنان دانی که جز تو خواستگارم نیست هست

یا بجز عشق تو از تو یادگارم هست نیست
یا قدم در عشق تو سخت استوارم نیست هست

یا بجز بیدادی تو کارزارم هست نیست
یا به بیداد تو با تو کارزارم نیست هست

یا سپید و روشن از تو کار و بارم هست نیست
یا سیاه و تیره بی تو روزگارم نیست هست

یا بر امید وصالت شب قرارم هست نیست
یا در اندوه فراقت دل فگارم نیست هست

یا فراقت را بجز ناله شعارم هست نیست
یا وصالت را شب و روز انتظارم نیست هست

گر دگر همچون سنایی صید زارم هست نیست
یا اگر شیریست او آنگه شکارم نیست هست
هله
     
  
مرد

 


کار تو پیوسته آزارست گویی نیست هست
زین سبب کار دلم زارست گویی نیست هست

خصم تو بازار من بشکست و با خصم ای صنم
مر ترا پیوسته بازارست گویی نیست هست

تا به خروارست شکر لعل نوشین ترا
در دلم عشقت به خروارست گویی نیست هست

طرهٔ طرار تو دل دزدد از مردم همی
شد یقین کان طره طرارست گویی نیست هست

ماهرویا تا تو کردی رایت صحبت نگون
رایت صبرم نگونسارست گویی نیست هست

بوسه‌ای را زان لب چون لعل نوشینت به جان
چاکر مسکین خریدارست گویی نیست هست

نرگس خونخوار تو پیوسته خون ریزد همی
نرگست بس شوخ و خونخوارست گویی نیست هست
هله
     
  
مرد

 


ای ساقی می بیار پیوست
کان یار عزیز توبه بشکست

برخاست ز جای زهد و دعوی
در میکده با نگار بنشست

بنهاد ز سر ریا و طامات
از صومعه ناگهان برون جست

بگشاد ز پای بند تکلیف
زنار مغانه بر میان بست

می خورد و مرا بگفت می خور
تا بتوانی مباش جز مست

اندر ره نیستی همی رو
آتش در زن بهر چه زی هست
هله
     
  
مرد

 


سبب عاشقان نه نیکوییست
آفت دلبران نه مه روییست

عشق ذات و صفات شرکت نیست
بت پرستیدن از سیه روییست

عشق هم عاشقست و هم معشوق
عشق دو رویه نیست یکروییست

مایهٔ عشق بی‌نصیبی دان
هر که گوید جز این سمر گوییست

قطع کردم سخن تمام نگفت
راحت عاشقان ز کم گوییست
هله
     
  
مرد

 


نرگسین چشما به گرد نرگس تو تیر چیست
وان سیاهی اندرو پیوسته همچون قیر چیست

گر سیاهی نیست اندر نرگس تو گرد او
آن سیه مژگان زهرآلود همچون تیر چیست

گر شراب و شیر خواهی ریخته بر ارغوان
پنجه‌های دست رنگین پر شراب و شیر چیست

گر مثال دست شاه زنگ دارد زلف تو
پس دو دست شاه زنگی بسته در زنجیر چیست

آیتی بنبشته‌ای گرد لب یاقوت رنگ
اندر آن آیت بگو تا معنی و تفسیر چیست

دل ترا دادم توکل بر خدای دادگر
روی کردم سوی تو تا بر سرم تقدیر چیست

مر مر اگر کشته خواهی پس بکش یکبارگی
من کیم در کشتن من این همه تدبیر چیست

مر مرا چون زیر کردی در فراق روی خویش
وانگهی گویی خروش و نالهٔ چون زیر چیست

ای سنایی در فراقش صابری را پیشه گیر
جز صبوری کردن اندر عاشقی تدبیر چیست
هله
     
  
مرد

 


ماه رویا گرد آن رخ زلف چون زنجیر چیست
وندران زنجیر چندان پیچ و تاب از قیر چیست

گر بود زنجیر جانان از پی دیوانگان
خود منم دیوانه بر عارض ترا زنجیر چیست

گر شراب و شیر خواهی مضمر اندر یاسمین
تودهٔ عنبر فگنده بر شراب و شیر چیست

قبلهٔ جان ای نگار از صورت و روی تو نیست
از خیالت روز و شب در چشم من تصویر چیست

قد من گر چون کمان از عشق تو شد پس چرا
گرد آن دو نرگس بیمار چندان تیر چیست

آیتی کز فال عشق تو برآید مر مرا
اندر آن آیت به جز اندوه و غم تفسیر چیست

در ازل رفته‌ست تقدیری ز عشقت بر سرم
جز رضا دادن نگارا حیله و تدبیر چیست

ای سنایی چون مقصر نیستی در عشق او
در وفا و عهد تو چندین ازو تقصیر چیست
هله
     
  
مرد

 



عشق بازیچه و حکایت نیست
در ره عاشقی شکایت نیست

حسن معشوق را چو نیست کران
درد عشاق را نهایت نیست

مبر این ظن که عشق را به جهان
جز به دل بردنش ولایت نیست

رایت عشق آشکارا به
زان که در عشق روی و رایت نیست

عالم علم نیست عالم عشق
رویت صدق چون روایت نیست

هر که عاشق شناسد از معشوق
قوت عشق او به غایت نیست

هر چه داری چو دل بباید باخت
عاشقی را دلی کفایت نیست

به هدایت نیامدست از کفر
هر کرا کفر چون هدایت نیست

کس به دعوی به دوستی نرسد
چون ز معنی درو سرایت نیست

نیک بشناس کانچه مقصودست
بجز از تحفه و عنایت نیست
هله
     
  
مرد

 


ای پسر عشق را بدایت نیست
در ره عاشقی نهایت نیست

اگرت عشق هست شاکر باش
که به عشق اندرون شکایت نیست

گر بنالی ز حال عشق ترا
علت عاشقی به غایت نیست

جهد کن جهد تا به عشق رسی
کانچه گفتم ترا کفایت نیست

ز عمل کام دل شود حاصل
درد را نزد من حکایت نیست

چون وصیت کنم به عشق ترا
که مرا نوبت وصایت نیست

عشق ما را ولایتی دادست
که کسی را چنان ولایت نیست

رایت خیل عشق فعل بود
عشق را نزد فعل رایت نیست

هر کرا عشق نیست در دل و جان
در دل و جان او هدایت نیست
هله
     
  
مرد

 


هر کرا درد بی نهایت نیست
عشق را پس برو عنایت نیست

عشق شاهیست پا به تخت ازل
جز بدو مرد را ولایت نیست

عشق در عقل و علم درماند
عشق را عقل و علم رایت نیست

عشق را بوحنیفه درس نکرد
شافعی را در او روایت نیست

عشق حی است بی بقا و فنا
عاشقان را ازو شکایت نیست
هله
     
  
صفحه  صفحه 6 از 101:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA