انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 69 از 101:  « پیشین  1  ...  68  69  70  ...  100  101  پسین »

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

هیچ نیکو نبود هرگز بد
هیچ خر آن نبود هرگز حر

پشت کس را نکند ز آب تهی

تا شکمشان نکنی از نان پر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


لب روح الله ست یا دم صور
خانگاه محمد منصور

که ز درس و کتاب و دارو هست
از سه سو دین و جان و تن را سور

زین بنا ایمن از دو چیز سه چیز
تن و جان و دل از قبور و فتور

تعبیه در صدای هر خم اوست
لحن داوود با ادای زبور

از تحلیش تیره چهرهٔ تیر
وز تجلیش طیره تودهٔ طور

در تن ار علتی‌ست اینجا خواه
حب مرطوب و شربت محرور

در دل ار شبهتیست اینجا خوان
لوح محفوظ و دفتر مسطور

کتب اینجاست ای دل طالب
دارو اینجاست ای تن رنجور

عیسی اینجاست ای هوای عفن
خضر اینجاست ای سراب غرور

پس ازین زین ستانه خواهد بود
دولت و رحمت و قصور و حبور

صفت و صورتش گه ادراک
برتر از گوش روح و دیدهٔ حور

چون بدو چشم نیک درنرسد
چونش گویم که چشم بد ز تو دور

مجد او داشت مر سنایی را
در نثای سنای خود معذور

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

اگر چون زر نخواهی روی عاشق
منه بر گردن چون سیم سنگور

جهان از زشت قوادان تهی شد
که حمال فقع باید همی حور

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای سنایی به گرد حران گرد
تا بیابی ز جود ایشان چیز

نزد نادیدگان و نااهلان
کی بود بذل و همت و تمییز

کودک خرد بی‌خرد بدهد
زر سی دانه را به نیم مویز

بی‌نوا سوی بی‌سخا نشوی
غر نگردد به گرد آلت حیز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

هر که زین پیش بود امیر سخن
از امیر سخا شدند عزیز

تو همه روز گرد آن گردی
که به نزدیکشان زرست و پشیز

دستهٔ گل بر کسی چه بری
که فروشد به کویها گشنیز

پیرهن زان طمع مکن که ز حرص
دزدد از جامهٔ پدر تیریز

بهر دهلیزبان چگویی شعر
که بمانی چو کفش در دهلیز

بوسه بر لب دهی شکر یابی
بوسه بر کون دهی چه یابی تیز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


اگر ریش خواجه ببرند پاک
رسن گر بگیرد به بسیار چیز

که تا پاردم سازد از بهر آنک
بود پاردم بر گذرگاه تیز


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای خداوند قایم قدوس
ملک تو ناقیاس و نامحسوس

قایمی خود به خود قیام تو نیست
به قیامی که هست ضد جلوس

ساحت سینه‌های مشتاقان
ز آرزوی تو شد به دور و شموس

در دل عارفان حضرت تو
صد نهال از محبتت مغروس

نور افلاک در نهاد قدم
کنی از راه عاشقان مطموس

هشت باغ و چهار رکن سرور
جنت عدن با همه ناموس

پیش آن دل بدانکه کس نخرد
به یکی مشت ارزن و سه فلوس

خاکپای بلال حضرت تو
گشته از راه دین تاج رئوس

خاک بر سر دبیر حضرت را
چون نداند همی یمین غموس

کردم آواره از مساکن عز
حل منجوس و طالع منحوس

گر چه زاغ سیاه گشتستم
نگزینم مقام جز ناقوس

زاغ گر بشنود کند در حال
زین سخنها کرشمه چو طاووس

شد مقیم سرخس و اندر وی
همچو دزدی به قلعه‌ای محبوس

ای سنایی بود که در غزنین
می‌ندانند شاه را ز عروس

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


چو خواهم کرد زرق و هزل و ریواس
نخواهم نیز عاقل بود و فرناس

مرا چون نیست بر کس هیچ تفضیل
چه خواهم کرد زهد و فضل عباس

بیاور طاس می بر دست من نه
به جای چنگ بر زن طاس بر طاس

قرین و جنس من خمار و مطرب
بسنده‌ست از همه اقران و اجناس

مرا باید خراباتی شناسد
خطیب و قاضیم گو هیچ مشناس

می است الماس و گوهر شادمانی
نگردد سفته گوهر جز به الماس

می و معشوق را بگزین به عالم
جز این دیگر همه رزق است و ریواس

چه خواهم برد از دنیا به آخر
دلی پر حسرت و یک جامه کرباس

چه گویید اندرین معنی که گفتم
اجیبوا ما سالتم ایها الناس

رفیقا جام می بر یاد من خور
که زیر آسیای غم شدم آس

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای مرد سفر در طلب زاد سفر باش
بشکن شبهٔ شهوت و غواص درر باش

از سیرت سلمان چه خوری حسرت و راهش
بپذیر و تو خود بوذر و سلمان دگر باش

هر چند که طوطی دلت کشتهٔ زهرست
آن زهر دهان را تو همه شهد و شکر باش

چون تو به دل زهر شکر داری از خود
زهر تن او گردد تو مرد عبر باش

در مکهٔ دین ابرههٔ نفس علم زد
تو طیر ابابیل ورا زخم حجر باش

نمرود هوای خانهٔ باطن و ز بت آگند
او رفت سوی عید تو در عیش نظر باش

گر خلق جهان ابرههٔ دین تو باشد
تو بر فلک سیرت ایشان چو قمر باش

آن کس که مر ایوب ترا گرم غم آورد
تو دیدهٔ یعقوب ورا بوی پسر باش

ور دیو ز لا حول تو خواهی که گریزد
از زرق تبرا کن و با دلق عمر باش

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


گوهر روح بود خواجه وزیر
لیک محبوس مانده در تن خویش

چون تنش روح گشت تیز چنو
باز پرید سوی معدن خویش


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گر مقصر شدم به خدمت تو
بد مکن بر رهی کمانی خویش

بهترین خدمتست آنکه رهی
دور دارد ز تو گرانی خویش

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ز تو ای چرخ نیلی رنگ دارم
هزاران سان عنا و درد جامع

نه تنها از تو بل کز هر چه جز تست
به من بر هست همچون سیف قاطع

مرا زان مرد نشناسی تو زنهار
که گردم از تو اندر راه راجع

طمع چون بگسلم از خلق از تو
مرا خوا یار باش و خوا منازع

چو بی‌طمعی و آزادی گزیدم
دلم بیزار گشت از حرص و قانع

بر آزادمردان و کریمان
گرانتر نیست کس از مرد طامع

ازین یاران چون ماران باطن
خلاف یکدگر همچون طبایع

بسان نسر طایر راست باشد
به پیش و پس بسان نسر واقع

عدو بسیار کس کو هر کسی را
نماند حقتعالی هیچ ضایع

چو عیسی را عدو بسیار شد زود
ببرد ایزد ورا در چرخ رابع

خسیسان را چرا اکرام کردیم
بخیلان را چرا کردیم صانع

همیشه خاک بر فرق کسی باد
که نشناسد بدی را از بدایع

حذر کن ای سنایی تو از اینها
ترا باری ندانم چیست مانع

ببر زین ناکسان و دیگران گیر
«کثیرالناس ارض الله واسع»

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ثنا گفتیم ما مر خواجه‌ای را
که نشناسد مقفا را ز مردف

عطارد در اسد بادش همیشه
یکی مقلوب و آن دیگر مصحف

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای آنکه ترا در تو تویی نیست تصرف
آن به که نگویی تو سخن را ز تصوف

در کوی تصوف به تکلف مگذر هیچ
زیرا که حرامست درین کوی تکلف

در عشوهٔ خویشی تو و این مایه ندانی
ای دوست ترا از تو تویی تست تخلف

راهیست حقیقت که درو نیست تکلف
زنهار مکن در ره تحقیق توقف

می‌نشنود امروز سنایی به حقیقت
بگرفت به اسرار ره عشق و تعنف

گر زین که اگر نشنوی ای دوست ازین پس
بر شاهد یوسف نکنی قصهٔ یوسف

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


بجهم از بد ایام چنانک
از کمان ختنی تیر خدنگ

گر به هر جور که آید بکشد
من پلنگم نکشم جور پلنگ

خواری و اسب گرانمایه مباد
من و این نفس عزیز و خر لنگ

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گفت بر دوخته مرا شعری
خواجه خیاطی از سر فرهنگ

معنی او چو ریسمان باریک
قافیت همچو چشم سوزن تنگ

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

طلوع مهر سعادت به ساحت اقبال
ظهور ماه معالی بر آسمان جلال

نتیجهٔ کرم و مردمی و فضل و هنر
طلیعهٔ اثر لطف ایزد متعال

خجسته باد و همایون مبارک و میمون
به سعد طالع و بخت جوان و نیکوفال

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


تو مرا از نسب و جان و خرد خویش منی
من از آمیزش این چار گهر خویش توام

تو همه روزه بیاراسته چون دین منی
من همه ساله برهنه شده چون کیش توام

پیش من حسن همانست که تو پیش منی
نزد تو عیب چنانست که من پیش توام

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

هر چند در میان دو گویم زمین و چرخ
لیک این دو گوی را به یک اندیشه پهنه‌ام

در دیدهٔ سخای تو پوشیده مانده‌ام
زان پیش تو چو نور دو چشمت برهنه‌ام

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

آن حور روح فش را بر عقل جلوه کردم
و آن شربها که دادی بر یاد تو بخوردم

یاقوت نفس کشتم زان گوهر شریفت
کازاد کرد چون عقل از چرخ لاژوردم

گردم به باد ساری گردی همی ولیکن
باران تو بیامد بنشاند جمله گردم

گفتی جواب خواهم شرط کرم نبود این
بگذاشتی چو فردان در زیر خویش فردم

گر قطعه خوش نیامد معذور دار زیرا
هم تو عجول مردی هم من ملول مردم

من توبه کرده بودم زین هرزه‌ها ولیکن
چون حکم تو بدیدم زین توبه توبه کردم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

زشت همی گویی هر ساعتم
رو تو همی گویی که من نستهم

روی نکوی تو چکار آیدم
شاعرم ای دوست نه من کان دهم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

چو بر قناعت ازین گونه دسترس دارم
چرا ازین و از آن خویشتن ز پس دارم

خدای داند کز هر چه جز خدای بود
ازو طمع چو ندارم گرش به کس دارم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای یوسف نامی که همیشه چو زلیخا
جز آرزوی صحبت تو کار ندارم

یعقوب چو تو یوسفم اندر همه احوال
زان جز غم روی توفیاوار ندارم

دکان ترا جز فلک شمس ندانم
افعال ترا جز دل ابرار ندارم

بی شعر تو در ناظمه اندیشه نیابم
بی مدح تو در ناطقه گفتار ندارم

مقدار تو نزدیک من از چرخ فزونست
هر چند به نزدیک تو مقدار ندارم

آنجا که بود مجمع احرار ترا من
جز پیشرو سید احرار ندارم

چندانت به نزدیک من آبست که هرگز
من خاک قدمهای ترا خوار ندارم

من لطف ترا جز صفت باد ندانم
من قهر ترا جز گهر نار ندارم

گویی که مگر روی تو بختست کز آنروز
کان روی نکو دیدم تیمار ندارم

چون چرخ خمیده بو ما پیش هر ابله
گر برترت از گنبد دوار ندارم

چون نار ز غم کفته شود این دل اگر من
آگنده دل از مهر تو چون نار ندارم

خون باد چوبسد دلم ار من سخنت را
پاکیزه‌تر از گوهر شهوار ندارم

این گوهر منظوم که دارم به همه شهر
جز مکرمت و جود تو تجار ندارم

صد بحر گهر دارم در رسته ولیکن
یک تن به همه شهر خریدار ندارم

حقا که به لفظ ملح و شعر و معانی
در زیر فلک هیچ کسی یار ندارم

دارم سخنان چو زر اندر دل چو شمس
چه باکم اگر بدرهٔ دینار ندارم

هستند جهانی و گل انبوی مه دی
من بهر خلالی را یک خار ندارم

شب نیست که در فکرت یک نکتهٔ نیکو
تا روز بسان شب بیدار ندارم

در خاطر و در طبع چو بستان حقیقت
صد گلبن گل دارم و یک خار ندارم

با اینهمه شعر و هنر و فضل و کفایت
با جان عزیز تو که شلوار ندارم

همنام تو از پیرهنی چشم پدر را
با نور قرین کرد و من این عار ندارم

تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری
روشن کن ازیرا که من ایزار ندارم

این مکرمت و لطف بجا آر ز حری
هر چند به نزدیک تو بازار ندارم

کین گوهر در رسته بخرد به همه شعر
جز مکرمت و جود تو ادرار ندارم

با این همه جز مدح تو اندیشه ندارم
من قدر ترا جز فلک نار ندارم

بادات دو صد خلعت از ایام که آنرا
جز گوهر ناسفته من ایثار ندارم

خود چرخ همی گوید کز حادثهٔ خویش
او را به همه عمر دل آزار ندارم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

عمر دو نیمه‌ست و ازین بیش نیست
اول و آخر، چو همی بنگرم

نیمی از آن کردم در مدح تو
نیمی در وعده به پایان برم

عمر چو در وعده و مدح تو شد
صله مگر روز قیامت خورم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


چند روزی درین جهان بودم
بر سر خاک باد پیمودم

بدویدم بسی و دیدم رنج
یک شب از آز خویش نغنودم

نه یکی را بخشم کردم هجو
نه یکی را به طمع بستودم

به هوا و به شهوت نفسی
جان پاکیزه را نیالودم

هر زمانی به طمع آسایش
رنج بر خویشتن نیفزودم

و آخرم چون اجل فراز آمد
رفتم و تخم کشته بدرودم

یار شد گوهرم به گوهر خویش
باز رستم ز رنج و آسودم

من ندانم که من کجا رفتم
کس نداند که من کجا بودم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

از زهر به مغزم رسید بویی
بفگند هم اندر زمان ز پایم

زهری که به بویی بیازمودم
آن به که به خوردن نیازمایم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
صفحه  صفحه 69 از 101:  « پیشین  1  ...  68  69  70  ...  100  101  پسین » 
شعر و ادبیات

Sanai Ghaznavi | سنایی غزنوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA