انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 68 از 101:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

زهی سزای محامد محمد بن خطیب
که خطبه‌ها همی از نام تو بیاراید

چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ
ز شاخسار همی بی‌ثبات نسراید

ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر
به هر دو گیتی یک تن چو تو برون ناید

کسی که راوی آثار و سیرت تو بود
بسان طوطی گویی شکر همی خاید

شنیدمی که همی در نواحی قصدار
ستاره از تف او در هوا بپالاید

شنیدمی که ز نا ایمنی در آن کشور
ستاره بر فلک از بیم روی ننماید

کنون ز فر تو پر کبوتر از گرمی
نسوزد ار فلک شمس را بپیماید

کنون شدست بد انسان ز عدل و حشمت تو
که گرد باد همی پر کاه نرباید

چو ایزد و ملک و خواجه نیکخواه تواند
بلا و حادثه بر درگه تو کی پاید

نه دامن شب تیره زمانه بنوردد
چو دور چرخ گریبان صبح بگشاید

درین دو روزه جهان این عنا نمودت ازان
که تا ترا به صبوری زمانه بستاید

ز نکبتی که درین چند روز چرخ نمود
بدان نبود که جانت ز رنج بگزاید

مرادش آنکه به اعدا نمود جاه ترا
که زهر قاتل جان ترا نفرساید

چه نوش زهر بخوردی بدان امید و طمع
که تا روان تو زین رنجها برآساید

تو اژدهایی در جنگ و این ندانستی
که اژدها را زهر کشنده نگزاید

چو جوهر فلک از تست روشن و عالی
ز آسیای فلک جوهر تو کی ساید

ز دود زنگ ز روح تو زهر در عالم
که دید زهری کو زنگ روح بزداید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

چو زهر خوردی و زنده شدی بدانکه همی
زمانه را چو تو آزادمرد می‌باید

یقین شناس که از بعد ازین دهان اجل
به جان پاک تو تا روز حشر نالاید

چنان بپخت همه کارهات زهر که هیچ
به پیش شاه کسی از تو خام ندراید

چه راز داری با ذوالجلال کز پی تو
ز زهر قاتل آب حیات می‌زاید

به ناف آهو اگر مشک خون شود چه عجب
به کامت الماس ار شهد گشت هم شاید

ولیکن اینهمه از عدل شاه بود ارنی
زمانه بر چو تو آزد کی ببخشاید

به خاتمی که فرستاد شاه زنده شدی
بلی بزرگی و حکم روان چنین باید

ز مهر جم چه کم آید خواص مهر ملک
که بی‌پیمبر آن می‌کند که فرماید

اگر به خاتم او ملک رفته باز آمد
همی به خاتم این جان رفته باز آید

همیشه تا ز مزاج و نم سیم گوهر
مقیم روی چهارم گهر نینداید

فزوده باد همی مایهٔ بقات از آنک
چهار طبع تو بر یکدگر بیفزاید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای صدر اجل قوام دولت
در صدر به جز تو کس نیاید

گیتی چو تو پر هنر نبیند
گردون چو تو نامور نزاید

حاشا که زیان مال هرگز
اندر دلت اندهی فزاید

باید که فروخته بود شمع
پروانه ز شمع کم نیاید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

اگر معمار جاه او نباشد
بنای مملکت ویران نماید

جهان را از امانی دل بگیرد
به قدر همت ار احسان نماید


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

عزیز عمر چنان مگذران که آخر کار
چو آفتاب تو ناگاه زیر میغ آید

هر آنکه بشنود احوال تو در آن ساعت
به خیر بر تو دعا گفتنش دریغ آید


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

با بقای پدر پسر ناید
شادی مهتری به سر ناید

شمس در غرب تا فرو نشود
از سوی شرق بدر برناید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

مبر تو رنج که روزی به رنج نفزاید
به رنج بردن تو چرخ زی تو نگراید

چو روزگار فرو بست تو از آن مندیش
که آنگهی که بباید گشاد بگشاید

چو بسته‌های زمانه گشاده خواهد گشت
چنان گشاید گویی که آن چنان باید

وگر نیاز برد نزد همچو خویشتنی
از آن نیاز اسیر و ذلیل باز آید

چو اعتقاد کند گر کسش نیاید هیچ
خدای رحمت پس آنگهیش بنماید

به دست بنده زحل و ز عقد چیزی نیست
خدای بندد کار و خدای بگشاید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


مبر تو رنج که روزی به رنج نفزاید
به رنج بردن تو چرخ زی تو نگراید

چو روزگار فرو بست تو از آن مندیش
که آنگهی که بباید گشاد بگشاید

چو بسته‌های زمانه گشاده خواهد گشت
چنان گشاید گویی که آن چنان باید

وگر نیاز برد نزد همچو خویشتنی
از آن نیاز اسیر و ذلیل باز آید

چو اعتقاد کند گر کسش نیاید هیچ
خدای رحمت پس آنگهیش بنماید

به دست بنده زحل و ز عقد چیزی نیست
خدای بندد کار و خدای بگشاید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ز راه رفتن و آسودنم چه سود و زیان
چو هر دو معنی نتوان همی معاینه دید

یکی بسی بدوید و ندید کنگر قصر
یکی ز جای نجنبید و پیش گاه رسید


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


داستان پسر هند مگر نشنیدی
که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست
مادر او جگر عم پیمبر بمکید

خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت
پسر او سر فرزند پیمبر ببرید

بر چنین قوم چرا لعنت و نفرین نکنیم
لعنة الله یزیدا و علی حب یزید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


اگر رای رحمت شود با دلم
دمی بو که بی‌زای زحمت زید

مگس را کند در زمان نامزد
که تا بر سر رای رحمت رید


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

چون شکرم در آب دو چشم و دلم فلک
در جام کینه خوشتر از آب و شکر کشید

گردون زبان عقل مرا قفل برفگند
و ایام چشم بخت مرا میل در کشید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

کسی کز کار قلاشی برو بعضی عیان گردد
گمان او یقین گردد یقین او گمان گردد

نشانی باشد آنکس را در آن دیده که هر ساعت
نشان بی‌نشانی را نشان او نشان گردد

به گاه دیدن از دیدن به گاه گفتن از گفتن
چو کوران بی‌بصر گردد چو گنگان بی‌زبان گردد

نهان گردد ز هر وضعی که بود آمد چه بود او را
پس آنگه از نهان گشتن بر او وضعی عیان گردد

چنان گردد حقیقت او که وصف خلق نپذیرد
به پشت خاک هامون همچو پروین آسمان گردد

اگر معروف و مشکورست در راه دل و دیده
ز معروفی و مشکوری به مهجوری نهان گردد

اگر پابست سر گردد و گر دیده بصر گردد
سنایی وار در میدان همه ذاتش زبان گردد


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


نمی‌داند مگر آنکس مراد از کشف حال آید
که کشف حال را در حال بی‌حالی زوال آید

زوال حال آن باشد کمال حال بی‌حالان
که درگاه زوال حال بی‌حالان مجال آید

اگر چه هر که در کوی هدی باشد به شرع اندر
چو در کول جلال آید همه خویش جلال آید

ز حال آنگه شود صافی دل بدحال مردی را
که از کوی هدی بی‌حال در کوی ضلال آید

نهان گشتست حال کشف در دلهای مشتاقان
تو آوازی بر آر از دل چنان دل کز خیال آید

به جامی عذر یکسان شد سنایی را به هر حالی
ز تلخی عیش او دایم همی بوی زلال آید


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



اول خلل ای خواجه ترا در امل آید
فردا که به پیش تو رسول اجل آید

زایل شده گیر اینهمهٔ ملک به یک بار
آن دم که رسول ملک لم یزل آید

هر سال یکی کاخ کنی دیگر و در وی
هر روز ترا آرزوی نو عمل آید

زین کاخ برآورده به عیوق هم امروز
حقا که همی بوی رسوم و طلل آید

شادی و غمت ز ابلهی و حرص فراوان
دایم ز نجوم و ز حساب جمل آید


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای بس که نباشی تو و ای بس که درین چرخ
بی تو زحل و زهره به حوت و حمل آید

هرچ آن تو طمع داری کاید ز کواکب
ویحک همه از حکم قضای ازل آید

روزی که به دیوان مثلا دیرتر آیی
ترسی که در اسباب وزارت خلل آید

گفته‌ست سنایی که ترا با همه تعظیم
ای بس که به دیوان وزارت بدل آید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


کسی را که سر حقیقت عیان شد
مجاز صفات وی از وی نهان شد

نشان آن بود بر وجود حقیقت
که نام وی از نیستی بی نشان شد

کسی کو چنین شد که من وصف کردم
یقین دان که او پادشاه جهان شد

ملک شد زمین و زمان را پس آنگه
چو عیسی که او ساکن آسمان شد

روان گشت فرمان او چون سنایی
مر او را که گفت او چنین شو چنان شد

خلیل از سر نیستی کرد دعوی
که سوزنده آتش برو بوستان شد

چو «ارنی» ست از نفس بر طور سینا
قدمگاه او جمله آب روان شد

نبینی که هر کو ز خود گشت فانی
قرین قضا گشت و صاحبقران شد

هم از نیستی بد که با خاک مشتی
محمد به جنگ سپاه گران شد

چو در نیستی زد دم چند عیسی
تن بی‌روان از دمش با روان شد

بسا کس که در نیستی کسب کردند
گمانها یقین شد یقینها گمان شد

کسی کو ز حل رموزست عاجز=
بیان سنایی ورا ترجمان شد

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گر سنایی دم زند آتش درین عالم زند
این جهان بی‌وفا چون ذره‌ای بر هم زند

آدمی شکل‌ست لیکن رسم آدم دور ازو
از هوای معرفت او لاف کی ز آدم زند

این جهان چون ذره‌ای در چشم او آید همی
او نبیند ذره‌ای و چشم را بر هم زند

کم زنی داند ز صد گونه نیارد کم زدن
مهر گردون بشکند گر زیر و بالا کم زند

گر ز درویشی نخواهد سیم و زر نبود عجب
دست در زلفین سیمین ساعدان محکم زند

بوی یوسف دارد اندر جیب و اسرارش نهان
هست دریای محبت موج چون قلزم زند

زر زند بی‌مهر سلطان بر مراد خویشتن
دار قلابان برد بر گنبد اعظم زند

عیسی مریم چو ناپیدا شد اندر کان کون
لاف چشم خویشتن از زادهٔ مریم زند

در سنایی و هم خاطر کی رسد زیرا که او
در نوردد عالم و آواز بر آدم زند

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای برادر زکی بمرد و بشد
تا یکی به ز ما قرین جوید

تا ز آب حیات آن عالم
تن و جان از عدم فرو شوید

من ز غم مرده‌ام که کی بود او
باز از آنجا به سوی من پوید

پس تو گویی که مرثیت گویش
زنده را مرده مرثیت گوید

[/font]
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای دریغا که روز برنایی
عهد بشکست و جاودانه نماند

از زمانه غرض جوانی بود
لیک از گردش زمانه نماند

آب معشوق را زمانه بریخت
و آتش عشق را زبانه نماند

ای سنایی دل از جهان برکن
بر کس این دور جاودانه نماند

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


این جهان بر مثال مرداریست
کرکسان گرد او هزار هزار

این مر آن را همی زند مخلب
آن مر این را همی زند منقار

آخرالامر برپرند همه
وز همه باز ماند این مردار

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ز جمله نعمت دنیا چو تندرستی نیست
درست گرددت این چون بپرسی از بیمار

به کارت اندر چون نادرستیی بینی
چو تن درست بود هیچ دل شکسته مدار


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


مردمان یک چند از تقوا و دین راندند کار
زین پس اندر عهد ما نه پود ماندست و نه تار

این دو چون بگذشت باز آزرم و دین آمد شعار
گر منازع خواهی ای مهدی فرود آی از حصار

باز یک چندی به رغبت بود و رهبت بود کار
ور متابع خواهی ای دجال یک ره سر بر آر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

زن مخواه و ترک زن کن کاندرین ایام بار
زن نخواهد هیچ مردی تا بمیرد هوشیار

گر امیر شهوتی باری کنیزک خر به زر
سرو قد و ماهروی و سیم ساق و گلعذار

تا مراد تو بود با او بزن بر سنگ سیم
ور مزاج او بدل گردد بود زر عیار

آنقدر دانی که برخیزد کسی از بامداد
روی مال خویشتن بیند که روی وام‌دار

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای به نزد عاشقان از شاهدی
از همه معشوقگان معشوق‌تر

کس ندید اندر جهان از خلق و خلق
هیچ مخلوقی ز تو مرزوق تر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
صفحه  صفحه 68 از 101:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA